یک شعر از سپیده رسولی

 شعر
اکتبر 292006
 

حالا آوازی بخوان

بازخوانی تبسمی این چنین تلخ

چندان ساده نیست

واژه های ساکت به برف نشسته ی من

پاهای ترا می طلبد

برقص

بر این توهم سفید

مغرورانه برقص

طعم گس قهوه را می دهی

وقتی لبانت

بر تمام تنم سنگینی می کند

و دردهای برآماسیده

شبانه مسری می شوند

آوازی بخوان

دارم بزرگ می شوم

دارم بر خرابه های ممنوعه ی تو

بلند می شوم

ورق هایت را بور بزن

زودباش لیلاج

قماری دیگر است

و آسیه تنها همان دختری است

که آس می آورد آس آس…

  4 دیدگاه به “یک شعر از سپیده رسولی”

  1.  

    ِdear sepideh
    your poem was excellent. I hope all the best thing for you and all of the girls in the world. I hope for you best wishes.

  2.  

    حقا سبک مخصوص به خودتونو دارید !ه

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي