مجتبی ویسی
سپتامبر 162006
نگاه که نمی کنی

کوچه ها شاید می شود
، بانگ برمی دارد باید
تو چرای منی
. چه گونه ام
صدا که نمی زنی
جاده ها لابد می شود
و کجا
، در رفتن ها
تو زیرای منی
. با وجودم
پنهان که می مانی
شهر
آیا می شود
و بیابان
،حتی
تو بنابراین منی
. بدین صورتم
—————–
باری
، هستیم به نسبت
پاییز هم که بیاید
ماییم و برگ ها
کوچه های کما بیش
. خانه های به تدریج
2 دیدگاه به “مجتبی ویسی”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
شعرهای خوبی بودند.من از دومی بیشتر خوشم اومد.
شعر پاییز خیلی دلپذیر بود . به امید موفقیت بیشتر شما.