زبان، انديشه و فرهنگLanguage , Thought and Culture 2
پل هنله: زبان، انديشه و فرهنگ ترجمۀ یدالله موقن
Paul Henle: Language , Thought and Culture translated into Persian by Yadollah Moughen
شايد مناسب باشد كه آنچه را كه خواستهايم اثبات كنيد و آنچه را نخواستهايم اثبات كنيم، از نظر بگذرانيم. ما در جستجوي پيوندها و روابط علّي ميان زبان از يك سو و انديشه از ديگر سو بودهايم. ما مدعي تأثير واژگان وصرف؛ مقدم بر همه، بر ادراك شدهايم و مدعي تأثير روشهاي تركيبِ جملهبنديها برانديشه، و مقدم بر همه بر لايۀ انتزاعيتر انديشه، شدهايم. در هيچ موردي نه ادعا كردهايم و نه خواستهايم ادعا كنيم كه زبان يگانه عامل موثر، يا حتي مقدمترين عامل موثر، بر انديشه است. در هيچ موردي مدعي نشدهايم كه رابطۀ علّي در جهت معكوس عمل نميكند. زيرا خصلت استمرار زبان ونيز اين حقيقت كه قوم در سير زمان تغيير ميكند، اين امر را كاملاً ممکن ميسازد كه شرايط محيط، سازمان اجتماعي و شيوههاي غالب انديشه، زبان را در معناي گستردۀ آن تغيير دهند. اما اين موضوع مانع از اين نميشود كه زبان بر رشد انديشۀ فرد تأثير داشته باشد؛ و همه ادعاي ما نيز همين است. زبان، انديشه و فرهنگ
Paul Henle: Language , Thought and Culture translated into Persian by Yadollah Moughen
4-تأثیر زبان بر فرهنگ
در بحث از پيوندهاي ميان زبان و فرهنگ لااقل اين مزيت وجود دارد كه موضوع، نسبت به بحث بخش پيشین،عينيت بيشتري دارد.
در بخش پيشین بحث درباره رابطۀ زبان با انديشه دشوار بود؛ زيرا مشخص كردن طرف ديگر مقايسه، يعني انديشه، مشكل بود. در بحث تاثير عناصر مختلف زباني بر ادراك شواهد، غير مستقيم بودند وعبارت از اين بودند كه از آنچه دربارۀ مجموعۀ ذهني ميدانيم، انتظار داريم كه اين عوامل نيز مجموعههايي را تشكيل دهند كه بر ادراك تاثير ميگذارند. يگانه راه ديگري كه وجود دارد اين است كه نوعي تكنيك فرافكني به كار بريم تا اين موضوع را بيازمايد كه آيا سخنگويان زبانهاي مختلف، تصاوير مبهم را به شيوه كاملاً متفاوتی درك ميكنند. حتي در اينجا نیز، ادراك مُهر و نشانۀ فرمول زبانشناختي خود را دارد؛ و احتمالاً ضروري است كه از مشاهده كننده بخواهند آنچه را ديده است پس از مدتي بازآفريني كند، نه اينكه آن را بيان نمايد. حتي اگر سخنگويان به زبانهاي مختلف] مانند فارسي زبان، انگليسي زبان يا چيني زبان[ نتايج نسبتاً متفاوتي نشان دهند، باز هم مسئله اين خواهد بود كه ثابت شود اين تفاوت بر اثر زبان است نه بر اثر مجموعهاي كه ديگر عوامل محيطي القا ميكنند. علاوه بر سرشت غيرقطعي چنين آزمايشهايي، دشواري زياد در انجام دادن آنها سبب ميشود كه اين آزمايشها در زمرۀ شواهد متقن قرار نگيرند، شواهدي كه ممكن است در آيندهاي نزديك دست يافتني شوند.
در بحث از پيوند ميان زبان و جنبههاي گستردهتر انديشه وضع اندكي بهتر بود. زيرا لااقل شواهد مستقيمي دربارۀ پيوند ميان شكلهاي دستوري زبان با خصلت كلي انديشه و فلسفۀ غرب وجود داشت، حال آنكه در اينجا شكلهاي دستوري زبان را با اطمينان نسبي ميتوان توصيف كرد. ولي شواهد دربارۀ اينكه گرايشهاي مسلط بر فلسفۀ غرب] متأثر از شكلهاي دستوري زبان است[، نظري كه به طور وسيع پذيرفته شده است، فقط تفسير يك سند تاريخي است. همين طور هنگامي كه ورف زبان ميانگين استاندارد اروپايي را با شيوههاي انديشۀ هوپي مقايسه ميكند،حاصل كار اوفقط ارائه تفسيرهايي است؛ واين تفسيرها بر پايۀ احساس دربارۀ يك فضاي اجتماعي است، نه بر پايۀ امري قطعي مانند يك سند كتبي. گرچه تفسيرهاي ورف، اثر پژوهشگري دقيق است و بر پايۀ آشنايي طولاني او با قومي كه موضوع پژوهش او بوده است استوار ند و به همين دليل حاوي مدارك با ارزشي است، با اين همه، اين نوع مدارك، مشخصۀ مرحلۀ آغازين يك علم است نه مرحلۀ پيشرفتۀ آن.
در پيگيري پيوند ميان زبان با فرهنگ ارائه شواهد به شكل دقيق تر آسانتر است. البته در هر كار علمي بر اثر تعميمِ اعمال خاص به الگوها و تعميمِ الگوها به موضوعهاي عامتر، عنصر تفسير وارد ميشود؛ اما لااقل در مورد اعمال فردي، تفسيرهايي وجود دارند كه عاماند و اثباتپذير. گرچه چنين شيوۀ پژوهشي دشواريهاي عظيمي در بر دارد و فاقد دقتي است كه شايد بعدها به دست آيد؛ با اين همه، ديدگاه عمومي اميدبخشتري دارد. به علاوه چون انديشه با جنبههاي عمومي فرهنگ ارتباط دارد واز آنها متأثر ميشود،بنابراين پژوهش دربارۀ رابطۀ زبان با فرهنگ شايد كليدي باشد براي مسئلۀ بخش پيشين.
مانند مورد پيش، واژگان، صرفها و ساخت تركيب جملهها را، به منزلۀ عناصر زباني،ميتوان با الگوهاي فرهنگي مقايسه كرد. در بالا مشاهده كرديم كه ميان واژگان و محيط رابطۀ نزديكي موجوداست؛ وچون الگوهاي عمومي رفتار را معرف فرهنگ گرفتيم واينها نيز مانند واژگان، تابع محيطاند، پس انتظار ميرود كه ميان واژگان و الگوهاي عمومي رفتار همبستگي موجود باشد. مسلم است كه براي اشيا و اموري كه در اعمال عادي ما دخالت دارند به واژهها نيازمنديم و برعكس، واژههايي كه در سخنگويي به كار نميروند به دليل نقش زبان، بعید است كه زماني دراز در يكي از انواع واژگان، فعال باقي بمانند. ميتوان اين امر را مسلم دانست كه زبان و فرهنگ از اين طريق با هم مرتبط ميشوند و بر سر اين نتيجهگيري نيز عموماً چون و چرايي در نميگيرد. اما موضوع نقشي كه صرفها و شيوههاي تركيب واژهها در فرهنگ ايفا ميكنند مجادله انگيز ترند. در بحث از زبان هوپي كه هر دوی اين نكات رادر بر دارد، ورف استدلال ميكند كه تفاوتهاي ميان قواعد زبان ميانگين استاندارد اروپايي بادستور زبان هوپي نه فقط متناظر با تفاوتهايي در شيوه تفكر است بلكه همچنین متناظر با تفاوتهايي در فرهنگهاست. اين تفاوتها پيرامون دريافتهاي متفاوت از زمان متمركز شدهاند.
ملاحظه كرديم كه در زبان هوپي روزها با به كار بردن اعداد اصلي جمع بسته نميشوند، بلكه به ترتيب نردباني آنها رجوع ميشود.] مثلاً به جاي ده روز گفته ميشود: پس از روز دهم.[ ورف ميگويد: گويي چنين تصور ميشود كه روزهاي متفاوت، بازآمدن مكرر يك چيز واحدند؛ نه برشهاي كاملاً جداگانه و متمايز از زمان. چون زمان را داراي چنين تدوام و استمراري ميدانند، به تمهيداتي كه براي عملي كه در زمان معینی انجام ميدهند، اهميتي خاص قائلاند؛ زيرا ميتوان انتظار داشت كه اين عمل، تاثير خود را بر بازآمدن همين زمان بگذارد، تمهيدات، بخش نسبتاً مهمي از زندگي هوپي را تشكيل ميدهند و شامل كارهايي هستند مانند: نيايش، به جای آوردن مناسك،خواندن اوراد ونيز اعمال جادويي و حتي بيان آرزوهاي خوب براي اجراي برنامهها. اما ورف از انواع تمهيداتي كه با زبان ميانگين استاندارد اروپايي مناسب تشخيص داده ميشوند، سخن نميگوید. ورف ميگويد:
«فعاليتهاي از پيش آماده شدۀ هوپي ديگر بار نتيجه انديشۀ وابسته به زبان آنان را نشان ميدهد كه ريشه در تأكيدي بر استمرار و اصرار مداوم بر تكرار دارد. بينش شي گونه از زمان و بینش فضايي شدۀ از زمان(مانند بينش خود ما)، معنايِ مجموعِ ارزشِ لحظههاي بيشمار را تيره ميكند؛ اما شيوۀ تفكري كه به آگاهي ذهني از مدت و جريان بيوقفۀ «متأخر تر شدن» رويدادها نزديك باشد، دريافت از زمان را متعالي ميكند».(ورف،ص151)
همچنان كه ديديم ورف معتقد است كه اين تفاوت در بينش از زمان، نتيجۀ مستقيم ساخت دستوری زبانهاست.
بينش كمّي و فضايي شدۀ زمان در زبانهاي اروپايي در تقابل كامل با بينش هوپي از زمان است. ورف در همبسته بودن با اين بينش، غلبۀ امور زير را] در فرهنگ اروپايي[ يافته است:
«1- يادداشت برداري، ثبت وقايع روزانه، دفتر داري ، حسابداري و رياضياتي كه براي حسابداري ابداع شده است.
2. علاقه به ترتيب دقيق، تاريخگذاري،تقويم، زمان سنج، ساعت،دستمزدِ ساعتي، ثبات زماني و زمان بدان گونه كه در فيزيك به كار ميرود.
3. سالنامهها، تاريخها،گرايش تاريخي، علاقه به گذشته ، باستانشناسي و گرايشهاي درون افكنانه به دوران گذشته؛ مثلاً به كلاسيسم و رمانتيسیسم».(ورف،ص153)
ورف همچنين علاقه به سرعت و صرفهجويي در زمان را به همين بينش كمّي از زمان منسوب ميكند. بنابراين به نظر ميرسد كه بعضي از تفاوتها ميان فرهنگ هوپي با فرهنگ اروپايي، در قالب بينش متفاوت آنها از زمان تبيينپذير باشد؛ و اين بينش، چنان كه در بخش پيش نشان داده شد، به تفاوتهاي ساختار دستوري آن زبانها ارتباط مييابد.
هويجر طي كار كردن با قوم ناواهو در مورد رابطۀ مقولههاي دستوري زبان با فرهنگ به نتيجۀ مشابهي رسيد.17 او،نخست، شكل افعال زبان ناواهويي را بررسي كردو ميان آنها و گرايشهاي عمومي حاكم بر جامعه، نوعي توازي يافت. فعلهاي زبان ناواهويي را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد. فعلهاي خنثي و فعلهاي فعال. فعلهاي خنثي، اوضاع و شرايط رامينمايانند و نشان ميدهند كه حركت يا عملي وجود ندارد. بعضي از آنها كيفيات را بيان ميكنند، مانند: آبيبودن، لاغر يا بلند بودن. از سوي ديگر فعلهاي فعال، وقايع، اعمال وحركات را بيان ميكنند. گرچه در نخستين نگاه اين دو دسته فعل كاملاً متفاوتاند،اما هويجر در تحليل انواع فعلهاي خنثي دريافت كه هر كدام از آنها نوعي ترك حركت را بيان ميكنند. او نتايج تحليل خود را به شرح زير خلاصه ميكند:
«… به نظر ميرسد كه فعلهاي زبان ناواهویی به طور گسترده پيرامون گزارش وقايع يا بهتر است بگوييم«وقوعها» متمركزند. اين وقوعها به خنثيها و فعالها تقسيم ميشوند؛خنثيها، وقوعهايي هستند كه بر اثر ترك حركت از آنها،گويي،منجمد شدهاند و فعالها، وقوعهايي در حركتاند….
اما اين، همۀ مطلب نيست. تحليل دقيق معناي فعلهاي خنثي وفعلهای فعال زبان ناواهويي آشكار ميكند كه وقوعها نه به صورت انتزاعي بلكه بيشتر به شكل ملموس و مادي تصور ميشوند؛ يعني در قالب حركت اجسام مادي يا در قالب اموري ادراك ميشوند كه به طور مجازي با حركت اجسام مادي مرتبطاند. تلاش ميشود كه جزئيات خود حركت گزارش شود،حتي حركت يك جسم يا دو جسم يا چند جسم از لحاظ معناشناختي طبقهبندي ميگردند و گاهي فعلها ميان حركت اجسام كه از لحاظ شكل و توزيع در فضا متفاوتاند،تمايز قائل ميشوند».18
هويجر بحث را به ديگر جنبههاي زبان ناواهويي گسترش ميدهد و در آنها تأكيد مشابهي بر حركت مييابد و از اين لحاظ ميان زبان و فرهنگ ناواهويي نوعي توازي ميبيند. او ميگويد:
«مطلب را خلاصه كنيم: در سه الگوي وسيع سخنگويي كه با فعلهاي فعال نشان داده ميشوند، يعني در گزارشِ اعمال ووقايع و شكلگيريِ اسمهايِ ذات، زبان ناواهويي بر حركت تأكید ميكند و جهت و وضعيت چنين حركتي را به تفصيل توصیف ميکند. فعلهاي خنثي نيز به اين دريافت از جهان متحرك ارتباط مييابند. زيرا گفته شده كه ناواهويي معماري را به منزلۀ موسيقي منجمد توصيف كرده است.
بنابراين ناواهويي سكون را نتيجۀ ترك حركت تعريف ميكند. تقريباً در هر جنبه از فرهنگ ناواهويي، اگر به منزلۀ يك كل گرفته شود،تناظرهايي با اين موضوع ميتوان يافت، قوم ناواهو حتي اكنون نيز قومي خانه به دوش است كه در پي رمههاي خود از مرتعي به مرتع ديگر ميرود. اساطير و افسانههاي آن نيز اين موضوع را به بارزترين وجه منعكس ميكنند. زيرا هم خدايان و هم قهرمانان فرهنگي آن، بيوقفه از يك مكان مقدس به مكان مقدس ديگري ميروند و با اين كار تلاش ميورزند تا جريان پويا را،كه جهان است،تعمير و تكميل كنند».19
هويجر ميان زبان با فرهنگ ناواهويي همانندی ديگري نیز مييابد؛ اين بار اين همانندي با جنبۀ ديگري از دستور زبان يعني با ساخت جمله ارتباط دارد. او در مييابد كه الگوي جملۀ عامل- عمل كه در همۀ زبانهاي اروپايي متداول است در زبان ناواهويي وجود ندارد. يك شخص با عملی مرتبط ميشود اما نه بدين صورت كه عامل يا علت آن عمل باشد. حركت يا سكون را ذاتي اشيا ميدانند،نه اينكه آنها را معلولِ عاملي بپندارند. هويجر مشاهده ميكندكه چگونه اين موضوع با رويۀ عمومي ناواهويي نسبت به طبيعت، آنگونه كه كلوكهان و لايتون گزارش دادهاند، همخواني دارد.20
كلوكهان و لايتون ميگويند كه ناواهويي نميكوشد تا طبيعت را كنترل كندو به چنين كاري نيز باور ندارد، بلكه بيشتر ميكوشد تا طبيعت را با خواندن اوراد و اجراي مناسك تحت تاثير قرار دهد. همين فقدان رويۀ عملي نسبت به طبيعت، كه در اعمال او نيز مشهود است، در ساخت دستور زبان به اين صورت انعكاس يافته است كه زبان ناواهويي در قالب عمل بر يك جسم سخن نميگويد.
گرچه شواهدي كه ورف و هويجر ارائه ميدهند قطعاً تكان دهندهاند، اما پرسش اين است كه اين شواهد دقيقاً تا چه ميزان ارتباطهاي ادعا شده را نشان ميدهند؟ ورف در مورد ادعاي خود كاملاً متواضع بود وعقيده داشت كه:«ميان هنجارهاي فرهنگي و الگوهاي زباني پيوندهايي وجود دارند، اما نه همبستگي يا تناظرهایي مشخص.»(ورف،ص159)؛ اما هويجر مايل است كه از ورف فراتر رود و مدعي است كه ورف شواهد را دست کم گرفته است، و ميتوان در مورد تناظر فرهنگ با زبان، ادعاي بيشتري كرد. تلاش در جهت استقرار تناظرهايي در اين خصوص، قطعاً در برنامۀ پژوهشهاي آتي قرار خواهد گرفت. اما در حال حاضر نامحتمل است كه در اين باره، به منزلۀ يك روش عمومی بتوان ادعای بیشتری کرد. همچنان که ملاحظه کردیم هویجر میان حرکت كه در قالب فعلهاي زبان ناواهويي بيان ميشود با تحرك عمومي زندگي قوم ناواهو، توازي غريبي مييابد. اما محل ترديد است كه كسي وسوسه شود تا اين مورد را تعميم دهدوانتظار داشته باشد كه همه جا چنين تناظري را بيابد. پيش از آنكه اجازه چنين تعميمي داده شود لازم است كه پژوهشهاي بيشتري مانند پژوهش هويجر انجام گيرند و به زبانهاي مختلف نیزگسترش يابند. اين نكته شايان توجه است كه ورف در مطالعۀ خود دربارۀ زبان هوپي به افعال چنان موقعيت غالبي را كه هويجر داده است، نميدهد. به نظر ميرسد نكته اين باشد كه شايد هر فرهنگي با بعضي از جنبههاي زباني كه بدان متعلق است، تناظرهايي داشته باشد. اما شواهد كافي وجود ندارند كه اين جنبهها(بيآنكه هر مورد خاص دقيقاً بررسي شود) کاملاً مشخص باشند. در حال حاضر لازم است كه هم زبان و هم فرهنگ مطالعه شوند تا توازيهاي ميان آنها كشف شوند. بنابراين تشخيص تناظرهاي كشف شده ميان زبان و فرهنگ را نميتوان تشخيص علمي دانست. فقط پس از پژوهشهاي بيشتری از اين نوع، ممكن خواهد شد يا حتي بيان خواهد شد كه چه خصوصياتي از دستور زبان را، به طور كلي، ميتوان انتظار داشت كه با فرهنگ متناظر باشند. البته اظهار اين مطلب بدين معني نيست كه ما بررسيهاي انجام شده را بی اهمیت می دانیم ، بلكه مقصود ما خاطر نشان كردن اين موضوع است كه پژوهشهاي انجام شده سرآغاز مطالعات گستردهتري هستند. پيش از آنكه بتوان فرضيههاي خاصي را دراين باره فرمولبندي كرد، بايد معلومات بيشتري به دست آورد. اما وضع هر علم تازهاي در آغاز پيدايش خود همين گونه بوده است.
پانوشتها:
1-Edward Sapir ,”Conceptual Categories of Primitive Languages”,Science No.74(1931),p.578
2-بویژه در مقاله های زیر :
“Science and Linguistics”,Technology Review,no.42(1939-40),29ff, “Linguistics as an Exact Science “,Ibid,No.43(1940-1),61ff,” Language and Logic”,ibid,No.43(1940-41),
p.250ff,”The Relation of Habitual Thought and behaviour to Language”,in :Language
,Culture and Personality:Essays in Memory of Edward Sapir,ed.by L.Spier ,A. I.Hallowell and S.S.Newman,(Menasha,Wis.1941)p.75ff.
این چهار مقاله با عنوان:چهار مقاله در بارۀ فرا زبان به چاپ رسیده اند:
Four articles on Metalinguistics(Washington),1949
این چهار مقاله هم چنین در کتاب:زبان ،اندیشه و واقعیت که گزیده ای است از نوشته های بنجامین لی ورف ( ویراستۀ جان بی.کارول) آمده اند :
Language ,Thought and Reality : Selected Writings of Benjamin Lee Whorf,ed. By John B. Carroll (Cambridge ,Mass.Institute of Technology 1956).
در این مقاله از این پس به اثر فوق به نام کارول ارجاع می شود.
3-“Gestalt Techniques of Stems Composition in Shawnee “,Appendix to “Shawnee Stems and the jacob P. Dunn Miami Dictionary “, in the Prehistoric Reseach Series
(Indianapolis,Indiana Historical Society ,1940 )1.no. 9,p.395,Carroll,p.169.
4-Clyde Kluchohn and William H. Kelly ,”The Concept of Culture “, The Society of Man in the World Crisis ,ed.by Ralph Linton (New York , 1945 ),p.97.
5-M. E. Opler ,”An Application of the Theory of themes in Culture “,Journal of the Washington Academy of Sciences, 36 (1946 ),137ff.
6-Benjamin L. Whorf ,”Science and Linguistics “, Technology Review,42 (1939-40),p.6,Carroll,p.216.
7-Edward Sapir,”Language and Environment “, American Anthroplogist,no. 14 (1912)
p.228.Reprinted in the Selected Writings of Edward Sapir ,ed.by D.Mandelbaum (Berkley ,Calif.,1949) pp.90-1.
8-به هنگام تماشای فیلم می پنداریم که آنچه می بینیم در حرکت است.وقتی در اتومبیل نشسته ایم تصور می کنیم که ما بی حرکتیم ولی درختان کنار جاده حرکت می کنند یا لامپ های نؤن با خاموش و روشن شدن های متوالی به نظر متحرک می رسند.این پدیده را که خطای در ادراک حرکت است ، پدیدۀ فای(Phi-phenomenon) می نامند.
9-Jerom S. Bruner and CecileC. Goodman,” Value and Need as Organizing Factors in Perception ” , Journal of Abnormal and Social Psychology , 42 (1947 0 ,34.
10-Clyle Kluckhohn and Dorothea Leighton ,The Navaho,( Cambridge , Mass.1948), p.204.
11-Dorothy D. Lee ,”Conceptual Implication of an Indian Language”,Philosophy of Science ,5 ,(1936 ),90.
12-B. Russell, History of Western Philosophy ,(london ,1961),p.212.
13-Benjamin L. Whorf,”The Relation of Habitual Thought and Behaviour to Language” pp.705-93.,Carroll,pp.134-59.
ارجاعهای بعدی (مگر آن که قید شود) به همین مقالۀورف در چاپ کارول است :” رابطۀتفکر عادی ورفتار با زبان “.
14-Lee,op. cit.
15-Ibid.,pp.94-5.
16-Ibid.,p.102.
17-Harry Hoijer ,”Cultural Implications of some Navaho Linguistic Categories “,
Language ,27 (1951 ),111-20.
18-Ibid.,p.115.
19-Ibid.,p.117.
20 Kluckhohn and Leighton,op.cit.pp.227-8.
پایان
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.