با توام بانو– مهناز بدیهیان

 شعر
نوامبر 152006
 

با توام بانو….
مهناز بدیهیان
با توام
دیوانه ی درد آشوب
با آن چشمهای خیره ی خمار
و پوست پریده شور و شرقیت
با توام بانو
بیا ،
و رازناکی جهان را بسپار
بدست ماه و ذره و گیاه
و باور کن که حتا گل سرخ
که نسیم سر سپرده در بناگوش گلگونش
آواز می خواند
فردا پر پر ، پچ پچ کنان
با حافظه ای خزان زده فرو می غلطد
به زیر پای عابری سنگدل.

با توام بانو
تمام روزها و هفته ها رفتند
و فرصتی نکرد تو را
که حتا یکبار / یکبار
دستی زنی بگیسوی خویش
و یکبار / حتا یکبار از سر نوازش
به این تصویر دل خسته
که در آیینه گاه گاه / نگاه می کند تو را
بگویی خسته نباشی بانو
بانوی سال های دل تنگی

بیا،
شعری بلند / تنیده از فریاد ساکنین جهان بگو
تا مردمان بدانند جهان چنین بود است
و جنگ و زخم و خشم خواهد بود
تا روزیکه ما ریشه های باورمان
باور کند-” انسان خداست”
و مهربانی خون رگان / خداونگار انسان است.

  5 دیدگاه به “با توام بانو– مهناز بدیهیان”

  1.  

    sherhyat vaghan b del mineshinad

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي