فریبا شاد کهن- فتح

 شعر
دسامبر 102006
 

فتح

آتش از استخوانم بيرون می‌جهد
بيرقی
در امتداد باد…
ناقوسها می‌نوازند و
کفن‌های تازه مرده
عروس می‌شوند
با جمجمه‌هايی شکفته
در دستانشان

تاريکی غاری
که پلک نيم بسته‌ی قله‌ای‌ست
مرا
عشق می‌ورزد
تا روحم را
با دکمه‌های باز پيراهنی
که بر زمين جا مانده است
دود دهد

سنگ‌ها نامم را
به خطی عجيب
حک می‌کنند
و کندرهای سوخته
در گودی سطرها
خاکستر می‌شوند

کسی
از پشت شهرهای هزارساله
به سويم گام بر می‌دارد

پای خاک آلود مردی ست
دور

دور…
که به حزنی غريب
می‌شناسمش

با هر قدم
لذت دوار يک قرن را
بيدار می‌کند
آن سوی زمان
قدمت قدم‌هاش را
بر کوزه‌های سفالی
نقش می‌زنند.

کسی
تکه‌های مدفون رويا را
چون زنگ گوشواره‌هايی زير خاکی
تاب می‌دهد.
من ابديت نيستی را
می‌وزم

  یک پاسخ به “فریبا شاد کهن- فتح”

  1.  

    شعر واقعا زیبا و دوست داشتنی و متفاوت بود … یکه خوردم نه اینکه کار اینچنانی از فریبا ندیده ایم بلکه در این کار هنری چیزی هست که می توانی سنگینی شعر مدرن را با روانی شعر کلاسیک پیوندی خجسته دهد .. از کار زیبایتان لذت بردم … و البته با دقت آنرا خواندم

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي