نگاهی به مجموعه ی شعر بغض کال / فاطمه روحی
نوشته ی : یزدان سلحشور
هیچ، به این ماجرا فکر کردهاید که لااقل یکدهه است که «تغزل» از شعر ما رخت بربسته. بچههای ما غزل کار میکنند، اما غزل، اغلب، از عنصر حیاتیاش که تغزل است، دور است؛ شعر نو کار میکنند، اما آن حس عاشقانه نسبت به جهان که لازمه توافق نهایی میان شاعر و مخاطب بر سر مشترکات حسی و ذهنیشان است، شکل نمیگیرد.
اگر هم چند نفری این طرف و آن طرف، به شکلی کاملاً استثنایی، به سراغ «تغزل» بروند آنقدر مورد شماتت نسل نو و فرهنگ نوی این دهه قرار میگیرند که فوراً به منزل قبلی برمیگردند. تغزل را فقط میشود در شعر قدیمیترها جستجو کرد و البته در شعر نوآمدگانی که گوش شیطان کر، قرار است «شعر نود» را شکل دهند.
«بغض کال» فاطمه روحی، یکی از آثاری است که بهتازگی منتشر شده و خوشبختانه تغزل در آن جای تعریفشدهای دارد. (اول مشخص کنم که «تغزل» برای نمود و تأثیر قابل ملاحظهاش، محتاج «پردهداری» است نه پردهدری. پردهدری «رازآمیزی» را از «تغزل» میگیرد و جای آن،عادت و کسالت و ملال را مینشاند. به شعرهای این دهه نگاه کنید! در اکثرشان، غیر از این چه میبینید؟!)
شعرهای کلاسیک روحی که اغلب در قالب «غزل» شکل گرفتهاند، به دلیل تعلق خاطرشان به «مضمونسازی کلاسیک» از یکسو و جلوههای امروزی «زبان» از سوی دیگر، «تغزل در پرده» را با نوگرایی آمیخته و جلوهای «این زمانی» به آن بخشیدهاند:
مدارا میکنم شاید، تو هم دلتنگ من باشی
کمی از روح خود را وام ده! آرام تن باشی
تو میگویی: «دلم پُر ساکن و پرشهر، نوبت را
صبوری کن که شاید پایتخت این وطن باشی»
نمیگویم که میمیرم و یا پایان این دنیاست
شکسته میشود قلبم، بمان! تا بندزن باشی
میان حرف آدمها، کنار راه متروکه
نشستم تا بیایی گاهگاهی راهزن باشی
تو اما رفتهای جایی که من هرگز نمیدانم
نمیدانم ولی برگردنم شاید رَسَن باشی
فاطمه روحی البته شعر سپید و شعر منثور هم در کارنامه دارد با مجموعهای به نام «مترسکها میترسند»؛ استعداد هم در این حوزه دارد و سنش هم آنقدر هست که بشود به آیندهاش امید بست (متولد 1364است) او در هر دو حوزه شعر نو و شعر کلاسیک، آینده دارد، اما خدا میداند که آینده شعر دو دهه بعد ایران از کدام یک از این دو مسیر میگذرد!
چند ترانه هم، پایشان به این دفتر کشیده شده که پیشنهاددهنده نیستند اما در اجرای پیشنهادهای دهه پنجاه، موفق به نظر میرسند. در این ترانهها هم، «تغزل» و «پردهداری»، دو مشخصه اصلی مسیریاند که راوی برای روایتش انتخاب کرده یعنی همان مشخصهای که ترانههای موفق دهه پنجاه را در جایگاهی قرار داد که این روزها برای ترانهسرایان ما آرزوست.
طاقتم ببین دیگه سراومده
چیکه چیکه اشکام از در اومده
در زدن؛ کیه کیه؟ یه آشناس!
«شک» میون ختم «باور» اومده
اون پرندهای که سر بریده شد
توی پاشویه چه بیپر اومده
خشکی قحطی فقط تو قصههاس
سیل غم امسالی بدتر اومده
این روزا نیستی و من یه جوریم
جای تو، غریبه! ساغر اومده!
«بغض کال» به رغم نامش (که نَسَب به استعاره میبرد و نام جذابی هم برای یک مجموعه شعر و مخصوصاً مجموعه شعر نو کلاسیک نیست) بیش از آن که در چارچوب استعاره و استعارسازی، به «صور خیال» دست بیابد، با «نشانهها» وارد «دادوستد زبانی» شده تا با اتکا به «مضمونسازی کهن» و همچنین «زبان و تفکر و تخیل شعر امروز»، به «غزلی متفاوت» دست یابد غزلی که ادامه درست غزل «منزوی»ست (با زبانی بهمراتب امروزیتر) و میتواند آن راه تقریباً به بنبست رسیده در غزل «شاگردان بیشتر متوجه یه شعر کهن» او را، رو به منظری تازه، بازگشاید.
البته، آنچه که بیش از هر چیز دیگری، مخاطب را دلبسته شعرهای این کتاب نگه میدارد، به گمانم چگونگی «مضمونسازی» در بیتهاست که گاه «شگفت» مینماید: «هنوز اختیاری، که مردن: «بمیر!»/ ببین پس بگیرش، رضایم به جبر» یا: «از باختن آینه این چهره جوان شد / در سوگ «زیان»، فاتحه «سود» بماند!» یا: «ترس من همیشه اینه، که بخوابم و ببینم/ مثه خواب زیر آبم، نفسای یه حبابم» یا: «بهار، بدعت ایمانِ خاطرات من است/ شکوفه سوخت، بخندید، ارتدادی نیست!»
منتشر شده در خبرآن لاین
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.