محمود معتقد ی / بهار برشا نه ها ی سرخ تو می را ند

 شعر
مارس 182009
 

رفیق غروب ها ی زمستا نی
بها ر
بر شا نه ها ی سرخ تو می راند

…..
جها ن به آ زا دی ولبخند ش : 8 ما رس

بهار برشا نه ها ی سرخ تو می را ند

روزها ی آسما ن و

پروا ز شا د ی ها ی زمستا نی ا ت

آنگا ه که

غفلتی هزا رسا له

بها ر سرنوشت ا ت را

ا ینگونه

به آشوب با د

می سپا رد

با ری

چگونه می آیند و

پس چگونه می روند

ا ینا ن

رفیق د وزخ وآفتا ب

طلسم د لت را

به پا دا ش یکی نه

آذ ین کن

ما

به روزگا ر چشم ها ی تو

برمی گردیم

طعم ظلمت و

شب بیدا د

بر خا ک تو

پیش می را ند

نگا ه کن

پرند گا ن و

عا شقا ن

از غم قبیله ا ت

چگونه سخن می گویند

هرا س زیستن و

د ستما یه کسی که

هرگز به جها ن تو

با زنمی آید

این ” د روغ مسلط ”

هنوز

به آسما ن ها ی تو می آید

د ارم

شبیه سقوط ها ی تو می شوم

به یک شنبه ها ی د ر هم شکسته

بیند یش

رفیق غروب ها ی زمستا نی

بها ر

بر شا نه ها ی سرخ تو می راند

محمود معتقد ی

اسفند 87

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي