خاطره /علی کریمی
مه 052009
در فضای فرسوده
اشتیاق ماندن نیست.
یعنی مجال نیست.—-
خاطره
از قطار بی حوصلگی
در ایستگاه تنهایی
پیاده می شوم.
واز کوچه های خاطره
مثل برق می گریزم؛
-گویی پاسداری
در قفای منست!-
ردیف آخر کوپه
جای من نبود.
در فضای فرسوده
اشتیاق ماندن نیست.
یعنی مجال نیست.
یک پاسخ به “خاطره /علی کریمی”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
بغضم را فرومی خورم
دوباره به زندگی می خندم
من یه احمقم