وحید ضیائ / شعر های تازه

 شعر
ژوئن 242008
 
vaheed Ziaee

چقدر عشق اینجا ریخته
حوله ای خیس می خواهم
نکند رنگ بگیرد

——-
به سال که می گذرد

غزل تنم را می کشند

قصیده می شوم در باد

افیلیای من

کاش مرداب تو را میبرد

اگر اینگونه به سوگ خویش نشسته ام

و تو هر روز بر گرده ام

شالی بد قواره تری

***

به جنس بنفشه معتادم

و چروک آبی باغچه

در رگ های متورمت گل می کند

سیر بنوش

از خندقی که چشم من است

*

حتا دل انگیز ترین پایان

قصه های تکراری را جذاب نمی کند

مرگ هم همینطور

*

چقدر عشق اینجا ریخته

حوله ای خیس می خواهم

نکند رنگ بگیرد

هاله ی مردمکان شوریده ام

*

به تو نیز محتاج نیستم

نه که باران نمی زند

تلخ است

عابری که بیشتر از تو

شبیه تو است

www.sherastan.com وحید ضیائی 24 ژوئن 2008

  یک پاسخ به “وحید ضیائ / شعر های تازه”

  1.  

    " مرا به کوبیدن میخی در سنگ فرمان داده اند ، در حالی که همزمان هم کوبنده چکشم و هم میخ " !
    فرانتس کافکا
    به قصر من سر بزنید خوشحال می شم

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي