
هستند از شاعرانی که می شناسم شان و از دیر باز هم … و این شناختن می رسد به این که شاعرانی نیکو سرا هم باشند و گاهی هم پیش خودت شرمنده ای اگر شعری را که جربزه ی شعر بودن دارد برای خواننده نگذاری و انگار آن رسالت دبیر بودن (دبیر مجله ) در صندوقچه ای نهان کرده ای که قفلی سنگی بر آن کوبیده است تفکر واپس گرا ! پس در مانده نمی مانم چون هنوز هم در مشت دارم آن دوستانی را که شعرشان می شود مایه ی آشنایی …
آخ !
لب خند کو چک ام ، دوام بیار !
نمیر !بگذار دست کم این جا
درست همین جا
برای ما هم
اشک معجزه ی بزرگی باشد
گریه آرزویی !
آدم این جا دیدن بدون ساتور
خندیدن ، خنده ی زخم حتّا
بدون چاقو
با کارد تنها کندن اش می گیرد
و وسوسه می شود با یک عدد پیاز و
یک قبضه چاقوی دسته استخوانی
زیر این همه پلک و پیرهن
معجزه کند.
بد نیست که
از این بد تر نیست
می ترسی امنیت ام را به نگرانی های معشوق
مرس بزنند ؟
روی جهان گونه هاش
سانسور کنند بوسه های نوشته و نا نوشته ام !
هی لب خند تلخ !
به افتخارات تاریخی ام که روی رف هم جا می گیرد
بخنــــد !
این جا که جرم نیستی تو چریک نیستی .
یک عمر نخندیدی و دیدی
که هزار موزه ی لوور در سینه ام
دل ام
کشتند .
دیدی ، چرا ندیده باشی ؟
که از اتاق ام ، از حیاط کوچک ام
راضی بودم
اما به مادرم ( حتّا به مادرم )
یاد دادند چه طور فضای خانه را نستالژیک کند .
برگرد لب خند ِ بی هوده ام !
انحنا بگیر از این همه پل
پل های معلق روی رود سن
و کناره هاش !
و مرا و آن همه را انکار کن
و بمان !
هوایی ام کن به شیر جه زدن …
به پریدن ….
به مرگ خندیدن …
و به جیب های بی سن و سال و سنت من
اصلن نگاه نکن
نه نگاه نکن به آفتاب وطن
که تاریک است .
( حتّا یک لامپ 100 هم که نیست
خدا !
جغدم کن در سایه روشن پیرهن اش
حسرت تن اش
اطلسی های باغ چه ی دامن اش
و فوّاره ی خون در گونه هاش
تا کارهای بد- بد انجام ندهم .
بگذار برای یک لحظه هم که شده
راحت راه بروم
آواره پرسه بزنم به خیابان های جهان !
و از دل تنگی یار مستی ها بکنم .
گل دسته های بی قمری
گل دسته های مساجد جهان
در من
به کشف کشاله ای
بی قرار اند
( خیلی بی قرار )
ایفل!
بلند شو برای تمام دختران پاریس اذان بگو
بلند شو الله اکبر بگو
الله اکبــــــــــــر !
بگو حالا به تو نگاه بکنم
یا به تو نگاه کنم
یا به تو نگاه بکنم !
به او نگاه کنم
یا به او نگاه کنم
یا به آن ها …
نمی دانم
انگار به تر است که برگردم
با سوغاتی از لب خند !
و بروم
پیش پای پنجره ی پاییز پناهنده شوم
در چشم هایش .
بله من فکر می کنم این طور به تر است :
! Bon jour” ” **
دختر ” امام زاده ” !
دختر لب خند ……
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*در فرانسه یعنی : ” به پشت بخوابید “
** ” روز به خیر ! “
5 دیدگاه به “شعر تازه از مهدی جعفری”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
سلام آقاي جعفري شعرتون رو خوندم از قبليها زيبا تر بود كلا سبك شما خيلي متفاوته اين رو از اون دو شعري كه در مورد تابلوهاي مارسل دوشان و خوان ميرو نوشته بوديد يعني 5 سال پيش پي بردم ضمن اينكه اطلاعات وسيع شما به تكامل اين زبان خيلي كمك كرده اما فضا ها تكراري شدند و به كمي احيا و تجديد نظر نياز دارند ضمنا به خاطر تمام انتقادهاي بيرحمانه ام در انجمن رودكي از شعرهاي شما پوزش مي خوام اميدوارم كه من رو عفو كنيد پايدار باشيد.