شَروه —-رضا بی شتاب

 شعر
اکتبر 312007
 

شَروه
رضا بی شتاب
شبی که رفتی از اين خونه داغون
صدا وُ بوی تو در خونه حيرون


به مو گفتن که کِی می آيه او باز

شکسته بغضِ مو نالون وُ گريون

همه شبها زِ سقفِ خونه بيرون

ميونِ کوچه ها در زيرِ بارون

ميونِ مردمون گيرُم سراغت

عزيزون هر کدوم گم کرده يارون

به سر کوبُم کجا رفتی تو باغُم

نميری خوار در فصلِ زمستون

چه سازُم بعد ازين با جای خاليت

جوابُم خنده ی خونين پريشون

شبی که بردنت زخمی به زندون

دلِ بيچاره ی صدپاره ويرون

به خونِ روشنت پاشيده اينجا

هنوزُم عکسِ تو در خونه خندون

نگفتن مادرت پير وُ مريضه

نشسته بی تو سرگشته به ميدون

دو چشمُم ناتوونی پيشه کرده

به که نالُم ازين گردونِ نادون

بميرُم؛ نازنينُم خفته در خاک

عذاب وُ درد او در سينه پنهون

اگه در آسمون ماهُم همينه

خدا کورُم کنه در اين بيابون

الهی بشکنه دستی که کُشتت

ببينُم دشمنت زار وُ پشيمون

28. 10. 2007

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي