شيرش ده …… عباس موذن
شيرش ده ……. عباس موذن

يكي بود يكي نبود، غير از خداي مهربان هيچ كس نبود.
زن گفت: بايد كار كنم
.مرد گفت: بهترين هنر زن خانه داريست.
زن گفت: دارم هر چه را كه در دانشگاه خواندهام فراموش ميكنم.
مرد گفت: براي خودت انگيزه بساز. كتاب بخوان و تحقيق كن.
زن گفت: زنان، هميشه كار كرده و به مردانشان كمك كردهاند. مثل يك ابزار كار، از كشاورزي و دامداري بگير، تا كار در اداره يا كارخانه. اين از تحقيق هاييست كه كردهام!
مرد گفت: البته تو جزو دارايي من به حساب ميآيي ولي… خب، ترجيح ميدهم دارايي من در خانه و جلو چشمانم باشد.
زن گفت: در همه جاي دنيا بيشتر زنها، كار ميكنند!
مرد گفت: ولي براي من كسرِ شآن دارد!
زن گفت: اما براي من ندارد.
مرد گفت: كاري نكن تا رفتارم را با تو تغيير دهم!
زن گفت: مثلا چه غلتي ميخواهي بكني؟
مرد، به او هجوم برد. زن بيچاره مثل مرغ كٌرچي، گوشهي اتاق كز كرد و دو دستش را روي سرش گذاشت. اجازه داد تا مرد، او را با موهايش از زمين بلند كند!
اينطور شد كه ديگر با هم حرف نزدند.
يك هفته گذشته بود و هر دوي آن ها از سكوت خسته شده بودند. هر يك، ته دلش ميخواست تا ديگري سر صحبت را باز كند. ولي يكي از ديگري لج بازتر و يكدندهتر بودند! زن با ظروف آشپزخانه سر و صدا راه ميانداخت تا مرد را به حرف زدن وادارد ولي مرد زرنگتر از او ، فقط روزنامهاش را ورق ميزد.
يك شب، تلويزيون، فيلم مستند راز بقا را نشان ميداد. پسر كوچكشان، جلو تلويزيون نشسته بود و بطري شير را در آغوش گرفته، جرعه جرعه از آن مينوشيد. در همين موقع صورتش را به مادرش كرد و گفت: ماماني، فقط ماده ها به بچه هاشون شير ميدن؟
زن گفت: آره پسرم.
پسر گفت: ماماني، تو هم، ماده اي؟
زن با عصبانيت گفت: آره…
پسر، به تلويزيون اشاره كرد وگفت: يعني تو هم مثل اين گاو ماده، فقط وقتي كه بچه زاييدي ميتوني شير بدي؟!
مرد، نگاهي به زن كرد. زن زير چشمي به مرد نگاه ميكرد. چشمشان كه به نگاه هم افتاد، با خنده به هم شليك كردند.
پسر، هاج و واج مانده بود كه چه اتفاقي افتاده است؟
از آن روز به بعد، زن و مرد و بچه، به خوبي و خوشي با هم زندگي كردند!
مهر ماه 86
2 دیدگاه به “شيرش ده …… عباس موذن”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
سلام عباس جان
خوب بود-خوب…
بسيار عالي