فوریه 022007
به خودم و قسمتی از تو
این چراغ
که دلش برای تاریکی می سوخت
با این سکوت
جواب خا لصانه ی دستانم نبود
بر طبیعتی که تنها مرا رقم میزند
به اعشار مرگ
تا خودم / تا کرم ها
که در جزام گونه هایم می چرند
هوا دارد کبود می شود
و ستاره خودش را بر حس جازبه رها می کند
بر غربت این کابوس
که هر وقت انگشتانم را شمارش می کند
چیزی کم می شود
و شاید/ حس صدایی که در یک فضای خالی
منعکس می شود
بر صو رتم مشت می زند
تا همیشه حرفی باشم برای اغاز سطر نگاهت
که قسم خورده بودم دلتنگ شوم
با قربت نفسهای مردی
که میمش را با الفاظ مرگ معکوس کرده بود
5 دیدگاه به “یک شعر از نیما حسینی نیا”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
اشکان
شعرت در قسمتی از نگاهم جایی که خاطرات غربت طنین انداز بود شکفت
و درسی به من داد که با نفسهایم معکوس گشته بود من در این تاریکی تنها با الفاظ تو از سطر نگاهت اغاز شدم و چون نمیایی دیگر باز به خاک اندر
جواب شعر زیبایت را تنها توانستم با شعر بگویم چرا که شعررا نمیتوان نقد کرد همانطورکه نه اشک را و رنج را
من امیر حسین از تهران از این شعر های زیبا بیشتر بگید اگه میشه ممنون میشم من این شعر های شما رو همیشه دنبال میکنم بیشترش هم تکراری هست