دو شعر از: حسن بصیری

اکتبر 152006
 

ترانه شادي آفرين لبانش
شكارچي بي شرم!
كاش مي دانستي انديشه هاي خوب و بد
شگردي براي شكفتن و شكستنند
و شعر
روح موزون شاعري
كه شاعرانگي مي داند
براي همه روزهاي پر از حاشيه
جنوبي تر ين نگاه خدا
پس زمينه اي كه زمين هم نيست
پرنده اي كوچك
آوازه خوان خانه بدوشي ست
لبخند
ترانه شادي آفرين لبانش
وقتي شبيه تو ام
هيچ كس!
شبيه خودم هم نمي شوم
———————————–

خيال سال هاي نيامده سپيد

خواب! خواب نبودم
وقتي پرنده كوچك
نقاشي دريچه اي شد
فرا سوي كوچه خوشبختي!
پر از جاي پا
قرن ها پياده
همراه تندري
نرم آفتابي شدن را!
خيابان خالي
شهر عابران خرده گير
ترانه اش
تابلوي رنگ و روغن آن لبخند
تلخي تاروپودم
دهه هاي سياه
خيال سال هاي نيامده سپيد!
غم را خواستي بكشي
هستم!
وقتي نيستي
بودن از تو آغاز مي شود
و همه پرنده ها
پرواز را از بر
تا تو زير باران
انتظار را به چالش بخواني

حسن بصيري
2006-09-29

  2 دیدگاه به “دو شعر از: حسن بصیری”

  1.  

    باسلام به آقای بصیری
    زیبا بود
    به زیبائی تمام دردهامان وتمام خیابانهای خالی ازترانه ی بودن

  2.  

    با عرض سسلام خدمت آقای بصیری
    باید خدمت شما عرض کنم که بسیار زیبا بود ومن خیلی خوشم آمده است

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي