نصرت اله مسعودی

 شعر
ژانویه 242007
 

null

گل در فاصله ی دوبوسه ی گس
دیگر کنار لبانت
که دیری ست شکوفه نمی کنند،نمی مانم
باید به برگ برگ گریه برگردم
به برگ ساده ی آن روز
که با صدای باران
بوی مویت را
بر شانه ی من خالکوبی کردی
و برصخره های سرد ِ”سراب هُنام”
می شد همصدای نبض ساده ی سنگ
کنار گیسویی
که از اسطوره باریده بودند
وبا ابدیت آب ها
باران همیشه ای شد
که می خواهد هر اردیبهشت
به رفتار گیسوی تو
برهمان صخره ها
رها شود
و راز سر به مُهری را
در خود مویه کند.
دیگر کنارلبانت
که مثل پوست درختان دی
تلخ می گذرند،نمی مانم
بگذار
تا انهدام جهان
با باران های نیامده
تنها به یاد آن نرگس ِتر
که درفاصله ی گس ِدو بوسه
به من دادی
ببارم.
1382 نصرت اله مسعودی

  5 دیدگاه به “نصرت اله مسعودی”

  1.  

    در پيش و پس اين دنيا بدون توجه به هم از كنار هم ميگذريم و از هم دور ميشويم. انگار فقط خودمان وجود داريم و ديگر هيچ آنچنان خود را در بقل گرفته ايم كه ديگر جايي براي كسي نداريم و مي رويم، ميرويم تا ناكجا، تنها، بدون يار ميرويم اما در رفتن عجله نميكنيم ولي با بي ميلي مانده ايم. نه اينجا را ميخواهيم و نه آنجا پس به كجا ميخواهي بروي اي فرزند آدم. ………

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي