mahnaz badihian مهناز بدیهیان
ریشه در سرو
ای همیشه سبز
همیشه ایستاده ای در آستانه
همیشه می درخشی در خماری من
صدای تو سبز است ، حتا به فصل خزان
و می آیی حتا زمانی که رفته ای ، رفته.
خورشید می درخشد از سر انگشت
اشاره در نورت.
نشان توسپرده اند به ریشه های سرو
هزار هزار ریشه در جهان دارد
سبز و ایستا….
لندن مرداد 2005
معابد تنهایی
مادرم پولدار نبود اما
پول سفرم را رندانه به رویا ها
می پرداخت.
وهرگز منعم نمی کرداز
رفتن به شب نشینی ستاره ها
و همخوابگی مرا با استقامت یک آرزو
تقویت می کرد
و با چه سخاوتی برای روز زایشم
پروانه ها ی سفید را
بر لبه های دامنم رها می کرد.
انگشتانه ی مادرم همیشه زیبا بود.
اما پدر سخاوتمند تر
اجازه می داد با طاق بست
شاخه های مو مست شوم.
و عربده های کودکانه ام
شاخه های سرو و صنوبر را
آشتی دهد.
و او آنقدر آزاده بود که می گذاشت به تنهایی
در تخیل کودکانه ام
سفر کنم. ، سفری به دور دست این جهان
و یکروز که آفتاب اشاره اش را
از شانه های معصوم من گرفت
پدر مرا در معابد تنهایی
خدای خود خواند.
وآن روز آغاز ایمان من
به توانایی انسان شد.
م-ب
7 دیدگاه به “mahnaz badihian مهناز بدیهیان”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
Rishe dar Sarv besyar zibast. Hes mikonam nakhodagah az Foroogh radde paei darad vali binazir pardakhteh shodeh. Dar Maabede Tanhaei payame bozrgi hast vali be nazare man chand khatte zaeef ya shayad ezafe darad.