سه شعر / رضا حامی پور

 شعر
ژانویه 242008
 
birding.about.com

کاش حاصل هماغوشی دو پرنده ی مهاجر بودیم

خنده ایرانی
مرا ببخش
فرصتّ گریستن بسیار بود
مجالی برای خنده پیش نیامد
امّا با این همه سال که در راهند
شاید روزی با هم خنده را سر دادیم
با دهان بی دندان
و کریه ترین منظر جهان را ساختیم
چرا که ، خنده هم در ظرف خود زیباست

کاش حاصل هماغوشی دو پرنده ی مهاجر بودیم
دٌرناهایی که تازه رسیده اند می گویند :
آنسوی این هوای متراکم
نسیمی می وزد سر شار از شادابی
مردمی هستند
که مازاد خنده هایشان را از پنجره بیرون می ریزند
آنهارا در خوش رنگ ترین کاغذ ها می پیچند —
و بیرون می گذرند
جا یی که روز نامه ی صبح شان را بر می دارند
می توانستیم لابه لای آنها بگیردیم
و خنده ها ی خود را پیدا کنیم
زیاد مشکل نبود
خنده ی ایرانی نمایی از گریه با خود دارد
گاهی فکر می کنم –
داوینچی لبخند ( مونالیزا) را از دهان ایرانی –
دزدیده است
در هیچ کجای جهان
خنده این گونه طعمی از اندوه با خود ندارد !

زیر دندان سه

سینه اسکناس
در گذر از ما شین شمارش شکافت
خون پا شید بر رو پوش کارمند بانک
و طرح دهان گشود ه ماند بر دیوار
فروشنده چسب زخم را آورد –
و شکاف را بست
امّا فوران خون
و سرها که دزدیده می شدند از رطوبت فریاد
روی پیشخوان پهن اش کردند
زخم باز تر شد
عمق پیدا کرد
و من در اعماق آن دیدم
نود و هفت زیر دندان سه می نالید
نود هفت ، در مانده —
تکیده و بیمار
و من که در چشمان او بود م
می گریختم از خود
از باور آنچه که باور داشتم .

دایا نا

انگار چند سال گذشته است

از دیشب که با هم بودیم!

تو از موزه ای در هلند حرف می زدی

این که( دایانا)را دیده ای

ایستاده با گونه های زنده اش

بستگان عرب اش را می نگریست

و حسرت کودکان سیاه چشمی را داشت

که باید با نقشه ی قاهره در مشت—

از بطن او زاده می شدند.

تا( بیگ بن)

هر روز در ساعتی مشخص با صدای زنگ اش

نیل را از حرکت باز می داشت

تا بنی اسرائیل از آب بگذرند.

انگار چند سال گذشته است

از دیشب

که با اتومبیل از میان ِ نخل ها می گذشتیم

شب زیر چرخ ها لغزید

و صدای خرد شدن استخوان هایش

پرندگان خفته در بستر را وحست زده کرده!

انگار سال ها گذشته است

برمن

برتو

امّا دایانا اایستاده با گونه های زنده اش

جوانانی رابر ساحل نیل می نگرد

که می توانستند در پاریس –

با اتومبیل به دیواره ی تونل بکوبند

و از نزدیک ترین راه—

به ابدّیت برسند!

  3 دیدگاه به “سه شعر / رضا حامی پور”

  1.  

    بسیار عالی بود شعر های گرانبهایتان
    من که بسیار لذت بردم
    از طرف دانش اموزت امیررضا ضیایی

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي