دردفاع از نظریات لوی-برول یدالله موقن
For Lucien Levy-Bruhl
ذهنیت ها ی غیر غربی در مقایسه با ذهنیت های ما، عادتهای ذهنی متفاوتی دارند.» و در یادداشت دیگری(به تاریخ سپتامبر- اوت1938) می نویسد:« به نظر من آمیختگی هنوزهم چیزی اساسی در ذهنیت ابتدایی و شاید در ذهن بشر است. آمیختگی وزنه ای متمم و شاید وزنه ای متقابل با اصول انتظام بخش تفکر منطقی باشد. اما اگر چنین است میدان عمل آمیختگی از کجا آغاز می شود و به کجا خاتمه می یابد؟(…) و چون به نظر می رسد که آمیختگی مستلزم چیزی است که شدیداٌ در برابر فهم پذیر شدن طغیان می کند، پس چگونه می توان این موضوع را هضم کرد که ذهن انسان می تواند درعین حال هم سرچشمۀ عقلانیت باشد وهم غیرعقلانیت(irrational)؟»
. یعنی ذهن بشر هم علم را می آفریند و هم خرافات را
یدالله موقن
در دفاع از نظریۀ لوی-برول
For Lucien Levy-Bruhl by Yadollah Moughen
كساني كه تحصيلات دانشگاهي خود را در فيزيك نظري به انجام رسانده و به مباحث فلسفي نسبيت خاص وعام و مكانيك كوانتوم علاقهمند باشند با انتقادهايي كه از اين تئوريها ميشود آشنا هستند و ميدانند كه خصلت هر نظريۀ علمي انتقادپذيري آن است؛ و علم،علم نيست اگر در بحران به سر نبرد و نظريه هاي پذيرفته شدهاش مورد انتقاد و بازنگري قرار نگیرند. در اينجا براي روشن شدن بحث، انتقادهايي را كه بر نظريه هاي نسبيت ومكانيك كوانتوم گرفته شدهاند به اجمال از نظر ميگذرانيم. ميدانيم كه مكانيك نيوتني و معادلات ماكسول در الكترومغناطيس اعتبارشان را در درون اتم از دست مي دهند. اما به رغم اين، مكانيك كوانتوم بر فيزيك كلاسيك متكي است، واين وضعِ بسيار عجيبی است. مكانيك كوانتوم همچنان كه از اصطلاح كوانتا بر ميآيد از كميات منفصل بحث ميكند ولي نسبيت از كميات متصل. يعني ميان سه حوزۀ فيزيك كه عبارت باشند از: فيزيك كلاسيك، مكانيك كوانتوم و نسبيت، شكافهاي عميق و پهناوري وجود دارند. به سخن ديگر،علم فيزيك در بحران به سر ميبرد. شايد اين وضع بحراني را تاريك انديشان و علم ستيزان مستمسك قرار دهند و بگويند كه وقتي وضع دقيقترين علم تجربي از اين قرار باشد واي به حال ديگر رشتههاي علم؛ واعلام كنند كه شالودۀ علم بر آب است. ورنر هايزنبرگ(1976-1901)، كه از فيزيكدانان برجستۀ اين قرن بود، در خصوص انتقادهايي كه همواره به نظريه هاي جديد علمي ميشوند در كتاب خود: «فيزيك و فلسفه» مينويسد:
«در سراسر تاريخ علم هميشه كشفيات تازه و انديشه هاي جديد سبب مناقشات علمي شدهاند و آثار مجادلهآميزي انتشار يافتهاند كه در آنها انديشه هاي جديد مورد انتقاد قرار گرفتهاند. اما چنين انتقادهايي اغلب براي تكامل آن انديشهها مفيد بودهاند. ولي اين مناقشات هرگز به آن شدت و حدّت نبودند كه در خصوص نظريۀ نسبيت و تا حدود كمتري نظريۀ كوانتوم دامن زده شدند. در هردو مورد، مسائل علمي سرانجام با مسائل سياسي درآميختند و بعضي از دانشمندان براي به كرسي نشاندن نظرات خود به روشهاي سياسي دست يازيدند».1
وقتي منتقدان نسبيت ومكانيك كوانتوم براي كوبيدن نظريات علمي به روشهاي سياسي متوسل ميشوند، به طريق اولي مخالفان نظريههاي جديد در علوم اجتماعي براي توجيه انتقادهاي خود از وسايل سياسي سود ميجويند، كه مورد بارز آن، انتقاد از نظريات لوي- برول است كه بيشتر جنبهي سياسي و عقيدتي دارد تا علمي.
هربرت دينگل كه استاد ممتاز تاريخ و فلسفۀ علم در دانشگاه لندن بود،هنگامي كه اينشتاين نظريۀ نسبيت خاص را ارائه داد به طرفداري از آن برخاست و كتابي نوشت با عنوان:« نظريۀ نسبيت خاص». دينگل بعداً در مقدمۀ چاپ چهارم كتاب(1961) چنين نوشت:«از زمانی که این کتاب تحریرشد، به دلایلی که به نظر خودم قطعی هستند ، نظريۀ نسبيت به نظرم دیگر اعتبار ندارد. اما این موضوع را همگان نپذیرفته اند و این مسأله مورد بررسی قرار نگرفته است که تاآنجا که به شواهد آزمایشی ارتباط می یابد می توان نظریۀ دیگری را جایگزین نسبیت کرد؟»2
ولي دينگل فقط به نوشتن مقدمۀ جديدي بر كتاب خود اكتفا نكرد و در مجلۀ ليسنر Listener) )مقالههايي در اين خصوص نوشت و سرانجام در سال1971 كتاب خود:« علم در چهار راه ها» را منتشر كرد و در آن نوشت:
«من در سه موقعيت پياپي اثبات كردهام كه نظريهي نسبيت خاص غلط است. سخنان من به طور كلي ناشنيده مانده و … دلايلم ناديده گرفته شدهاند و نظريۀ نسبيت خاص همچنان شالودهي آزمايشهاي جاري در فيزيك است و پيشبينيها همچنان بر پايۀ نسبيت خاص صورت ميگيرند.
اين وضع عواقب وخيمي براي فيزيك نظري و فلسفه دارد زيرا نبايد اين حقيقت را كتمان كرد كه آزمايشهاي فيزيكي مدرن چنان سرشتي دارند كه هر گونه خطري كه در نتايج نظري]پيشبيني شده[ صورت گيرد مي تواند به پرداخت بهاي سنگيني منجر شود؛ مثلاً ميتواند فاجعهاي در تاسيسات انرژي اتمي به بار آورد، كه علت آن ناشناخته ميماند؛ اما شكي نيست كه وقتي افكار عمومي به علت آن] كه غلط بودن نسبيت خاص است[ پي برد، كه بيشك اين موضوع فاش خواهد شد، و مطلع خواهد گشت كه در خصوص مسئوليت در قبال چنين فاجعهاي بيشتر آشكارا هشدار داده شده بود، كه اگر هم اين هشدار شنيده شده باشد كلاً به آن اعتنايي نشده است، در آن صورت واكنش افكار عمومي شديد و شديد بودنش نيز موجه خواهد بود».3
می بینیم که پروفسور دینگل از خطر فاجعۀ اتمی سخن به میان آورده است تا اذهان عمومی را نسبت به نسبیت خاص مشوب نماید.انتقاد دینگل بر پایۀ پارادوکس دو قلو ها که در سفر فضایی پیش می آید مبتنی است.بدین ترتیب که اگر یکی از آن دو به فضا برود و مدت مدیدی در سفر فضایی باشد به هنگام باز گشت به زمین طبق نظریۀ نسبیت خاص از دو قلوی دیگر که در زمین مانده جوانتر خواهد بود.دانشمند انگلیسی دیگری به نام اسن کتابی نوشته است با عنوان :«نظریۀ نسبیت خاص ، تحلیلی انتقادی »که در آن چنین می گوید :
«انتقاداتي كه دراين كتاب به نظريۀ نسبيت خاص گرفته شده فقط به تناقضات دروني خود نظريه معطوف است. اينشتاين و نسبيت گرايان عموماً بر ضرورت انطباق نتايج اين نظريه با آزمونهاي آزمايشي تاكيد كردهاند؛ اما همان قدر نيز مهم است كه يك نظريه،همساز و بيتناقض باشد. اگر ناسازگاريهاي نظريه نشان داده شوند، اين انتقاد معتبر است حتي اگر به نظر رسد كه نتايج آزمايشها ، نظريۀ نسبيت و نيز نتايج آن را تاييد ميكنند».4
شايد در اينجا اشارهاي گذرا به بعضي اشكالاتي كه به نظريۀ اينشتاين گرفته شده است مفيد باشد. نظريۀ نسبيت خاص بر دو اصل موضوعه متكي است كه اينشتاين در مقالۀ مشهور 1905 خود كه در مجلۀ « آنالِن دِر فيزيك»( Annalen der physik) با عنوان«دربارۀ الكتروديناميك اجسام متحرك» به چاپ رسيد بيان كرده است:
«براي همهي آن دستگاههاي مختصاتي كه معادلات مكانيك در آنها صادقاند، قوانين الكتروديناميك و اپتيك نيز اعتبار خواهند داشت. اين فرض را(كه از اين پس«اصل نسبيت» ناميده ميشود) در مقام يك اصل موضوعه قرار ميدهيم و اصل موضوعۀ ديگري را معرفي ميكنيم كه فقط ظاهراً با اصل موضوعۀ فوق ناسازگار است،اين اصل موضوعه اين است كه نور در خلا هميشه با سرعت معلوم C حركت ميكند كه مستقل از وضع حركت منبع نور است».5
در اينجا اينشتاين فقط مستقل بودن سرعت نور از سرعت منبع تابش كننده را بيان ميكند. اما فرنلFersnel)) در سال 1828 اين اصل را فرمول بندي كرده بود كه سرعت انتشار موج مستقل از سرعت منبع آن است. درستي اين اصل آشكار است و ميتوان با پرتاب سنگي به سطح آب آن را مشاهده كرد؛ و چون نور نيز خواص موجي دارد، پس اين اصل فرنل براي نور نيز صادق است. بنابراين نيازي به نظريۀ اينشتاين نبود تا اصلي را كه فرنل يك قرن پيشتر بيان كرده بود به رسميت بشناسد. اصل فرنل فقط ميگويد كه سرعت موج مستقل از سرعت منبع است؛ اما چيزي دربارل مقدار كمّي سرعت آن نميگويد. سرعت نور در آزمايشگاه چه مقدار است؟ در منظومۀ شمسي چه اندازه است؟ هر كتاب درسي فيزيك ميگويد كه سرعت نور 000/300 كيلومتر در ثانيه است. اما اين به چه معناست؟ يعني سرعت نور در همۀ جهات 000/300 كيلومتر در ثانيه است؟ چگونه چنين چيزي را ميدانيم؟ در زير نشان خواهيم داد كه موضوع پيچيدهتر از آن است كه تصور ميكنند.
نخست در سال 1937 ايوس و ستيل ول6 اين امر واقع را بيان كردند كه سرعت نور را نميتوان در يك جهت اندازهگيري كرد؛ و سپس كارلو(1970)7 مجدداً آن را به اثبات رساند.
اينشتاين فقط در بخش سوم مقالۀ خود از«اصل سرعت ثابت نور در دستگاه غير متحرك» سخن ميگويد. بدين معني كه سرعت نور مثلاً در دستگاه S در همۀ جهات ثابت است. اما در واقع اين اصل فاقد معناي تجربي است ونميتوان آن را، مثلاً، با قوانين ترموديناميك مقايسه كرد. اين موضوع كه نميتوان سرعت نور را در يك جهت اندازهگيري كرد بايد صراحتاً به عنوان يكي از قوانين طبيعت شناخته شود. اصل محال بودن اندازهگيري سرعت نور در يك جهت را ميتوان همانند قانون دوم ترموديناميك دانست نه اصل اينشتاين در نظريۀ نسبيت خاص را كه ميگويد سرعت نور در همۀ جهات برابر است (قانون دوم ترموديناميك ميگويد كه جهت گرما از منبع گرم به منبع سرد است، ولي چنانچه بخواهيم اين جهت را معكوس كنيم يعني گرما را از منبع سرد به منبع گرم منتقل كنيم بايد انرژي مصرف كنيم)؛ اما منظور از اينكه نميتوان سرعت نور را در يك جهت اندازهگيري كرد چيست؟ معمولاً براي اندازهگيري سرعت نور، نور را از منبع تابش كنندهاي به سوي آينهاي در فاصله دور ميفرستند، نور پس از برخورد به آينه منعكس شده، باز ميگردد، دو برابر فاصلۀ منبع نور تا آينه، مسافتي است كه نور، رفته و بازگشته است. ولي هيچ دليلي تجربي در دست نيست كه سرعت رفت و برگشت نور مساوي هم باشند. آنچه آزمايش به ما ميگويد اين است كه طي اين زمان، نور از منبع به آينه برخورد كرده و مجدداً بازگشته است. شايد سرعت رفت و برگشت نور مساوي باشند، شايد هم نباشند. حداكثر كاري كه ميشود كرد اين است كه قرار بگذاريم سرعت رفت وبر گشت نور را مساوي بگيريم.
اينشتاين بيانيۀ مستقل بودن سرعت نور از سرعت منبع را از اين بيانيه جدا نميكند كه نور در دستگاه S در جهتهاي متقابل با سرعت برابر منتشر ميشود. علاوه بر اين، او خصلت ميزان كردن ساعتها در فاصلۀ دور يا همزماني را مسئله اي تعريفيdefinitional)) مينامد؛ اما اينشتاين از ذكر اين نكته قصور ميكند كه ثابت بودن سرعت نور در جهات مختلف صرفاً نتيجۀ همين تعريف همزماني است. در نظريۀ نسبيت خاص،چه با رجوع به يك قانون طبيعي چه از طريق نتيجهگيري از يك قانون طبيعي، محال است كه همزماني دو واقعه در فاصلۀ دور را تعيين كرد. ميزان كردن ساعتها در فاصلۀ دور فقط امري گزينشي و اختياري است. بنابراين مقدار سرعت نور در يك جهت، چون پيشاپيش وابسته به ميزان كردن ساعتها در فاصله دور است،نميتواند يك ثابت طبيعي يا يك مقدار«مطلق جديد» باشد.
اما انتقادهايي كه بر مكانيك كوانتوم گرفته شدهاند حتي از انتقادهاي وارده بر نسبيت شديدتر اند. ماكس جامر در مقدمۀ كتاب خود:« فلسفه مكانيك كوانتوم »كه اثر تحقيقي درخشاني است مينويسد:
« در تاريخ علم هرگز هيچ نظريهاي مانند مكانيك کوانتوم نبوده است كه چنين تاثيري عميق بر تفكر انسان گذاشته باشد و هرگز هيچ نظريهاي مانند آن، چنين موفقيت درخشاني در پيشبيني تعداد زيادي از پديدههاي مختلف(در فيزيك اتمي، فيزيك حالت جامد، شيمي وغيره) نداشته است. علاوه بر اين، از همۀ آن چيزهايي كه تا امروز در خصوص اتم ميدانيم، مكانيك كوانتوم يگانه نظريۀمنسجم در خصوص فرآيندهاي بنيادي جهان اتم است.
بنابراين مكانيك كوانتوم بازنگري بنياديني را در خصوص بنيانهاي فيزيك سنتي و شناخت شناسي كلاسيك طلب ميكند. دستگاه و ابزارهاي رياضيِ مكانيك كوانتوم يا به طور عامتر فرماليسمِ انتزاعي آن، به نظر ميآيد كه به طور محكم و استوار استقرار يافته باشند؛ ودر واقع، هيچ فرماليسم ديگري كه ساختاري اساساً متفاوت با فرماليسم كنوني آن داشته باشد و به عنوان فرماليسم جانشين ، عموماً از سوي فيزيكدانان پذيرفته شده باشد،ارائه نشده است. تفسير اين فرماليسم كه بيش از نيم قرن از ابداع آن ميگذرد هنوز هم موضوع مناقشههاي بيسابقه است. در حقيقت،تفسير مكانيك كوانتوم مجادلهآميزترين مسئله پژوهشهاي جاري در اساس و مباني فيزيك است و جامعۀ فيزيكدانان و فيلسوفان علم را به تعدادي«مكتبهاي فكري» متخاصم تقسيم كرده است».8
هايزنبرگ كه خود از بنيانگذاران نظريۀ مكانيك كوانتوم و واضع اصل عدم تعين است در خصوص همين مناقشات مينويسد:
«انتقاد اينشتاين، لائوLau)) و ديگران را… ميتوان به صورت زير بيان كرد: طرح رياضي نظريۀ كوانتوم براي توصيف آماري پديدههاي اتمي به نظر نابسنده مينمايد. اما حتي اگر بيانيههاي نظريۀ كوانتوم در خصوص احتمال وقوع رويدادهاي اتمي كاملاً صحيح باشد اين تفسير آن چه را واقعاً مستقل از مشاهدات ]فيزيكدان[ يا ميان مشاهدات]او[ روي ميدهد توصيف نميكند. البته بيشك بايد چيزي مستقل از مشاهدات فيزيكدان] درون اتم[اتفاق بيفتد، اين چيزي كه روي ميدهد ضرورتي ندارد در قالب اصطلاحاتي مانند الكترونها يا امواج يا كوانتاهاي نور توصيف شود. ولي تا زماني كه آنچه ] درون اتم مستقل از مشاهدات فيزيكدان[ روي ميدهد به نوعي توصيف نشود، وظيفۀ فيزيك كاملاً به انجام نرسيده است. اين موضوع پذيرفتني نيست كه فيزيك فقط به عمل مشاهده اكتفا كند. فيزيكدان بايد درعلم فيزيك اين نكته را اصل موضوعه قرار دهد كه او جهاني را مطالعه ميكند كه خود او آن را نيافريده است و حتي اگر فيزيكدان نيز آنجا نباشد، آن جهان وجود دارد و اساساً حضور فيزيكدان در وضع آن تغييري به وجود نميآورد. بنابراین تفسير مكتب كپنهاگ از مكانيك كوانتوم فهم واقعي پديدههاي اتمي را ارائه نميدهد».9
اما اين اختلاف نظر فقط ميان اينشتاين از يك سو و بوهر و هايزنبرگ در ديگر سو نبود بلكه اروين شرودينگر كه خود از بنيانگذاران مكانيك كوانتوم است و معادلۀ او در حل مسائل كوانتوم مشهور است، با تفسير بوهر و هايزنبرگ از مكانيك كوانتوم موافق نبود.
ميبينيم كه ميان بزرگترين فيزيكدانان قرن گذشته در مورد تفسير آخرين دستاوردهاي فيزيك مدرن اختلاف نظر عميقي وجود دارد. حتي در مورد وجود خود اتم نيز در آغاز قرن گذشته اختلاف نظر وجود داشت. فيلسوف و فيزيكدان برجسته اتريشي ارنست ماخ(1916-1838) به وجود اتم اعتقاد نداشت وفقط در بستر بيماري ومرگ، وقتي كه استفان مايرStefan Meyer) ) فيزيكدان اهل ونيز، صفحهاي را به او نشان داد كه بر آن ستارههايي نوراني ميدرخشيدند كه به وسيلۀ راديوم ايجاد شده بودند ماخ به وجود اتم اعتقاد پيدا كرد. ولي پي ير دوهم (1916-1861) كه فيزيكدان، فيلسوف علم و مورخ علم بود و بيش از پنجاه اثر در زمينۀ فيزيك و كتابهاي :« هدف و ساختار نظريه فيزيكي»10، و« نجات پديدارها »را در زمينۀ فلسفۀ فيزيك نگاشته بود و كتاب ده جلدي «منظومۀ جهان: تاريخ عقايد كيهان شناسي از افلاطون تا كوپرنيك»11، را در زمينۀ تاريخ نجوم تاليف كرده كه در واقع مفصلترين تاريخ نجوم است، هيچ گاه به وجود اتم اعتقاد پيدا نكرد.12
مسلماً از نظر كسي كه فيزيكدان يا فيلسوف علم به معناي اخص آن نباشد اين اختلاف نظرها و مجادلات حيرت آور است؛ و براي چنين شخص آماتوري وجود اين مجادلات دال بر باطل بودن علم است. روشنفكر جهان سومي نيز كه به هر چيزي فقط نوكي زده و به عمق هيچ علمي، چه علوم طبيعي و چه علوم اجتماعي، دست نيافته است همين مجادلات را دستاويز دفاع از عقايد سنتي و ارتجاعي خود قرار ميدهد.
انتقاد از نظريا ت لوي- برول فقط از نظر آدم آماتور در علم و فلسفه دليل بر غلط بودن آنهاست؛ اما از نظر ذهن علمي و استدلالي، هر نظريهاي اگر ادعاي علمي بودن بكند خواه ناخواه در معرض انتقاد قرار ميگيرد و مسلماً نارساييهايي خواهد داشت.فقط اعتقادات اسطورهاي خود را مصون از خطا و نقصان ميدانند وانتقاد را بر نميتابند و از بحراني كه هميشه گريبانگير نظريههاي علمي است بر كنار ميمانند. نظريۀ لوي- برول در خصوص ذهنيت ابتدايي، در واقع، هم به شناخت شناسي ارتباط مييابد و هم به روانشناسي تكويني و روانشناسيِ شناختی وانسانشناسیِ شناختی. در حقیقت لوی-برول ذهنیت غیر غربی را توصیف کرده است.
گرچه در زمان لوي- برول روانشناسي تكويني و مطالعه رشد ذهني كودكان و افراد بالغ در مرحله جنيني بودهاند، با اين وصف دستاوردهاي لوي- برول را ژان پياژه كه خود سرآمد روانشناسان تكويني و در عين حال منطقدان و فيلسوف برجستهاي نيز بود در آثار خود تحسین می کرد و آنها راتاییدمی نمود. هر مقوله ای از تفکر را که لوی-برول در آثار خود ونيز كاسيرر در جلد دوم:« فلسفۀ صورتهاي سمبليك: انديشهي اسطورهاي» بررسي كردهاند، پياژه نيز آن رادر تفكر كودك مطالعه كرده است؛ مانند كتابهای:« زبان و انديشۀ كودك»، «درك كودك از عليت فيزيكی»، «درك كودك از فضا»، «درك كودك از زمان»، «درك كودك از عدد»،« درك كودك از واقعيت»،« درك كودك از جهان»،« آزمایشهایی دربارهي تناقض» و نيز ديگر كتابهاي او. پياژه در مقالۀ خود با عنوان: «منطق ژنتيكي و جامعهشناسي»13 پس از آنكه اميل دوركم و لوسين لوي- برول را بنيانگذاران جامعهشناسيِ شناخت ناميد ميگويد كه خارج از مكتب دوركم، پارتو (Pareto)نيز در اثر عظيم خود:« رسالهاي دربارهي جامعهشناسي» و در آلمان ماكس شلر] در اثر خود:« شكلهاي شناخت و جامعه»[ به بررسي مسائل جامعهشناسيِ شناخت پرداختهاند. پياژه ميگويد او فقط در مقام شخصي كه در خصوص مراحل رشد ذهني كودك تحقيق كرده است درباره مسائل شناخت شناسي نظر ميدهد وعقايد او در اين مسائل به طور از پيشي نيست. او در سراسر مقالۀ ياد شده به دفاع از نظريات لوي- برول ميپردازد و انتقاد اميل دوركم و ديگران را مردود ميداند. پياژه مي نویسد: در زبان سنتیِ روانشناسی که میان کارکرد های ذهن وساختار ذهن تمایزی نیست ما در یک دایره هستیم؛ زیرا برای کاربرد اصل امتناع تناقض باید مفاهیم را داشت که دقیقاً تعریف شده و به شکل اصول موضوعه در آمده باشند.اما از سوی دیگر برای تعریف درست و دقیق مفاهیم باید اصل امتناع تناقض را به کار برد.اصل امتناع سبب انسجام و یگانگی اندیشه می شود. اما انسجام چه نوع اندیشه ای ؟پاسخ این است که اصل امتناع تناقض اندیشۀ منطقی را منسجم و یگانه می کند.اما آیا انسجام اندیشۀ انسان ابتدایی از نوع دیگری نیست؟ انسجام اندیشۀ انسان ابتدایی بیشتر از نوع عاطفی و محرک است تا از نوع عقلانی؛ و اگر ما از اصل امتناع تناقض ، ساختار ذهن و کارکرد های ذهن را در می یابیم باید ساختار مفاهیم به قدر کافی تعریف شده باشند که اجازه دهند که استدلال بدون تناقض صورت گیرد.جای تردید است که اصل امتناع تناقض را در تفکرانسان ابتدایی و در تفکر کودک و در اندیشۀ حاکم بر جوامع سنتی بیابیم.14پياژه ميگويد كه نظريات لوي- برول نه فقط در خصوص جوامع عقبمانده بلكه در مورد جوامع تئوكراتيك نيز صادق اند(ص16-215). پياژه براي مفهوم «آمیختگی» یا خلط اهميت زيادي قائل است. خلط مبحث كردن و به جاي تجزيه و متمايز كردن امور آنها را در هم آميختن، يكي از خصوصيات تفكر عادي و معمولي بشر است. بنا به نظر پياژه تفكر عادي بشر در سیر تحولي خود ديالكتيكي است و بشر در بيشتر وقتها اصل امتناع تناقض را رعايت نميكند؛ ولي گاهي اوقات نيز انسان منطقي ميانديشد و فقط در آن هنگام اصل امتناع تناقض اهميت پيدا ميكند. پياژه در اين خصوص دركتاب:« آزمايشهايي درباره تناقض» مينويسد:
«تناقضِ منطقي، در واقع، عبارت از بيان همزمان اين مطلب است كه هم P و هم نقيض P صادقاند؛ يا اگر q پس P، به رغم وجود مجموعهاي از تعاريف، اصول وقضايا كه تا كنو ن در ستيشان پذيرفته شدهاند و نيز به رغم قواعدي كه براي به كار بردن نفي و استلزام وجود دارد، همزمان گفته شود كه هم P. q ]يعني تركيب عطفي q و p [ و هم p نقيض. q ]يعني تركيب عطفي q و نقيض p [ درستاند، اين را تناقض گويند. به سخن ديگر تناقض منطقي عبارت از خطا در محاسبات صوري است كه اين خطا مربوط به روش استدلال ميشودو شخص ميتواند با به كار بردن درست همين روش استدلال از خطا] يا از تناقضِ منطقي[ اجتناب كند و از طريق همين روش ميتوان خطا را كشفت كرد و آن را تصحيح نمود؛ اما در انديشهي طبيعي، تناقضات اجتنابناپذير مينمايند، زيرا تناقضات از پرسشهايي ناشي ميشوند كه شخص بايد آن پرسشها را پيش خودش طرح نمايد بيآنكه در مورد آنها پيشاپيش دانشي داشته باشد كه از طريق آن بتواند از تناقضات پرهيز كند(يعني شخص فاقد مكانيسم صوري] يا استدلالي و منطقي[ است كه بتواند با به كارگيري آن دچار خطا نشود). اين پرسشها در عمل عبارت از ايناند كه كسي از خود بپرسد آيا عمل الف سازگار يا حتي مساعد براي انجام عمل ب هست يا آنكه آن دونا سازگارند و به طور ساده مانع تحقق يكديگرند؟ يگانه روشي كه در اختيار انديشۀ طبيعي يا انديشهاي كه هنوز منطقي و صوري نشده باشد اين است كه بكوشد اين اعمال را انجام دهد و سپس از روي نتايج به دست آمده داوري كندکه آيا آنها با يكديگر سازگار بودهاند يانه؟ در مرحلۀ پيشرفتهتر انديشه، اين آزمونها ونتيجهگيريها را پيشبيني مينمايد يا آنها را به درجات مختلف مفهومي ميكند.
اماحتي اگر تفكر طبيعي به مرحلۀ تعاريف نيز برسد، تا وقتي صوري بودن آن ناكامل باشد. اين تعاريف هنوز هم صرفاً عبارتانداز مرحلۀ كسب آگاهي از اعمالي كه قبلاً انجام شدهاند. بنابراين نخستين مسئله اين است كه معين كنيم در تفكر طبيعي، يعني از ديدگاه اعمال و كارهاي شخصي،اين «تناقضات» چيستند؟(…)
مسئلۀ دوم ما اين است كه سرشت«نسخها» را در ارتباط با اين تناقضاتِ«طبيعي» تعيين كنيم. در اينجا نيز تقابل با انديشۀ صوري و استدلالي كاملاً مشهود است. زيرا نميتوان تناقض منطقي يا صوري را «منسوخ» كرد، و نميتوان اين نوع تناقض را با تصحيح موضعي در استدلال يا تغيير تئوري رفع كرد يا مردود شناخت. در عمل هيچ منطق برشونده اي ]ترانساندان/ نسخ كننده (transcendence)[وجود ندارد؛ وهمچنان كه هنريكHenriques)) در مركز تحقيقاتي ما نشان داده است، چنانچه كسي از «نسخِ ديالكتيكيِ» تناقضات در بسياري حوزهها سخن گويد ،بايد سخن او را صرفاً حاكي از اين دانست كه تناقضِ ديالكتيكي به انديشۀ طبيعي نزديكتر است تا به منطقِ صوري».15
اين سخن يكي از بزرگترين پژوهشگراني است كه در زمينۀ رشد ذهني كودك عمري را دست به تحقيق تجربي زده است. ماحصل سخن او اين است كه تفكر طبيعي بشر منطقي نيست؛ بشر امور را در هم مي آمیزد و خود به خود قادر به طبقهبندي اشيا و امور نيست. هم چنان كه كودك 4 يا 5 ساله، سايۀِ روي تابلو را سايۀ زير درختان ميداند يعني در آغاز سايهها را اموري منفرد ميپندارد، همين طور نيز انسان ابتدايي امور را منفرد ميبيند و از امر كلي و عمومي استنباط ناقصي دارد. ذهنيت پيش- منطقي، بنابر نظر پياژه، مختص جوامع عقبمانده نيست بلكه ذهنيت انسان به طور طبيعي، پيش- منطقي است، مگر آنكه فرهنگ جامعه، ذهن او را بپروراند واستدلالي و منطقي كند. به ديگر سخن ذهنيتِ منطقي دستاورد فرهنگي است نه ميراث زيستي و ژنتيكي نوع انسان. وقتي ميگوييم ذهن روشنفكران ايراني «پيش- منطقي» است،از آن روست كه ذهن آنان قادر به طبقهبندي منطقي نيست و امور را منفرد ميبيند. شايد با ذكر مثالي بتوانيم نظر خود را روشنتر كنيم. چند هزار سال پيش، افلاطون و ارسطو در آثار خود حكومتها را به انواع مختلف تقسيم كردند و صفات و خصوصيات هر يك را برشمردند. اما تحصيلكردهي ايراني، به رغم آشناييش با آثار افلاطون و ارسطو و ديگر متفكران غربي، از طبقهبندي منطقي حكومتها عاجز است. تقسيمبندي تحصيلکرده و روشنفكر ايرانی بر اساس عاطفي و بغض و كينههاي شخصي است. او حكومتها را به دست نشاندگان امپرياليست و ضد امپرياليست تقسيم ميكند. براي او انواع حكومت مانند اليگارشي، سلطنتي، تئوكراتيك و جمهوري وجود ندارند. او حكومتها را نه ناشي از تاريخ، رسوم، خلقيات و دين يك قوم بلكه برخاسته از ارادۀ انگليس يا آمريكا ميداند؛ حتي كساني كه در دانشگاههاي غرب درس خواندهاند، آن چنان زير سيطرۀ تفكر بومي و سنتي بودهاند كه فرهنگ غرب بر ساختار ذهنشان اثری نگذاشته است و آنان نيز پيشداوريهاي خود را به عنوان آخرين پژوهشهاي علمي قلمداد ميكنند؛ و يكي از مشكلات عمدۀ ما نيز همين است كه گويي ذهن تحصيلكردۀ ايراني با روش علمي و تحقيق علمي سرسازگاري ندارد.
كارل گوستا و يونگ در خصوص اقوام ابتدايي مينويسد:
«در ميان اين اقوام، كه خود- آگاهيشان در مدارج متفاوتي از خود- آگاهي ما غربیها قرار دارد، «روح»به عنوان چيزي واحد احساس نميشود. بسياري از اقوام ابتدایي تصور ميكنند كه هر كس علاوه بر روح خودش داراي يك «روح جنگلي» نيز هست و روح جنگلي در يك حيوان وحشي يا در یک درخت كه فردی خاص با آن، نوعي همانندي روحي دارد، جايگير شده است. اين همان چيزي است كه انسانشناس شهير فرانسوي لوسین لوي- برول آن را «آميختگیِ عرفاني» ناميده است. او بعداً، بر اثر فشار منتقدان اين اصطلاح را پس گرفت، ولي به عقيدۀ من منتقدان اشتباه ميكردند. در روانشناسي اين حقيقت شناخته شدهاي است كه فرد ممكن است چنين همانندي ناخودآگاهی بايك شخص يا شيء داشته باشد.
اين همانندي، در ميان اقوام ابتدايي، شكلهاي مختلف به خود ميگيرد. اگر روح جنگلي متعلق به يك حيوان باشد، خود حيوان نسبت به شخص ،نوعي برادر شمرده ميشود. مثلاً تصور ميكنند كسي كه برادرش تمساح است، ميتواند در يك رودخانه پر از تمساح شنا كند بيآنكه آسيبي ببيند. اگر روح جنگلي، يك درخت باشد، چنين تصور ميكنندكه آن درخت ،نوعي ولايت پدري يا مادري بر فرد دارد».16
پس يونگ معتقداست كه لوي- برول در راه درستي گام برميداشته است .
پياژه در كتاب خود:« ساختار گرايي» به انتقاد از نظريۀ لوي- ستروس ميپردازد و مينويسد:
«به نظر من همان طور که لوی- برول در آثار اولیۀ خود دچار افراط شد در یادداشت هایی که پس از مرگش منتشر شده و حاکی از اینست که از نظریۀ [ذهنیت« پیش-منطقی »] دست بر داشته دچار تفریط شده است.«ذهنیت ابتدایی » وجود ندارد اما ذهنیت« پیش-منطقی »] به معنای سطح پیش از عملیاتی اندیشه یعنی سطحی که به عملیات ملموس[ یا کانکریت در تقابل با عملیات انتزاعی ] محدود می شود می تواند وجود داشته باشد.”آمیختگی” مفهومی است بسیار در خور توجه،که در آن نه پیوندی عرفانی که اصل امتناع تناقض و اصل اینهمانی را نقض می کند بلکه رابطه ای را ببینیم که میان ذهن کودکان مشترک است؛یعنی ذهنیتی که نه هنوز امور را می تواند به انواع طبقه بندی کند و نه آنها را اموری منفرد می بیند؛مثلاً کودک چهار یا پنج ساله سایه ای را که بر تابلو افتاده است ” سایۀ زیر درختان “می داندیا سایۀ شب می پندارد. کودک سایه ها را در طبقه ای عمومی قرار نمی دهد.اما این سخن به این معنی نیست که او سایۀ زیر درختان را به طور فضایی به روی تابلو “منتقل” می کند.البته شاید کودک به خاطر فقدان بیانی بهتر چنین چیزی بگوید.در اینجا نوعی آمیختگی بی واسطۀ اشیا [در ذهن کودک ] مشاهده می شود که در سنین بالا تر وقتی که قانون آنها را درک کرد آنها را از یکدیگر تفکیک و طبقه بندی می کند.حتی اگر [ طبق نظر ستروس] آمیختگی را صرفاً نوعی اندیشۀ تمثیلی بدانیم ( رجوع کنید به اندیشۀ وحشی ، اثر لوی- ستروس ترجمۀ انگلیسی آن صفحۀ 263 )باز هم مفهوم “آمیختگی” از لحاظ معنای دو گانۀ ” پیش –منطقی” در خور توجه است:یکی به معنای پیش- منطقی بودن از دیدگاه منطقِ محض ودیگری به معنای مرحلۀ آگاهی برای منطقی شدن »17 و در جای دیگری در همان کتاب می گوید:
«بيشك نظامهاي خويشاوندي كه لوي- ستروس توصيف ميكند شاهدي است بر اينكه منطق اقوام ابتدايي پيشرفتهتر از ]مرحلۀ پيش- عملياتي يا پيش- منطقي[ است. اما نيازي به گفتن اين مطلب نيست كه براي هر قوم شناسي اين موضوع كاملاً واضح است كه چنين نظامهاي خويشاوندي را افراد ابداع نكردهاند… بلكه طي زماني طولاني شكل گرفتهاند؛ و به همين دليل آفريدن اين نظامهاي خويشاوندي فراسوي توان تك تك افراد يك قوم ابتدايي است و آنها را بايد دستاورد نهادها دانست.(ميتوان اين تشبيه را به كا برد: طريقي كه موريانهها لانۀ خود را ميسازند، به هيچ وجه اطلاعي متقن در خصوص رفتار هندسي آنها در ديگر موقعيتها به دست نميدهد). اگر مفهوم خود تنظيمي يا تعادل] در هر مرحله از رشد ذهني[ معنايي داشته باشد منطقي يا پيش – منطقي بودنِ ذهن اعضاي يك جامعه را نميتوان فقط با آفرينشهاي فرهنگي كه شكل متحجري يافتهاند سنجيد. مسئلۀ واقعي اين است كه نشان داده شود چگونه فرد، ابزارهاي جمعي]يا گروهي[ را در استدلالها و تفكر روزمره خويش به كار ميگيرد(…) نظامهاي خويشاوندي، نظامهاي پايان يافته و خود- محصوري هستند كه داراي انتظاماند ودامنهشان محدود است. اما آنچه ما خواهان دانستنش هستيم خلاقيتهاي فردي است.
بنابراين به نظر ما مسئلۀ ]كاركردهاي ذهني در جوامع عقبمانده و بسته[ همچنان مطرح است».18
یکی از انسان شناسان به نام جک گودی نیز در کتابش : «اهلی شدن ذهن وحشی» نتیجه گیری می کند که:« در پشتِ تمایز لوی-برول از ذهنیت =پیش- منطقی و ذهنیتِ منطقی ونیز درپشت بحث او از قانون تناقض عنصر توجیه پذیری وجود دارد».19
ميبينيم كه حتی بخشهایی از نظریۀ لوی-برول که خود او در یادداشتهایش جرح و تعدیل کرده است مورد تایید پیروانش قرار نمی گیرد وآنان نظریۀ ذهنیت پیش-منطقی را همچنان معتبر می دانند.پس مسئله پيچيدهتر از آن است كه بعضي از انسانشناسان ميپندارند و موضوع كاركردهاي ذهني چه در جوامع عقبمانده و چه در جوامع پيشرفتۀ صنعتي همچنان موضوع مطرحي است كه برخلاف نظر آماتورهاي جهان سومي بساط بحث برچيده نشده است. گوستاو جاهودا در كتاب خود:« روانشناسي و انسانشناسي» در خصوص واكنشي كه نظریۀ لوي- برول در بارۀ ذهنیت ابتدایی برانگيخت مينويسد:
«همه واكنشها نسبت به نظريۀ لوي- برول خصمانه نبود، و بحثي كه دربارۀ نظريۀ او در انجمن فلسفۀ فرانسه در سال 1923 در گرفت در خور ثبت است، پيرو (Pieron) شديداً از لوي- برول دفاع كرد. در آن جلسه پيرو مسئلۀ مهمي را مطرح كرد كه لوي- برول مستقيماً بدان نپرداخته بود و نياز به پاسخ داشت.
]پيرو گفت:[
«آيا تفكر منطقي از ساختارهاي اجتماعي خاصي نشئت ميگيرد، يا اين نوع تفكر نتيجۀ طبيعي چگونگي كاركردهاي كالبد انسان است؟(…) از لحظهاي كه جامعهي انساني شكل ميگيرد ميتوان در آن، دو جنبه را فرض گرفت كه هر دوی آنها براي بقاي جامعه ضرورياند:
1) نوعي تعادل در رفتار اعضاي اجتماع نسبت به يكديگر كه مانع پارهپاره شدن اجتماع شود؛ 2) انطباق اين اعضا با تنازع پيروزمندانه برمحيط.«انديشۀ پيش- منطقي» جنبۀ خاصي از جامعه است. اما بر اثر نياز مبرم، انديشۀ پيش- منطقي نسبت به تجربه بيتفاوت نمانده و به ويژه از طريق فعاليتهاي فني وعملي تاثير پذيرفته است».
اين نكته سنجي موثر روانشناس فرانسوي كه علائق زيست شناختي نيز داشت، از يك سو پيشاپيش يكي از مسائل كليدي را مطرح كرده است كه نظريۀ هاي انسان شناختی ميبايست با آن روبهرو شوند و از ديگر سو بعضي از مسائل بنياديني را طرح نموده كه پياژه بعداً بدانها پرداخت».20
اما پياژه مانند لوي- برول بر اين عقيده است كه حتي انسانهاي جوامع امروزي نيز وقتي پاي اعتقادات اساسيشان در ميان باشد، به امور تجربي كه ناقض آن اعتقاداتاند بياعتنا ميمانند و در پايبندي به اعتقادات سنتي شان سر سختي نشان ميدهند. نکتۀ مهم دیگر این که با هر جامعه ای نوعی ذهنیت خاص آن جامعه وجود دارد.
پياژه در مقالهاي با عنوان :« نياز به پژوهشهاي فرهنگي تطبيقي براي روانشناسي تكويني و اهميت اين پژوهشها» مينويسد:
«مايليم كه آن نوع پژوهشهاي فرهنگي تطبيقي را مطالعه كنيم كه به كاركردهاي شناختي، به منزله يك كل ، مربوط ميشوند و فقط به مطالعۀ رشد ذهني كودك منحصر نشده باشند؛ و از آن جمله مراحل نهايي رشد ذهني بزرگسالان را در نظر گيرند. هنگامي كه لوي – برول مسئلۀ«پيش – منطقي»بودنِ «ذهنيت ابتدايي را مطرح كرد بيشك تقابل]ميان «ذهنيت ابتدايي» و «ذهنيت علمي»[ را بيش از حد برجسته نموده، درست همانطور كه بعداً در اثري كه پس از مرگش انتشار يافته، در مورد يكساني ساختارهاي ذهني] در همۀ فرهنگها[ راه غلو پوييده است… اين امر متحمل است(و اسناد و مدارك قوم شناختي نيز آن را القاء ميكنند) كه در بسياري از فرهنگها تفكر بزرگسالان از مرحلۀ عمليات انضمامي(كانكريت/ عملي) فراتر نرود و به مرحلۀ عمليات منطقي]يا تفكر استدلالي و انتزاعي[ كه در فرهنگ ما]=اروپاي غربي و آمريكاي شمالي[ در 12 تا15 سالگي حاصل ميشود، نرسد».21
در اينجا پياژه صريحاً ميگويد كه تفكر در بيشتر فرهنگها به مرحلۀ استدلالي و انتزاعي نميرسد، پس اين سوال مطرح ميشود كه چرا بعضي انسانشناسان چنين نظري را قبول ندارند؟ هالپيك كه خود مدتي در ميان قبايل حبشه به سر برده و رسالۀ دكترايش را نيز دربارۀ نظام ارزشي آنها نگاشته است، در اين خصوص در كتاب خود:« مباني تفكر ابتدايي»،كه كرسي استادي انسانشناسي اجتماعي را براي او به ارمغان آورده است، مينويسد:
«بعضي از پژوهشگران اين نظر را، كه «ذهنيت ابتدايي» وجود دارد، به پاي نژادپرستي ميگذارند، زيرا تصور ميكنند كه بيان اين مطلب به اين معني است كه مغز انسانهاي ابتدايي با مغز ما متفاوت است، از اين رو هوش آنان به طور فطري كمتر از هوش ماست. مسئلۀ تفكر ابتدايي مانند هر مسئلۀ ديگري در علوم انساني با پيشداوريهاي سياسي آلوده شده است. از سكوت غير انتقادي بعضي از پژوهشگران كه ديد ويكتوريايي دارند گرفته تا تصميم غير انتقادي بعضي از پروفسورهاي مدرن كه مصمماند اثبات كنند که برادران تحت ستم ما در جهان سوم اگر چه فاقد شناخت علمي هستند و مشغوليت ذهني آنان مسائل غير تكنولوژيكي است، با اين وصف اگر آنان از لحاظ فكري از ما برتر نباشد لااقل با ما برابرند».22
ولي همچنان كه خود هالپيك در پانوشت همين مطلب ميگويد اين نوع اظهارات، آرزو اندیشی است . گرفتن اين نوع ژستها بيشتر بيانگر اين است كه اين پژوهشگران آرزو دارندكه اي كاش جهان چنين بود! اما متاسفانه جهان مطابق تمنيات و آرزوهاي روشنفكرانهي آنان نيست. تفاوت در ساختارتفكر، همچنان كه بارها در همين مقاله گفته شده است، مسئلهاي فرهنگي- اجتماعي است نه ژنتيكي و نژادی. هالپيك در كتاب ياد شده(پانوشت صفحۀ50) به تمجيد از لوي- برول ميپردازد و ميگويد:
«گرچه لوي- برول از امكانات و وسائل روانشناسي شناختي آگاه نبود با اين وصف آنچه او در خصوص ذهنيت «پيش – منطقي » ميگويد با آنچه ژان پياژه در مورد مرحلۀ«پيش- عملياتي» در رشد ذهني مينامد يكي است و مسائلي كه در آثار لوي- برول مطرح شده در خور توجه اند و توجيه شدني».
هالپيك ميگويد:«اختلاف در ساختار تفكر وقتي مشهود ميشود كه تفكر حاكم بر جوامع سنتي يا پيش- صنعتي با تفكر حاكم بر جوامع پيشرفتۀ صنعتي را مقابله و مقايسه كنيم.»
فقط اگر تصوري از آنچه زندگي در جهاني كه ديدگاه علمي هنوز به آن رخنه نكرده است داشته باشيم ميتوانيم خصوصيات مقولات كلي تفكر انسان را شناسايي كنيم؛ و با اين كار شبح لوي- برول را احضار كردهايم. چه مخالف نظريات لوي- برول باشيم و چه موافق آنها، ديگر نميتوانيم به موقعيت پيش از دستاوردهاي عظيم لوي- برول باز گرديم. شبح او هميشه با ماست..
اگر لوي- برول، ژان پياژه و هالپيك و ديگران درست بگويند و تفكر در فرهنگهاي سنتي در مرحله«پيش- منطقي» متوقف شود، بايد علت العلل مشكلات كشورهاي آسيايي و آفريقايي را در ساختار تفكرشان دانست.
پانوشت ها :
1-Werner Heisenberg ,Physics and Philosophy ,Geoge Allen &Unwin,London ,1958,p.145.
2-Herbert Dingle ,The Special Theory of Relativity ,Methuen , London 1940 ,pp.v-vi.
3-Herbert Dingle , Science at the Cross-Raods,Martin Brian & O’Keeffe , London ,1972, pp.47-8.
4-L. Essen ,The Special Theory of Relativity ,A Critical Analysis,Oxford U. P. 1971,p. 3.
5-A. Eistein ” Zur Elektrodynamik bewegter Koerper “
در کتاب :
H.A. Lorenz ,A. Einstein ,H. Minkowski.Das Relativitaet Prinzip, B. G. Teubner ,Stuttgart, 1923,P.26.
و در ترجمۀ انگلیسی آن (چاپ دوور ( Dover) 1923 )صفحات 38-37.
6-Ives,H. E. and Stillwell, G. R. (1937 )”Graphical Exposition of the Michelson Morley Experiment ” Journal of the Optical Society of America , 27 ,pp. 177-80.
Kartov ,V.(1970 ) ” Does Roemer ‘s Method Yield A Unidirectional Speed of Light ”
Australian Journal of Physics , 23,pp. 243-53.
7- A. Einstein ,op.cit.pp.33034,( in Enghlish trans. P.46).
8- Max Jammer ,The Philosophy of Quantum Mechanics ,John Wiley & Sons ,London , 1974 ,p. vi.
9-Heisenberg ,op. cit. ,p.126.
هم جنین رجوع کنید به مقالۀ اینشتاین ،تولمن و پودولسکی با عنوان « شناخت گذشته و آینده در مکانیک کوانتوم » در همین سایت.
10-Pier Duhem ,The Aim and Structure of Physical Theory ,(Translated from French by Philip P. Wiener ) Princeton U. P. 1954.
11- Pier Duhem , Le System du Monde , Histoire des doctrines Cosmologique de platon a Copernic ,dix volumes ,Hermann , Paris , 1913-59.
12-به نقل از مقدمۀ جکی ( Jaki) بر ترجمۀ انگلیسی :
Pier Duhem , To Save the Phenamena ,( Enghlish translation ) The University of Chicago Press , 1969, p.xiv.
13-این مقاله :
“Logique Genetque et Sociologie “
نخست در مجلۀ:
Revue philosphique de la France et de Etranger, 53 , 1928, nos 3 et 4 , 161- 205
و سپس در کتاب زیر به جاپ رسید :
Jean Piaget ,Etudes Sociologiques , Geneve ,1977 ,201- 239.
14- Jean Piaget , op.cit. pp.213-214.
15- Jean Piaget , Experiments in Contradiction , ( Trans. By Dereke Coltman ), The University of Chicago Press ,1980 , pp.286-7.
16-کارل گوستاو یونگ:انسان و سمبلهایش ، ترجمۀ ابو طالب صارمی (تهران ، 1352 )صفحات 29-28. یونگ در دیگر آثارش نیز به کتاب های لوی- برول استناد می کند.
17- Jean Piaget , Structuralism ,(Trans. And edited by Chaninh Maschler ), London,RKP. 1971, p.116.
18- Jean Piaget , op.cit.p.117.
19-Jack goody ,The Domestication of the Savage Mind ,Cambridge University Press , 1977 , 1990, P. 12.
20-Gustave Jahoda , Psychology and Anthropology , 1982 p. 176.
از جاهودا کتاب زیر به فارسی ترجمه شده است : روان شناسی خرافات ) ترجمۀ محمد تقی براهنی ، تهران ، نشر ، النرز ، چاپ سوم 1371 ).
21- Jean Piaget , ” Need and Significance of Cross- Cultural Studies in Genetic psychology “
در کتاب :
Berry and Dasen (eds. ),Culture and Cognition : Readings in Cross –Cultural Psychology , London , Methuen , 1974, p. 3o9.
22-C. P. Hallpike ,The Foundations of Primitive Thought , Oxford U. P. 1979,pp.1-2.
پایان
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.