/ صدای شاعر /رباب محب

بویِ عطر آش کف دست هايم را پياله کرده
1
چراغهای شب را خاموش کن ، به آشپزخانه بيا
بویِ عطر آش کف دست هايم را پياله کرده
برای ياسهای باران خوردهات
ما پهناورتر از ميز و بشقاب میشويم
حتا اگر کوير در نفس چنگال هايمان کوير شود
ما پهناورتر
از ياسهای بارانخورده میشویم.
2
زير آفتاب
سياه نقش میزند
آفتاب پرست کور
روی فولاد
ميان سرب
محراب
جای خوبی نيست –
صدف چشم به دريا بده
به قايقت
کناره ای
3
زُل میزنی به من یا
شکِ خیره،
تورا بیقرار کرده؟
دنده عقب میزنی
سنگلاخها زیادی زیرِ پایت عرضِ وجود میکنند
از کوهِ امروز به دریا نمیرسی
و زبانِ سنگلاخها از گوشِ تو دل نمیکَند
کتابِ دیروز ورق میخورد، بسته نمیشود
بی نقش وُ بیبست
جلدِ کتاب تو میشوم
بر دیروزهای رفته
خط تیرهای بکش،
تویِ ذوقِ من نمیزنی
برگرد!
تویِ ذوقِ من نمیزنی
——
از میانِ « پارههایِ » چاپ نشده
رباب محب
پائیز دوهزارو هفت
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.