تفتیش – شعر تازه از بهاره رضایی Bahareh Rezaie

مارس 312006
 
بهاره رضایی
تفتیش

بهاره رضایی

نه!
مسلح نبود
لباس های سیاه و تنگ هم نپوشیده بود
چراغ قوه هم نداشت
نه!
گفتم که:
صورت اش را هم نپوشانده بود همه ی درها را بسته بودم
از پنجره آمد
لب ِ پاتختی نشست
حتا کمی به من لب خند داد
و سعی کرد یک بار با سمفونی شماره 9 بتهوون حس بگیرد
لالایی ِ مناسبی نبود
حق داشت …
ته مانده ی ِ فنجان ِ قهوه ام را سر کشید
بلند شد
واک من اش را روشن کرد
خیال می کنم می خواست خواب هایم را ضبط کند
و من که روی ِ آخرین صفحه ی ِ رمان های ِ جیمز باند
کار آگاه شده بودم
حتا کمی خوابم گرفته بود …

  10 دیدگاه به “تفتیش – شعر تازه از بهاره رضایی Bahareh Rezaie”

  1.  

    نه!
    مسلح نبود
    لباس های سیاه و تنگ هم نپوشیده بود
    چراغ قوه هم نداشت
    نه!
    گفتم که:
    صورت اش را هم نپوشانده بود

    همه ی درها را بسته بودم
    از پنجره آمد
    لب ِ پاتختی نشست
    حتا کمی به من لب خند داد
    ته مانده ی ِ فنجان ِ قهوه ام را سر کشید
    بلند شد
    و رفت
    به نظرم همین کافی و قشنگتر بود

  2.  

    واقعا زيبا بود

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي