یدالله موقن ——– فرم اندیشه اسطوره ای – 4
زمان
گرچه فرم فضا براي ساخت جهان عيني اسطورهاي بسيار مهم است؛ بااين وصف اگر در مقولۀ فضا توقف كنيم هرگز نميتوانيم به هستي واقعي يا به «قلب» جهان اسطورهاي راه يابيم. خود اصطلاحي كه زبان با آن، جهان اسطورهاي را معرفي ميكند، بيانگر همين نكته است. زيرا معناي اصلي«ميتوس»(=اساطير)، نه بينشي فضايي بلكه بينشي زماني را در بر دارد. ميتوس به طور بارز«وجه» مربوط به زمان را ارائه ميدهد كه در آن،جهان به منزلۀ يك كل ديده ميشود
اسطوره راستين با شهود كيهان و اجزا و نيروهاي آن، كه به شكل تصاويري مشخص،يعني به صورتايزدان و ديوان درآمده باشند، شروع نميشود؛ بلكه با«پيدايش» و تكوين اين تصاوير،با«شدن» يا حيات در زمان آنها، آغازمی گردد. هنگامي كه ديگر نظريايستا دربارۀ ايزدان خرسند كننده نباشد،رواياتي نقل ميشود كه در آنها ايزدان، وجود و سرشت خويش رادر زمان متجلي ميكنند.هنگامي كه آگاهي انسان گامي به پيش نهد و از تصاوير خدايان به تاريخ آنان يا«روايات خدايان» بپردازد، تنها در آن وقت است كه با «اساطير» به معناي اخص و دقيق آن سرو كار پيداميكنيم. اگر مفهوم«تاريخ خدايان» را به مولفههاي آن تجزيه كنيم تاكيد نه بر خدايان بلكه بر تاريخ، يعني بر شهود زماني قرارميگيرد. زيرا«زمان» يكي از شرايط تحول كامل مفهوم خدايان است. هرايزدي تنها با اتكا به تاريخ خود براورنگايزدي مينشيند. هرايزدي تنها از طريق تاريخ خود است كه از ديگر نيروهاي بيشمار و غير شخصی طبيعت متمايز شده به منزلۀ وجودی مستقل در برابر آنها قرارميگيرد و بر آنها چيره ميشود. فقط هنگامي كه جهان اسطوره ای به جريان افتد، يعني هنگامي كه ديگر صرفاً جهان موجودات بيتحرك نباشد بلكه جهان عمل شود،ميتوان فرديت مستقل هر يك ازايزدان و ديوان را مشخص كرد. دراينجا خصلت ويژۀ تغيير وعمل، تاثيركردن و متاثر شدن است كه شالودۀ تعريفايزدان و ديوان قرارميگيرد. درست است كه تقسيم جهان به مقدس و غير مقدس شالودۀ آگاهي اسطورهاي است،اما جهان اسطوره ای وقتی بيان واقعي خود رامی يابد كه بُعد زمان آن را عمق بخشيده باشد. سرشت موجود اسطوره ای، نخست هنگامي متجليميگردد كه به منزلۀ موجود مبداها و منشاها نمايان شود. تمامي تقدس موجود اسطوره اي سرانجام به قداست منشا آن بازميگردد. تقدس آن بيواسطه درامر ارائه شده نيست بلكه در مبدا آن است. در كيفيات و صفات آن نيست بلكه در تكوين آن در گذشته است. با قرار دادن موجود اسطورهاي در گذشتۀ دور و در اعماق زمان، نه تنها محتوايي خاص به منزلۀ مقدس،يعني چيزي كه از لحاظ اسطورهاي مهم است، به آن دادهميشود بلكه بهاين طريق تقدس و مقام و منزلتش توجيه ميگردد.«زمان» عامل اصلي براي توجيه امور معنوي است؛ بويژه عادات، رسوم،هنجارها و پيوندهاي اجتماعي و احکام وفرایض دینی بهاين طريق تقديس و توجيهميشوند كه آنها از نهادهايی ناشي شدهاند كه در گذشتۀ آغازين اسطورهاي حاكم بودهاند. از ديدگاه احساس و انديشۀ اسطوره ای، خود هستي وطبيعت اشياء فقط هنگامي فهم پذيرميگردند كه در چنين پرسپكتيوي گذاشته شوند.
هنگامي يك خاصيت بارز طبيعت(يا خصلت مهم شيئي يا صفت نمايان نوعي از جانوران)«متعين»ميشود كه با واقعه ای بيهمتا در گذشته ارتباط يابد.اين واقعه بيهمتا تكوين اسطوره ای آن را نشانميدهد. داستان هاي اسطوره اي همه اقوام ازاين گونه «تبيين»ها غنياند. دراينجا انديشۀ انسان به مرحله ای رسيده است كه بايد دليل وجودي رسوم، سنت ها و احكام را بداند. بدين منظور وجود آنها را به گذشتۀ اسطوره ای منتقلميكند. از ديدگاه اسطوره، خودِ گذشته ديگر «چرا» ندارد. «گذشته»،چرایي وجود چيزهاست. آنچه زمان اسطوره ای را از زمان تاريخي متمايزميكند اين است كه براي زمان اسطوره ای،گذشتۀ مطلقي وجود دارد كه نه نيازي به تبيين دارد ونه تبيينپذير است.تاريخ، وجود يك رویداد را به رشته ای بيپايان از «شدن» تجزيه ميكند كه در آن هيچ نقطه ای به منزلۀ مبدا متمايز نميگردد بلكه نقطۀ پيش از خود را نشان ميدهد؛ واين رشته تا بينهايت در گذشته به عقبميرود. مسلم است كه اسطوره نيزميان «بودن» و «شدن» وميان «اكنون» و «گذشته» خطي رسم ميكند. اما وقتياين «گذشته» به دست آمد،اسطوره آن را به منزلۀ چيزی ابدی ، پایدار و «چون و چرا برندار»ميانگارد. براي اسطوره، زمان به شكل نسبت محض نيست كه در آن، گذشته،اكنون وآينده مدام تغيير كنند و به يكديگر تبديل شوند. در زمان اسطوره ای مانعي نفوذناپذير، «اكنون» تجربي را از مبدا اسطوره ای جداميكند و به هر يك «خصلت» انتقال ناپذيری ميبخشد. بدين ترتيباين موضوع فهم پذيرميگردد كه چرا گاهي اوقات آگاهي اسطوره ای(با همۀ اهميتي كه شهود زمان در شكلگيري آن دارد) آگاهی بی زمان ناميدهميشود. زيرا زمان اسطوره ای در مقايسه با زمان عيني(چه زمان فيزيكي و چه زمان تاريخي) براستي بی زمان است.
تقسيم زمان به مراحل گوناگون به موازات تقسيم فضا به جهات و نواحي مختلف صورتميگيرد. زمان نيز مانند فضا به مقدس و غير مقدس تقسيمميشود. احساس اسطوره ای به «وضعيت» و «جهت» در فضا نه به منزلۀ نسبت محض بلكه به منزلۀ جايگاه موجودي خاص، يعني جايگاه ايزد يا ديو،مينگرد. همين موضوع در مورد زمان و تقسيمات آن صادق است.
شهود اسطوره ای زمان مانند شهود اسطوره ای فضا به تمامي كيفی و ملموس است نه كمي و انتزاعي. براي اسطوره، زمان«كمي وانتزاعي»، زماني كه آهنگي يكنواخت داشته باشد و لحظات بيوقفه در پي يكديگرآيند و طبق قاعده ای معين تكرار شوند،وجود ندارد. تنها چيزي كه اسطوره می شناسد تصاوير است كه محتوايي ويژه دارند و آنها«گشتالت» (يا هيئت) زماني معينی را آشكارميكنند؛ مانند: آمدن و رفتن، پا به عرصۀ وجود گذاشتن ادواري و تغييرات دورهاي.
بدين ترتيب زمان، به منزلۀ يك كل، به مرزهای مشخص مانند خط ميزان در نت موسيقي تقسيم ميشود. اما«ضربه های» آن شمرده واندازهگيري نميشود بلكه فقط احساسميگردد.
حقيقتاين است كه آگاهي انسان، زماني دراز پيش ازآنكه بتواند نخستين مفاهيم مربوط به خواص اصلي وعيني فضا، زمان وعدد را شكل دهد،ميبايد نسبت به دورۀ گردش و آهنگ حيات بشر حساسيت ظريفي به دست آورده باشد. حتي در پايينترين مراحل فرهنگ، حتيميان اقوام ابتدايي كه هنوز به مرحلۀ شمارش اعداد نرسيدهاند و به همين سبب نميتوانند دريافت روشني از روابط كمي زمان داشته باشند،اغلباين احساس ذهني نسبت به ديناميك حياتي فرآيند زمان به طور شگفتآوري رشد كرده و بسيار ظريف و دقيق شده است.اين اقوام آنچه را «حس مراحل» اسطوره ای مينامند، دارا هستند و آن رادر همۀ رويدادهاي زندگي، بويژه به هنگام گذر از يك مرحله سني به مرحلۀ سني ديگر يا به هنگام انتقال از يك مقام و منزلت اجتماعي به مقام و منزلت اجتماعي ديگر، به كارميبرند. حتي در پايينترين سطوح، مهم ترين تغييرات در زندگي فرد يا قوم با مناسك و انجام مراسم مخصوص همراهميشوند تا از سير يكنواخت رويدادها جدا و مجزا گردند. اجراي دقيق مناسك و تشريفات،سير تغييرات را از آغاز تا پايان محافظت خواهد كرد. از طريقاين مناسك، سير يكنواخت زندگي ياجريان يكنواخت زمان به مراحلي تقسيم ميشود. هر مرحلهاي از زندگي،خصلت يكنواخت زمان به مراحلي تقسيم ميشود. هر مرحله ای از زندگي،خصلت اسطوره ای خاصي به دستمیآورد كه بدان معناي ويژه ای ميبخشد. زايش و مرگ، آبستني و مادر شدن، بلوغ جنسي و ازدواج،همه با مراسم و مناسك خاص گذر كردن وآيين های تشرف مشخصميشوند.اين مناسك و مراسم به مراحل مختلف زندگي چنان ويژگي اسطوره ای ميبخشند كه به نظرميرسد پيوسته بودن زندگی را ازميان ببرند.اين عقيده ميان اقوام گوناگون رايج است و به شكل هاي مختلف تكرارمی شود،كه به هنگام گذر از يك مرحله زندگي به مرحله ديگر،انسان من تازه ای به دستميآورد. مثلاً كودك با رسيدن به مرحله بلوغميميرد،كودكميميرد تا دوباره به منزله يك جوان بالغ متولد شود. به طور كلي «مرحلهاي بحراني» كه مدتش كوتاه يا طولاني است دو مر حله مهم زندگي را از يكديگر جداميكند. براي شخصی كه دراين مرحله بحراني قرار دارد، انجام بعضي از امور واجب و انجام برخي حرام است.
بدين ترتيبميبينيم كه براي آگاهي واحساس اسطوره ا ی، شهود نوعي زمان زيست شناختي يا تناوب جزر و مد زندگی مقدم بر شهود زمان كيهاني، به معناي اخص،است. در واقع اسطوره، زمان كيهاني را به همين شكل زيستشناختي خاص دركميكند. زيرا از ديدگاه آگاهي اسطوره ای نظم فرآيندهای طبيعي مانند دوره گردش فصول و سيارات كاملا به منزلۀ فرآيند حيات نمايانميشوند. آگاهی اسطوره ای نخست تغيير روز به شب، روييدن و ازميان رفتن گياهان و گردش فصول را فقط با فرا افكندناين پديدارها به درون وجود بشر درك ميكند. يعني آنها را،گويي،در آيينه وجود بشرميبيند.
همين رابطه دو جانبه به احساس اسطوره ای زمان ميانجامد كه ميان شكل ذهني زندگي و شهود عيني طبيعت پليميزند. حتي در مرحلۀ جادويي اين دو فرم سخت به هم تنيده شدهاند. همين امر توضيح ميدهد كه چگونه جادو سير فرايندهاي عيني را تعيين ميكند. از ديدگاه جادو،قانوني تغيير ناپذير سير خورشيد و گردش فصول را تنظيم نميكند بلكه آنها تحت تاثير قواي اهريمني هستند ونيز دردسترس نيروهاي جادويي. شكلهاي بسيار گوناگون جادوي قياسی ميخواهند تا نيروهايی را كه در سير خورشيد يا گردش فصول دست دارند تحت تاثير قرار دهد، يا آنها را تقويت کند و به عمل وادارشان كند. مراسمي كه حتي امروزه به هنگام تحويل سال نو(نوروز،عيد پاك) يا در مراسم اعتدالين(جشن مهرگان،جشن چهارشنبه سوري) يا مراسمي كه در شب يلدا يا در شب نخستين روز تابستان برگزارميشوند، بر پايه همين بينش جادويي هستند.
نبردهاي دروغين كه در مراسم و مناسك مربوط به جشن هاي گوناگون درميگيرد بر اساساين دريافت است كه نيروی حيات بخش خورشيد و نيروهاي رويندگي طبيعت را بايد با اجراي مناسك ياری داد و آنها را در برابر نيروهاي مخالف تقويت و محافظت كرد.
شعری از دوران مصر باستان در دست است كه در آن دشمنان فرعون لعن و نفرین ميشوند. بايد به ياد داشت كه راء(خورشيد-خدا) نخستين حاكم مصر بود وتا جايي كه تصوير راء ديده ميشد تا آنجا نيز قلمرو فرمانروايي فرعون بود.اين شعرميگويد كه دشمنان فرعون«به هنگام سپيده دم سال نو مانند مار آپوفيس هستند.» مار آپوفيس، تاريكي- دشمن است كه خورشيد هر شب او را، به هنگام سير خود در جهان زيرين (از محل غروب آفتاب در باختر تا محل طلوع آن در خاور)، شكست ميدهد. اما چرا دشمنان فرعون بايد به هنگام سپيده دم سال نو مانند مارآپوفيس باشند؟ پاسخاين است كه آفرينش و آغاز سال نو همساناند. پس نيروهاي آفرينندگي به هنگام سپيده دم سال نو از همه وقت قويتر و فعال ترند. پس در روز اول سال نو،مصريان دشمنان فرعون را لعنميكردند واين لعن را با سحر و افسون تقويت مينمودند.
در بابل از هزاره سوم تا زمان هلنی ها، جشنها و مراسم سال نو چندين روز به درازاميكشيد. دراين مراسم كاهنان«سفر پيدايش» راميخواندند و سپس نبرد مردوخ(خداي پيروزمند) با هيولاي تيامات تقليدميشد.اين مراسم سمبليك نبود بلكه بابليان تصويرميكردند كه در آن لحظه نبرد واقعي ميان مردوخ و تيامات در جريان است. پادشاه بابل تجسم مردوخ بود. ازاين رو، او يا كسي از جانب او، در نقش مردوخ ظاهرميشد و با هيولاي تيامات ميجنگيد. بابليان ميخواستند بااين مناسك و مراسم، مردوخ را در نبرد با هيولاي تيامات ياری دهند.
هم در مصر و هم در بابل مراسم تاجگذاري پادشاه در آغاز يكي از فصول برگزارميشد تا مبدا پادشاهي جديد فرخنده باشد. در مصر،زمان تاجگذاري يا در آغاز تابستان بود،يعني هنگامي كه رود نيل شروع به طغيانميكرد يا در آغاز پاييز،يعني زماني كه طغيان رود نيل فرو نشسته بود وكشتزارها پوشيده از رسوبات شده و آماده بذرافشاني بود. در بابل هر پادشاه سلطنت خود را از روز اول سال نو آغازميكرد و مراسم گشايش هر پرسشتگاه جديد نيز در آن روز صورتميگرفت.
اندیشه اسطوره ای «حس ِ مراحل ِ» زمان را فقط در قالب تصوير ِ حيات درك ميكند. در نتيجه هر چيزی را كه در زمان حركت ميكند،هر چيزي را كه متناوباً ميآيد وميرود،به شكل حيات ميبيند.
بدين سان ميبينيم كه اسطوره از عينيتي كه در مفهوم فيزيكي – رياضي زمان،يعني زمان مطلق نيوتني دارا است هيچ دريافتي ندارد. اسطوره زمان مطلقي را كه «بيتوجه به هر شيء خارجي،در خود و براي خود،جريان دارد» نميشناسد و همين طور نيز از زمان تاريخی آگاهی ندارد. بدين دليل كه در آگاهی از زمان تاريخي،عوامل عيني متعددي وجود دارند، زمان تاريخی بر اساس گاهشماری تغيير ناپذير و تمايزميان«زودتر» و «ديرتر» و مشاهده نظمي مشخص و معين در تسلسل لحظات زمان استوار است. اسطوره نه از چنين تقسيم بندي در مراحل زمان آگاه است ونه از تنظيم زمان در دستگاهي منظم كه در آن هر واقعه خاص يك موقعيت و فقط يك موقعيت را دارا باشد. قبلاً ديديم كه خاصيت انديشه اسطوره ای اين است كه هر جا رابطه ای ميان اشيا يا امور برقرارميكند، موجبميشود اعضای اين رابطه درهم تداخل كنند و داراي يك جوهر شوند.اين وضع در قلمرو آگاهي اسطوره ای زمان نيز حاكم است. مراحل زمان، يعني گذشته، اكنون وآينده از يكديگر متمايز نيستند. بارها آگاهی اسطوره ای تفاوت ميان آنها را ازميان ميبرد و سرانجام آنها را در هم ميآميزد. بويژه جادواين اصل كلي خود را كه معتقد است جزء با كل يكي است از فضا به زمان نيز تعميم ميدهد؛ و درست همانگونه كه هر جزء فضايي نه تنها به جاي كل قرارمي گيرد بلكه خود كل است، رابطه جادويي نيز از فراز همه اختلافات و تقسیمات زماني ميگذرد.«اكنون» جادويي صرفاً «اكنون» محض نيست يعني «اكنون » ساده و متمايز نيست، بلكه در بردارنده گذشته و آبستن آینده است. ازاين رو غيب گويي جزء جداييناپذير آگاهی اسطوره ای است. در غیب گويي تداخل كيفي همه مراحل زمان به روشنترين وجه نمايان است.
ادامه بحث(عدد )درقسمت پنجم که بخش نهایی است.
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.