چند شعر از سامان بختیاری

 شعر
فوریه 052007
 

1-

null

از اينكه خاكستر مرا
با خود برد
اين هندوي غرق در خلسة بودا از اين چشمها
كه حرف اول شهرند
از اينكه باد
مانده معطل پشتِ كوه
تا كوچه اي خزيده به
بن بست
از آن كه مرا با خود برد
خواهد برد
از اين رها
از اين همه
تا
تو .

2-
سبدي لباس براي بند رخت
اتاقي درهم
با پراكندگي امواجي منتشر
بناني خسته
(من از روز ازل ديوانه بودم)
كه تن به آشفتگي شعرهاي تو دادم
شاعر
كلاه را از سرت بردار
آقاي شعر!

3-
آفتابي در خانه
آفتابگرداني در دل
گلي كه ميوه مي دهد
وقتي نگاهش به گلدانها مي افتد
ابر مي شود و
مي ريزد
بر آبچكان روي ظرفشويي
چقدر سهمت از زندگي
كم است
خانم (لام)

4-
نشسته اي رو ي نُت آخر و
تار مي زني
حالا كه گيج مي شوي از سمفوني مرگ
پاهايت را بلند كن
چهار پايه زمين را نگه مي دارد
تار شكسته ‌ات را
آويزة گوش ديوار
بايد كرد

  2 دیدگاه به “چند شعر از سامان بختیاری”

  1.  

    شعر زیبایی بود اما نکاتی قابل عرض است
    1- از لحاظ بسامد کلمات و ارتقاع کلام به کلام ادبی این شعر نقض دارد
    2- از لحاظ ایجاد سبک فردی این کار موفق نبودهاست
    3- شکست کلمات برای ایجاد بند های شعری و متعاقب آن فضا های ساختاری ناقص است
    4- از لحظ تعادل درونی شعر و ساده سازی کمی مشکل دارد
    5- بحث عول از هنجار برای فرار از عادت در ان به چشم میخورد
    6 – مجاز گویی ها بی ربط هستند و اثر ثابتی در شعر ندارد
    7 -کاربرد حروف ربط و اضافه در نظر گرفته نشده است
    8-از لحاظ فلسفه بهتر است کلمات متجانس با دیدگاه فکری خاص انتخاب شود

    12 مورد دیگر هم وجود دارد که پرحرفی نمیکنم

    و پیشنهاد من به شما برادر عزیز
    شعر تنها بیان احساسات نیست

    ببخشید که نظر دادمو امیدوارم موفق باشید
    omeed55

  2.  

    شعر ها از لحاظ تصویر خوب حرکت می کنند به خصوص در جاهایی که سعی می شود بیان حالت در قالب نشانه و یا گاه استعاره هایی صورت گرفته باشد .
    آفتابي در خانه
    آفتابگرداني در دل
    گلي كه ميوه مي دهد
    وقتي نگاهش به گلدانها مي افتد
    ابر مي شود و
    مي ريزد
    بر آبچكان روي ظرفشويي
    چقدر سهمت از زندگي
    كم است
    خانم (لام)
    اما بی شک مهم ترین مساله در این شعر ها مساله ی بیان است . به زعم من این نوع بیان که سامان از آن استفاده می کند قدرت فرم پذیری کمی دارد .

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي