/ با تولدت در باران /خيرالله فرخي

 شعر
آوریل 292008
 

با لبخند از حرف هاي در باد آباد
از لعنت آباد تا امروز

با تولدت در باران

يك روز آن مرد در تكرار از باران با خواب هاي مهتابي

پشت در اما در آفتاب تا زانو

زمين در خيس تا هميشه تا هر چه باداباد

هميشه تا كجا آن مرد تا به كي؟

در فراموش از فردا

تا زانو در آفتاب زير باران

امروز آن مرد در تكرار از مرد

با گندم در حرف با آدم در جنگ

با لبخند از حرف هاي در باد آباد

از لعنت آباد تا امروز

با تولدت در باران يك روز آن مرد تا هميشه…

خيرالله فرخي
——

رقص در سماع

در بطري آدمك هايي از رقصان در رقص

در نام ها به نام از آدمك ها

طرحي از انگور بر بطري

بطري طرحي از آدمك ها در آدم

آدمك ها در رقص آدم ها در سماع

رقص در سماع سماع در رقص

بطري از آدمك ها خالي

انگور از طلوع در بطري

بطري در غروب از طلوع

از رقصان در رقص آدمك ها

از سماع در سماع آدم ها

از طلوع تا غروب

بطري در سماع از رقص

آدمك ها در آدم ها….

خيرالله فرخي

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي