یکی بودیم / احمد پناهنده

 شعر
جولای 122008
 

و
چون رود

river

جاری و جوان
می زداییم
از خود
هر خسی را

یکی بودیم

یکی بودیم
یکی
همواره

یکی
هر چند

رنگارنگ
ولی

هماهنگ
جلای رنگش
هر چشمی را

خیره
و

هر دلی را

چیره
اما
اما
این همه رنگارنگ
در غالبی هماهنگ
تیره دلان را

خوش نبود
و هم اکنون

نیست
کوشیدند

به مرگ
و

امروز
می کوشند

به ننگ
تا

این رنگارنگ را
به نا هماهنگ

بدرند
اما

نمی دانند
که ننگ را
در

رنگ
مکانی نسیت
زیرا
ما هستیم
چون کوه
پر استقامت
که صلابت

می باریم

بر

هر ننگی

و
چون رود
جاری و جوان
می زداییم
از خود
هر خسی را

و کنار

می رانیم

هر کفی را

apanahan@t-online.de

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي