جعفر شفیعی نسب / زمین خسته

 شعر
جولای 292009
 

آنان را رها میکنی
سایه هایی تلخ
با دندانهای مطلا
……
زمین خسته
عصایت را برمیداری
باران و نسیم را جمع میکنی
و در چمدانت میگذاری .
شبنم به شب نشسته را
آبشاران و گندمزاران را نیز
بر دوشت .

فراموش نکن اما زمین خسته
مچ بند سبزت رانیز با خود برداری
سبزه زارانت را میگویم.

پس مردگا نت را میشماری
و بر پشتت میگذاری
وبه کهکشانی که هرگز ندیدیش
به تبعید میروی .

آنان را رها میکنی
سایه هایی تلخ
با دندانهای مطلا
که با برج ها واسکله ها
در هوا موج میزنند .

ببین خدای شرمنده شان نیز
در های آسمانش را بسته است
تنها جهنم باقی میماند از برایشان
آتش نشانی هایت را نیز
با خودت ببر .

اما بگو زمین خسته
کی تا کی
دست در دست خدایت
باز میگردی؟
این بار اما
با زنده گانی زلال بر پشتت .

جعفر شفیعی نسب
آلمان 2009.7.12

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي