فرامرزسلیمانی : رکسی رها

 شعر
مه 132009
 

رکسی اما رفته بود
خاک خیابان را
شرابی زند
و باد بریده بود
فرامرزسلیمانی : رکسی رها

رهایش کردند عاقبت

تا در چمن جنوبی جهان

تاجی‌ سیاه

بر بام معماری برده گان بگذارد

که تماشای او داشت دیر می‌‌شد حالا

تا تپه‌ها بوم پریشان را

باد برده بود

رکسی اما رفته بود

خاک خیابان را

شرابی زند

و باد بریده بود

در هشت گوشه ی منزلی

و خاک خیابان شرابی کهنه شده بود

در جام‌های عتیق

گشت جام‌های عتیق

ساده نمی گشت

در دستان تشنه

تنها لب پری پنهان

که زخم واژه می‌‌شد دیرگاهی

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي