گیل آوایئ—جانسوز……
جانسوز……

قطره
قطره
قطره
مئ چکد از چشم
با یادمان هماره طوفانئ ام
هنوزنیامده بر لب پیاله ائ
آواز مئ بردم
همچون هزار باره ئ تا کنون!
“چنان……….
در قید مهرت پائ بندم….”
و مئ روم با همان ” چنان” اش
به هزار سرود خوان در کمرکش کوه
و یادمان دار و
داغ و
مرگ و
زندگئ…….
به کدام بیاندیشم!
و با کدام!؟
لختئ اگر امانم دهد!
” که گویئ آهوئ سر در کمندم…..”
کلام آخر یارئ!
پیش از دار!؟
یا سوگواره ائ!
که این نیز از برائ آزادئ! توشئ و تابئ !
و اندوهئ در خلوت خویش
که فریاد درونت
وائ…..
” گهئ بر درد بئ درمان بگریم……”
چونان درد استخوان سوزئ
از پئ آنهمه
که آمد و
بئ پروا سرودخوانیم باز!
” گهئ بر حال بئ سامان بخندم….”
وینگونه گریزئ نبود و نیست
که این است نسل ما تو گویئ
لجبازوسخت سر
که جنگل هنوز
آواز او مئ پراکند
آرئ
” نه مجنونم که دل بر دارم از دوست….”
که در پیچ و تاب حادثه
ماندیم!
اگرچه
داغ بر دل!
” مده گر عاقلئ بیهوده پندم….”
گیل آوایئ
ژانویه 2007
* با حال و هوایئ هزاران باره از آواز بسیار دلنشین بنان
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.