یدالله موقن ——– فرم اندیشه اسطوره ای – 1
اگراین فرضیه را بپذیریم که ذهن انسان دو ساختار اساسی دارد: یکی اسطوره ای ــ دینی و دیگری منطقی ــ علمی ،فقط بر اساس این فرضیه است که می توانیم مسئله ی “امتناع تفکر ِ” منطقی ــ علمی را در قلمرو اندیشه ی اسطوره ای ــ دینی مطرح کنیم ؛ یا این که ، ساختار ذهن انسان را یکی بدانیم ولی دو نوع کارکرد به آن نسبت دهیم : یکی کارکرد اسطوره ای ــ دینی و دیگری کارکرد منطقی ــ علمی . بر پایه ی فرضیه ی اخیر نیز می توان مسئله مذکور را مطرح کرد ؛ اما ، تا آنجا که نگارنده با آثار آقای دکتر آرامش دوستدار آشنایی دارد، هیچ کدام از این دوفرضیه اساس بحث ایشان قرار نگرفته است . از این رو، بحث ایشان فاقد مقدمات تئوریک لازم است . آنچه در پی می آید ، ارائه ی مقدمات تئوریک چنین بحثی است . این نوشته می کوشد تا فرم مقولات شناخت مانند ” سوژه ” و “ابژه ” ، ” علیت ” ، ” فضا ” ، “زمان ” و…را در این دو نوع ساختار ( یا کارکرد ) نشان دهد .
1-(سوژه و ابژه (شناسنده وموضوع شناختنی
براي شناخت فرم انديشه ي اسطورهاي بايد آن را با فرم انديشه علمي ـ تجربي مقابله و مقايسه كرد. انسان براي دستيابي به علم ناگزير است ازميان تاثرات حسي ناپايدار و سيال و تفكيك ناشدهاي كه از طريق حواس خود از جهان خارج دريافت ميدارد، روابط يا نسبت هاي تغيرناپذيری را كشف كند.اين نسبت ها يا روابط پايدار، ساخت تغيير ناپذير “ابژه” و چارچوب آن را تشكيلميدهند. انديشه علمي ـ انتقادي،مفهوم”ابژه” را تا مبادي عقلاني آن دنبالميكند وميكوشد تا قطعيت وجود آن را به روابط تغيير ناپذير، و بويژه به مقدار و عدد ، تحویل كند. زيرا همين دو نسبت،واقعيت اشياي تجربه شده را تبييينميكنند. بنابراين هر ادراكي از شيي تجربي يا واقعهاي تجربي مستلزم چنين ارزيابي انتقادي است. انديشه علمي ــ منطقی ،عناصر تغييرناپذير را از عناصر متغير، و امور عرضي را از امور اساسي و ضروري باز می شناسد، وهر امر تجربي را نه به خودي خود يا آنچه بي واسطه ارائهميدهد،بلكه در ارتباط با تجربه،به منزله يك كل می سنجد و می آزمايد.اين امر تجربي چنانچه در ارتباط با كل تجربه تاييد شد، به قلمرو واقعيت پذيرفته و وجود عيني آن مشخصميشود. انديشه علمي اين شيوه ی انتقادي را در برابر تاثرات حسي(و نيز امور واقع اجتماعي و تاريخي) و پديدارهاي فيزيكي همواره نگاهميدارد؛ شايد بعدها روشن شود عناصري را كه پايدارميپنداشت، به طور نسبي پايدارند و وجودشان به «عناصر پايدارتري» وابسته است. در انديشه علمي، با پيروي ازاين شيوه انتقادي،مرزميان«سوژه» و «ابژه» از همان آغاز شكل ثابتي نمييابد بلكه با تداوم تجربه و دستيابي به اصول نظري علمي همواره دستخوش تغيير است. آنچه را واقعيت عيني ميناميم تنها به دنبال فراگرد عقلاني گزينش و سنجش تاثرات حسي(يا رويدادهاي اجتماعي و تاريخي) و تحليل و تركيب آنهاست كه شكل نهايي به خودميگيرد. بايد به ياد داشت كهاين فراگرد پيوسته تكرارميشود و واقعيت عيني(خواه فيزيكي،خواه اجتماعي) مجدداً مورد سنجش و ارزيابي قرارميگيرد. خصلت اساسياين فراگرد عقلاني،شيوه انتقادي آن است. اما خصلت اساسي انديشه اسطورهاي، شيوه عاطفي اش است. برخورد انديشه ی اسطورهاي با جهان، در حقيقت همچون برخورد «من» با«تو» است و بنابراين، رويارويي حيات است با حيات. در انديشه اسطورهاي فرد جزء جداييناپذير اجتماع است و اجتماع نيز در بستر طبيعت قرار دارد و وابسته به نيروهاي آن است. برخي ازاين نيروها با انسان(يا اجتماع او) سر سازگاري دارند و در موقع لزوم به ياري اوميآيندوبرخي ديگر، با او دشمنيميورزند. بنابراين جهان از دو دسته نيروي دوست و دشمن فراهم آمده است.
تمايزميان انديشه ی علمي وانديشه ی اسطورهاي
از همين جا تمايزميان انديشه ی علمي و انديشه ی اسطورهاي آغازميشود. انديشه ی علمي،هر شيء يا هر پد يدار طبيعي را جزئي از يك گروه يا مجموعه ميداند كه خصلتي همانند اشيا يا پديدارهاي نظير خود دارد. بنابراين علم ، اشيا يا رويدادها را اجزاييميشناسند كه از قوانين كلي تبعيت ميكنند و به همين علت رفتار آنها، تحت شرايط معلوم،قابل پيشبيني است. اما انديشهي اسطورهاي پديدارها را به منزله «تو» ميپندارد.اين « تو» بيهمتا و يگانه است و ويژگي غير قابل پيشبيني هر فرد بيهمتا را داراست. وجودي است كه تا آنجا شناختي است كه خود را متجلي سازد.«تو» را نميتوان درك كرد يا دربارهاش انديشيد، بلكه بايد در رابطهاي فعال و متقابل به طور عاطفي تجربهاش كرد. در انديشه اسطورهاي همه پديدارهاي طبيعي ، همچون رعد و برق ، سقوط اجسام،خشكسالي، جزر و مد و جزاينها به منزله «تو» هستند.اين «تو» اين جا بر سر مهر است و آن جا بر سر كين و از همين روست كه انديشه اسطورهاي براي هميشه زنداني پديدارها ميماند وميان بود و نمود و «ذهنيت» و«عينيت» تفاوتي قائل نميشود واز كشف قوانين كلي حاكم بر پديدارها ناتوان است.
در انديشه علمي نظم وترتيب يك پديدار و ضرورت وجود آن، در ارتباط با كل نظام مفهومي سنجيده ميشود و همين كل، معيار ارزيابي حقيقت پديدار تجربي و «واقعيتي» كه در بر دارد قرارميگيرد. بدين ترتيب در سازمان و آرايش تئوريك جهان تجربه،هر امر جزئي، بيواسطه يا با واسطه، به يك امر كلي ارجاع ميگردد و در ارتباط با كل ارزيابي ميشود، مثلاً انديشه ی اسطورهاي در برخورد با سقوط اجسام ميان سقوط «اين» جسم در اين «جا» و «اكنون» با سقوط «آن» جسم در آن «جا» و «ديروز» ارتباطي نميبيند وهررويدادي را بيهمتا ميداند؛ اما اندیشه ی علمي، سقوط هر جسمي را رويدادي نوعي قلمدادميكند و در پي كشف قانوني برميآيد كه بر سقوط تمام اجسام حاكم باشد. هدف انديشه ی علمي دستيابي به همين تركيب كلي و جهانشمول است تا در آن، همه امور جزئي يا پديدارها در يكانگي تجربه درك شوند. اما براي رسيدن بهاين تركیب كلي بايد از تجزيه و تحليل آغاز كرد. يعني پيش از آنكه محتويات تجربه، منظم و مرتب شوند و به شكل ِ يك كل ِ منسجم درآيند بايد دگرگون شوند. براياين كار نخست بايد آنها را تجزيه كرد تا به عناصر بسيط رسيد،عناصري كه تاثر حسي بيواسطه نمي تواند آنها را فرا چنگ آورد. آن محتويات را نميتوان تحت قاعدهاي كلي و جهانشمول درآورد و متعين ساخت؛ زيرا سيال و تفكيك ناشدهاند. براي يافتن نظمي پايدار درميان پديدارها بايد به«شالوده»ی آنها راه يافت. مثلا حس لامسه، گرمي جسمي را حس ميكند؛ اما براي تبيين گرماي جسم ميبايد به قلمروي فراسوي پديدار گرميرفت. فقط هنگامي كه جسم را متشكل از اتم و گرمي آن را معلول حركت اتم ها دانستيم، تبيين درستي از گرمي جسم ارائه دادهايم. بدون دستيابي به چنين عناصر اوليه و بسيط(مثلاً در مثال بالا اتم ها)، علم فاقد شالوده خواهد بود؛ زيرا محتويات حسي تفكيك ناشده و تصاوير ادراك حسي، شالوده و اساسي براي انديشه ی علمي- تجربي ارائه نميدهند. تركيبي كه تفكر تجربي براي حصول آنميكوشد، هميشه مستلزم تحليل است و فقط بر پايه تحليل،تركيب امكانپذيرميشود. تركيب، تحليل ر اپيش فرضميگيرد وهدف تحليل نيز هموار كردن راه براي تركيب است.
فرم مشخص جهان علم
از طريق دو عمل معكوس تحليل و تركيب وهمبستگي متقابل آنهاست كه جهان علم، فرم مشخص خود رامييابد. دراينجا لازم است با آوردن مثالي موضوع را روشن كنيم؛هنگامي كه گلولهاي از دهانه ی توپي به سوي هدف شليك ميشود،نخست سيري صعودي دارد و سپس سيري نزولي. مشاهده صرف از تعيين دقيق مسير گلوله ناتوان است. اما اگر مجموعه شرايطي را كه به طور همزمان حركت گلوله را تحت تاثير قرارميدهند،از يكديگر جدا كنيم و سپس هر يك از آنها را، با در نظر گرفتن قوانين حاكم بر آن، جدا جدا بررسي نماييم، ميتوانيم مسير گلوله را تعيين كنيم. يعني بايد نشان دهيم كه مسير گلوله به دو نيروي مختلف وابسته است.اين دو نيرو، يكي ضربه اوليه و ديگري نيروي جاذبه ی زمين است كه گلوله را به سوي مركز خودميكشاند. پس از آنكه حركت گلوله را بهاين دو مولفه تجزيه كرديم،ميتوانيم با تركيب مجدد آنها مسير گلوله را تعيين كنيم.
بدين ترتيب ميبينيم كه در قلمرو انديشه ی علمي،مفهوم«عينيت» به تحليل مداوم عناصر تجربه و سپس تركيب مجدد آنها وابسته است. به هنگام تحليل،خرد، عناصر عرضي را از عناصر اساسي و ضروري، و عناصر تغيير پذير را از عناصر تغيير ناپذير و پايدار تميزميدهد.اين فراگرد گزينش عناصر تجربه، از ابزارهاي اساسي تفكر علمي است.
اما انديشه اسطورهاي در جهان تصاوير زندگي ميكند، جهاني كه آن را كاملاً عينيميداند،اما رابطه ی اسطوره بااين جهان از آن حالت «بحراني»، كه سرآغاز تفكر علمي- انتقادي به شمارميرود، هيچ نشانهاي در بر ندارد.
واقعيتي كه اسطوره را اشباع ميكند،واقعيتي تفكيك ناشده است و انديشه اسطورهاي فاقد ابزارهايي همچون گزينش و سنجش و تحليل و تركيب است تا بتواند«لحظه» را فرا ببرد،يعني آن را به گذشته يا آينده مرتبط كند؛ يا آن را به منزله ی يك امر جزئي به كل عناصر واقعيت ارتباط دهد، واين همان كاري است كه انديشه علمي بدان دست ميزند، يعني هر امر جزئي داده شدهاي را به ديگر امور جزئي ارتباط ميدهد و سرانجام همگي آنها را تحت يك قانون عمومي يا يك فراگرد كلي درميآورد. آگاهي اسطورهاي اسير تاثر حسي و وجود لحظهاي آنميشود و بدين ترتيب زنداني پديدار صرف ميگردد؛ نه انگيزهاي دارد و نه ابزاري، كه آنچه را در اين «جا» و «اكنون» ارائهميشود، بسنجد و عينيت آن را با ارزيابي به وسيله ی آن چيزي كه در اين «جا» و«اكنون» ارائه نشده، يعني چيزي كه متعلق به گذشته و آینده است محدود کند و متعین سازد. و اگر این معیارکه آن را ميانجيگرانه ميناميم و اساس انديشه علمي- انتقادي را تشكيلميدهد در كار نباشد،تمامي«حقيقت» و واقعيت در«حضور» تاثر حسي محض محوميشوند وهمه ی پدیدارها هم ارز و هم سطح می گردند. در اینچا دیگرلایه ها و درجات مختلفي از واقعيت وجود ندارد. يعني عناصر اساسي و ضروري از عناصر عَرَضي، وعناصر تغییرناپذیر و پایداراز عناصرمتغیرو دگرگون شونده باز شناخته نميشوند؛ در نتيجه، تصوير حاصل از واقعيت، سطحي و فاقد عمق است؛ وميان امر جزئي و امر كلي،ميان جزء و كل، وميان امر زودگذر و امر پايدار فرقي نيست. بنابراين انديشه ی اسطورهاي نميتواند ميان«ذهنيت» و «عينيت»، ميان آرزو و تحقق آن،ميان شيءو تصوير آن ،ميان خواب و بيداري وميان مرده و زنده فرقي قائل شود.
پديدارهاي طبيعي به منزله رويدادهاي منفرد
انديشه اسطوره اي پديدارهاي طبيعي يا اجتماعي را به منزله رويدادهايي منفرد ميبيند. شرح و گزارشاين رويدادها و نيز تبيين آنها تنها در قالب عمل بعضي قدرت ها قابل تصور است و ناگزير شكل يك داستان را به خود ميگيرد. مثلاً انديشه ی علمي توضيح ميدهد كه چگونه بعضي تغييرات جوي،خشكسالي را ازميانميبرد وسبب ريزش باران ميشود اما همين امر را بابليها ميديدند و پرنده غول آساي “ايمدوگودا” را عامل ريزش باران به شمارميآوردند و تصورميكردند كهاين پرنده، آسمان را با بال هاي سياه و توفانزاي خويشميپوشاند و گاو ِ آسمان را، كه نفس داغ او کشتزارها راميسوزاند، ميدرد وميبلعد. مردم باستان با ساختن چنين اسطورهاي نه سر آن داشتند كه براي خويش سرگرمي درست كنند و نه در پي ارائه ی تبيينهايي عقلاني براي رويدادهاي طبيعي بودند. وجود آنان به آن رويدادها وابسته بود و آنان آن رويدادها را گزارش ميكردند. آنان به طور مستقيم نبرد ميان قدرت هايي را كه يكي دشمن حاصلخيزي و ديگري قدرتي ترسناك اما دوست بود،تجربه ميكردند. آذرخش به موقع، خشكسالي را شكست ميداد و ازميانميبرد و آنان را آسوده خاطرميساخت.اين تصاوير آفريده تخيلاند؛ اما افسانه بافي محض نيستند. تفاوت اسطوره با افسانه دراين است كه اسطوره ی واقعي ، تصاوير و بازیگران خود را نه با خيالبافي بلكه با مرجعيتي كه پذيرش آن اجباري است عرضه ميكند. اسطوره،ظهور و تجلي يك «تو» را تداومميبخشد. ازاين رو، خيالپردازي اسطوره به هيچ وجه استعارهاي نيست. اسطوره ، لباس ِ نوعي انديشه است. امااين نوع انديشه ازتخيل جدايي ناپذير است و فرمي را عرضهميكند كه در آن، تجربه به آگاهي رسيده است. اسطوره،جامعيت و روشني بيان يك نظريه ی علمي را ندارد و هر چند ملموس است و مدعي است كه اعتبارش خدشه ناپذيراست؛ امااين اعتبار تنها از سوي معتقدان بدان شناخته و پذيرفته ميشود وتاب وتحمل سنجش انتقادي را ندارد.
گفتيم كه انديشه ی علمي ميان ذهنيت وعينيت تمايز قائل است وبراي جدا كردناين دو از يكديگر روشي انتقادي و تحليلي بنا نهاده كه به ياري آن، پديدارهاي منفرد را به رويدادهايي نوعي كه تابع قوانين كلي هستند،تحويلميكند. مثلاً انديشه ی علمي برآمدن و فرورفتن خورشيد را بر اثر چرخش زمين به دور محورشميداند؛ رنگ هاي گوناگون و اختلاف آنها را،اختلاف طول موج آنها توصيفميكند. چنانچه يكي از خويشاوندان خود را كه مرده است در خواب ببينيم،علم،اين رويا را آفريده ی ذهن نيمه آگاه ما ميداند. بدين ترتيب انديشه ی علمي ادراك حسي ما را از پديدارها،از مفاهيمي كه به ياري آنها پديدارها را درك ميكنيم جداميكند. اما انديشه ی اسطورهاي فاقد ابزارهاي تحليلي و انتقادي است. بنابراين نميتواند از زندان ِ پديدار پاي بيرون گذارد. در نظر انساني كه شيوه انديشيدن او اسطورهاي است تمايزميان ذهنيت خود او و عينيت بي معني است؛ و تقابلميان پديدار و واقعيت شناخته شده نيست. هر چيزي كه بتواند ذهن او را متاثر سازد يا احساس و اراده او را برانگيزد،واقعي است؛ بنابراين دليلي وجود ندارد كه او رويا را واقعي نداند. روياها اغلب او را بيش از رويدادهاي يكنواخت و كسلكننده زندگي روزانه متاثرميسازند. بنابراين روياها در نظر او اهميتي بيش از ادراك های عادي حسي دارند. بابليها مانند يونانيها، شب را در مكاني مقدس به روزميآوردند تا رهنمود خدايان را در رويا دريافت كنند. فرعون هاي مصر در اسناد خويش ثبت كردهاند كه رويا به آنان القاميكرد چه كارهايي انجام دهند.از نظر انسان ابتدايي وهم نيز واقعي است. در سالنامههاي آزرحادون آشوري ميخوانيم که آشوری ها مارهاي سبز دو سر و جانداران خارق العاده بالدار را ديده بودند. مصريان دوران پادشاهي ميانه نيز اژدها و شيردال و غول را دركنار آهو و روباه و جانوران ديگر صحرا توصيفميكردند و آنها را واقعيميدانستند.
در انديشه اسطورهاي همان گونه كهميان خواب و بيداري فرقي نيست، ميان مرده و زنده نيز تفاوتي وجود ندارد. بقاي مرده و ادامه رابطه ی او با زندگان امري بديهي تصورميشود؛ زيرا مرده در واقعيت انكارناپذير دلتنگيها و انتظارات و رنج هاي زندگان درگير است. از نظر ذهنیت اسطورهاي«موثر بودن» به معني«وجود داشتن»است.
درك مفهوم از طريق تبديل آن به جوهر مادي
گفتيم كه انديشه ی اسطورهاي ميان تصویر يك شيء و خود آن شيء فرقي نميگذارد؛ يعني انديشه ی اسطورهاي از درك امور معقول وانتزاعي ناتوان است ومقولهاي به نام«ايدهآل» يا«فرم ناب» را نميشناسد.
ازاين رو براي درك مدلول يا مفهوم ميبايد آن را به جوهري مادي و ملموس تبديل كند.اين موضوع در همه مراحل انديشه ی اسطورهاي صادق است، بويژه در عمل اسطورهاي، در نمايش، فردي كه در نقش شيطان يا يكي از خدايان ظاهرميشود،در عمل خود شيطان يا خود خداميشود.
مردم شناسان معتقدندكه مناسك مقدم بر اسطورهها هستند واين نظر كاملاً درست است؛ زيرا مناسك يا شعائرصرفاً رونوشت يا بازنمايي نيستند بلكه سراسر واقعياند. آنها چنان در واقعيت عمل درگيرند كه جزء جدايي ناپذير آن شدهاند. در مراحل مختلف تحول فرهنگي جوامع بشري اين اعتقاد را در صور بيشمارمييابيم كه ادامه حيات بشر و در واقع،نجات جهان به اجراي درست مراسم و مناسك وابسته است. سرخ پوستان كورايي و يوئيتوتو معقتدند كه حاصلخيزي مزارع آنها بيشتر به اجراي دقيق مراسم و مناسك وابسته است تا چگونگي شخم زدن و بذر پاشيدن و آبياري و جزاينها.
از نظر انديشه ی اسطورهاي،مناسک ابزارهايي واقعياند كه انسان به ياري آنها بر جهان تسلط مييابد،اما نه به معناي روحاني بلكه به معناي صرفاً فيزيكي. خدايان،مناسك مختلف را بدين منظور به انسان آموختند تا او به وسيله ی آنها جهان را منقاد خويش كند؛ زيرا طبيعت به رغم گردش منظم خود،بدون اجراي به موقع و دقيق مناسك،هيچ محصولي به بار نميآورد. گفتيم كه انديشه ی اسطورهاي ميان جزء و كل تميز نميگذارد؛ تصوير يك شخص با خود آن شخص تفاوتي ندارد. تصوير يك شخص،من ديگر اوست،هر بلايي بر سر آن تصوير بيايد بر سر او نيز خواهد آمد.نام يك شخص با خود آن شخص يكي است. به همين دليل در شاهنامه فردوسي اشكبوس كشاني به هنگام نبرد با رستم از اوميپرسد:
بدو گفت خندان كه نام تو چيست؟
تن بي سرت را كه خواهد گريست؟
تهمتن چنين داد پاسخ كه نام
چه پرسي كزين پس نبيني تو كام
مرا مادرم نام مرگ تو كــرد
زمانه مرا پتك ترگ تو كـــرد
ميبينيم كه رستم بيم دارد كه نام خود را به اشكبوس بازگويد وحتي نام خود را «مرگ تو» اعلامميكند تابدين وسيله بر حريف چيره شود.
بنابراين اگر دشمن بر نام يا تصوير يا حتي يك تار مو يا ناخن شخصي دست يابد، بر خود شخص دست يافته است. مثلاً اگر خنجري در تصوير او فرو رود، آن خنجر بر تن خود شخص نيز فرو رفته است(منع نقاشي چهره اشخاص در جوامع ابتدايي بر اساس همين پندار است) و يااگر تار مو يا ناخن شخص نابود شود،صاحب آن نيز نابود خواهد شد.سايه ی شخص نيز همين نقش رادارد. سايه نيز من ديگر اوست و هر آسيبي كه به سايه ی شخص برسد به خود شخص نيز خواهد رسيد. هيچ كس نبايد بر سايه ی شخصي گام بگذارد؛ زيرا درآن صورت احتمالاً صاحب سايه بيمارميشود. گاهي در آفريقاي غربي براي كشتن مخفيانه فردي،خنجر يا نيزهاي را در سايه ی او فروميبردند. ميگويند بعضي اقوام ابتدايي از ديدن رنگینكمان در آسمان دچار وحشت واضطراب ميشوند؛ زيرا آن را توري ميپندارند كه جادوگري براي گرفتن سايه آنان افكنده است.
شاهنامه و انديشه ی اسطورهاي
در شاهنامه خواندهايم كه پس از تولد زال،او را به سبب موي سپيد در بيابان رها ميكنند تا طعمه ددان شود. سيمرغ او را برميدارد و به لانه خود مي برد و بزرگ ميكند تا آنكه پدر زال از كرده ی خويش پشيمان ميشود و شبي در خواب به او مژده ميدهند كه فرزندش زنده است و سيمرغ او را بزرگ كرده است. پس براي آوردن فرزند به جايگاه سيمرغ ميرود. سيمرغ به زال ميگويد:
ابا خويشتن بر يكي پر من
خجـــسته بود سايه فر من
گرت هيچ سختي به روي آورند
وراز نيك و بد گفت وگوي آورند
بـر آتش برافكن يكي پـــر من
ببيني هم انـــدر زمان فر من
كه در زير پرت بپروردهام
ابا بچگانت بــــر آوردهام
همانگه بيايم چو ابر سياه
بي آزارت آرم بدين جايگاه
در افسانه ی اسطورهاي زال و سيمرغ چندين خصلت انديشه ی اسطورهاي نمايان است:
1-ميان خواب و بيداري فرقي نيست؛ زيرا در خواب به سام مژده ميدهند كه فرزندش زنده و دايهاش سيمرغ است.
2- هيچ خط مميزي ميان انسان و جانوران نيست و جانورميتواند دايه ی انسان شود واو را بزرگ كند.
3- از جانور افسانهاي سيمرغ به گوناگون سخن ميرود كه گويي وجودش همانند هر جانور ديگري واقعي است.
4- داشتن جزئي از يك موجود به معني در اختيار داشتن كل وجود اوست. زال با در دست داشتن پر سيمرغ، گويي، كل وجود او را در اختيار خود دارد.
همانگونه كه شناخت علمي براي يافتن سلسله مراتب قوانين و استقرار شبكهاي از روابط علت و معلولي ميكوشد،اسطوره نيزبراي استقرار سلسله مراتب نيروهای جادویی وخدايان تلاش ميورزد.هر چه اسطوره،جهان را به بخش هاي مختلف تقسيم كند و آنها را به خدايان و شیاطین گوناگون واگذار نمايد و قلمروهاي واقعيت مادي و فعاليت انساني را زير سلطه ی آنها قرار دهد،جهان برایش فهمپذيرترميشود. گرچه جهان اسطورهاي بهاين شيوه در يك كل به هم تنبيده ميشود؛ امااين كل شهودی، خصلتي متفاوت با كل مفهومي در شناخت علمي دارد. در كل اسطورهاي نسبت ها (مانند نسبت هاي فرد به نوع يا فرد به جنس)،كه جهان عيني را به منزله جهانی كه قانون بر آن حاكم است تشكيل ميدهند وجود ندارند بلكه تمامي واقعيت در تصاوير متحد كننده ی مادي وملموس محوميشود. در شناخت علمي،تنها پس از آنكه،بر اساس نگرشي انتقادي،عناصراز يكديگر تفكيك و تك تك آنها متعين شدند،به تركيب آنها پرداخته ميشود. اما اسطوره هر چيزي را كه دردسترسش قرار گيرد- بدون ارزيابي انتقادي و متعين كردن آن- با ديگر عناصر تركيب ميكند. اشيا يا رويدادهايي كه به این شيوه ی اسطورهاي با هم تركيبميشوند، خواه بر اثر مجاورت فضايي يا توالي زماني باشد خواه به سبب مشابهت ياعضويت در يك طبقه يا نوع، تفاوت هاي ماهوي خود را از دست ميدهند وهمه، ذات و سرشتي واحد مييابند.
اين وضع در همه مقولات مشهود است. مثلاً در مقوله كميت،همانگونه كه قبلاً گفته شد،تفكر اسطورهاي ميان كل و اجزاي آن تمايزي قائل نيست. سايه ی يك شخص،لباس،ناخن يا يك تار موي او با خود شخص يكي است ونيز در مقوله ی كيفيت،انديشه اسطورهاي ميان جوهر و اعراض آن يا ميان شيء و خواص آن تفاوتي نميگذارد. خاصيت يك شيء، تعريف جنبهاي از آن نيست،بلكه مبين كل شيء است. يك جسم خواص مختلفي ندارد،به عكس،هر خاصيتي داراي وجود مادي است.انساني كه شجاع يا سخنور است،اين صفات را به منزله جوهرهايي مادي دارست كه ميتوان آنها را از او ربود و به ديگران منتقل كرد. خصال و اعتقادات نيز وجودی مادي دارند. در برخي قبایل،چنانچه اعتقادات فردي از نظر ديگر افراد قبيله مردود و باطل شمرده شود، وجود آن اعتقادات باطل، سبب «نجسي» آن شخص ميگردد وحتي اگر افراد ديگري او را لمس كنند، آنان نيز «نجس» ميشوند وبراي دفع آن،انجام مناسك مخصوص ضروري است. در مصر قديم مفهوم«عدالت» يا«انصاف»،«مآت» ناميدهميشد و دهان پادشاه پرستشگاه مآت بود و مآت به شكل خدايي ماده تجسممی يافت،اما در عين حال گفتهمی شد كه خدايان « به وسیله ی مآت زندگی ميكنند».
اين اعتقاد كاملاً به طور مادي و ملموس نشان داده ميشد ؛يعنی در مناسك روزانه تصوير خدای ماده(مآت) را به همراه هداياي ديگر به خدايان تقديمميكردند. از نظر انديشه ی اسطورهای،مرگ يك رويداد نيست،بلكه واقعيتي مادی دارد. درمتون اهرام مصر توصيفي از تكوين اشيا به شرح زيرآمده است:
” آن هنگام كه آسمان هنوز به وجود نيامده بود،
آن هنگام كه انسان ها هنوز پا به عرصه وجودنگذاشته بودند،
آن هنگام كه خدايان هنوز متولد نشده بودند،
آن هنگام كه مرگ هنوز به وجود نيامده بود “
در متن فوق تاكيدميشود كه زندگي في نفسه جاودان است،تنها دخالت عنصری ديگر يعنی مرگ به آن پايانميدهد.
زندگی نيز واقعيتي مادي دارد. در حماسه گيل گمش، “سي دوري” برای گيل گمش تاسفميخورد ومیگويد:
” گیل گمش، به كجا راه می سپری؟
زندگيی كه جستجومی كني هرگز نمی يابي
زيرا آنگاه كه خدايان انسان را آفريدند
مرگ را به او بخشيدند و زندگی را
در دستهاي خود نگه داشتند.”
دراينجا گفته می شود كه زندگي چيزی مادی و ملموس است وخدايان آن را «در دست های خود نگه داشتند». گيل گمش نيز در پی يافتن «گياه زندگي» بود تا با خوردن آن زندگی جاويد يابد.
گفتیم كه نام شخص با خود شخص يكی است و نيز گفتيم كه انديشه ی اسطورهای ميان شعائر ومناسك با واقعيت عينی تميز نمی گذارد. كوزههايی گلي از دوران پادشاه مصرميانه بر جای مانده اند كه مصريان نام قبایل دشمن خود را در فلسطين، ليبی،نوبيا ونيز نام فرمانروايان آنها و همچنين نام بعضی از شورشيان را بر آنها نوشتهاند.مصرياناين كوزهها را با شكوهی خاص در مراسمي ويژه (شايد در تشييع جنازه ی پادشاه پيشين) خُرد ميكردند.
قصد از برگزاری اين مراسم آن بود كه دشمنانی كه آشكارا از دسترس فرعون به دور بودند از پای درآيند. اگر عمل شعائری شكستن كوزهها را سمبليك بخوانيم،نكته اساسي آن مراسم را درك نكردهايم. مصريان احساسمیكردند كه با نابودی نام دشمنان خود به آنان آسيب واقعی رساندهاند.اين تشريفات بدين منظور نيز انجام می گرفت تا طلسم فرخندگی را باميدان كارايی بيشتری به كار اندازند. پس ازجاری كردن نام دشمنانی كه«می بايد بميرند»چنين عباراتی را می خواندند:
“همه ی انديشههای زيانآور، همه ی سخنان زيانآور، همه خوابهای زيانآور،همه طرحهای زيانآور،همه نزاعهای زيانآور”
و آنگاه به شكستن كوزهها می پرداختند. مصريان اعتقاد داشتند كه با گفتناين عبارات خطاب به كوزهها و سپس خُرد كردن آنها، قدرت واقعی دشمنان خود را برای آسيب رساندن به فرعون يا تضعيف اقتدار او ازميان می برند.
گفتيم كه انديشه ی اسطورهای ميان تصوير يك شخص و خود آن شخص تفاوتی نمی گذارد؛ زيرا از درك «ايدهآل» يا فرم یعنی امور انتزاعی ناتوان است. مصريان قديم تصوير ماده خدای “نوت” را،كه جايگاهش در آسمان بود و نقش گيرنده حيات را داشت، در تابوت های خود نقاشی می كردند. جسد بيجان درون تابوت در دست های ” نوت” قرارمی گرفت ازاين رو صعود مرده به آسمان حتمی بود.
ادامۀمطلب : مباحث ( علیت ) در قسمت های بعدی ارائه می شود.
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.