دو شعر از روان شاد نازنین نظام شهیدیN.N.Shahidi

ژوئن 082006
 

بر سه شنبه برف مي بارد

برف پاك كن ها
دست تكان مي دهند
بر سه شنبه برف مي بارد.

دست تكان مي دهيم
-«خداحافظ»برف پاك كن ها
از روي تو
برف سه شنبه را
مي روبند.

من دست تكان مي دهم
نقش تو را پاك مي كنم
-«خداحافظ»

بر جاده خالي برف مي بارد
و برف پاك كني
ديوانه وار
به اين سو و آن سوي جدار گلو
مي كوبد.

در گلويم بر نام تو برف مي بارد…

سه روايت از يک عکس

۱
عدسي دوربين دايره اي کامل است
تا همه را با هم بغل کنم.
همه ايستادند تا رو به سال هاي نيامده، لبخند بزنند.
روشني ترکيد
اتاق خيس شد

۲
ما زير برق چشمان پرستاره تو ايستاديم
تا عکس بگيريم و مهربان بوديم
من لباسم طلايي بود
کسي پيراهني به رنگ بنفشه داشت
و سرش را روي شانه ام خم کرد تا مهربان باشيم
ما در نور حل شديم وقتي روشني شکفت و چشمان تو خنديدند
يکي هم نيامده بود. اسمش به يادم نيست.
کسي هم يکسره مي گفت:
چرا چراغ ها امشب اين همه کم نور است؟

۳
ايستاديم. عکس گرفتيم
زير باران ها و هلهله ها
عکس من نيفتاده است.
تو نيامده بودي
من سايه داشتم
در عکس، غايبم….

———

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي