مجتبی ویسی

 شعر
سپتامبر 162006
 

نگاه که نمی کنی

کوچه ها شاید می شود
، بانگ برمی دارد باید
تو چرای منی
. چه گونه ام

صدا که نمی زنی
جاده ها لابد می شود
و کجا
، در رفتن ها
تو زیرای منی
. با وجودم

پنهان که می مانی
شهر
آیا می شود
و بیابان
،حتی
تو بنابراین منی
. بدین صورتم
—————–

باری
، هستیم به نسبت
پاییز هم که بیاید
ماییم و برگ ها
کوچه های کما بیش
. خانه های به تدریج

  2 دیدگاه به “مجتبی ویسی”

  1.  

    شعرهای خوبی بودند.من از دومی بیشتر خوشم اومد.

  2.  

    شعر پاییز خیلی دلپذیر بود . به امید موفقیت بیشتر شما.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي