گوزن می شوم برای نگار / امیر حسین تیکنی

 شعر
ژوئن 212009
 
teekani

با یاد شعری از بیژن نجدی “کیست که با تلخی می گرید؟”

من زبان آدمی نمی فهمم
از نگاهت که پرندگان را به کوچ وا می دارد
در می یابم که شرابی تلخ نوشیده ای
آنقدر تلخ که طعم گسش سال هاست در دهانت مانده . ……

گوزن می شوم
در بیشه زاری که به نام تو نامیده اند
بر چمنی خیس
زیر آسمانی که بارانش بند نمی آید
تو تنهایی و همه درختان را سر بریده اند
می دوی و باد می وزد
من گوزن سرخی هستم
با شاخ هایی بلند و درهم فرو رفته
خسته ام کز می کنم در گوشه ای
و چشم می دوزم
که چگونه
که چه عجیب
گیسوان بافته ات را در باد و باران رها می کنی
دکمه های پیراهنت آواز می خوانند
پا برهنه می رقصی و کفش هایت سال هاست گم شده اند
سنجاقک گردن بندت جان می گیرد و پر می کشد
و دامن نازکت کومه ی آتش گرفته ی کولیان قفقازی ست
می گویی سایه ی هیچ درختی مجابت نمی کند به ماندن
پس تمامی توکاها و صنوبرها را در سرزمین شادی جا گذاشته ای

من زبان آدمی نمی فهمم
از نگاهت که پرندگان را به کوچ وا می دارد
در می یابم که شرابی تلخ نوشیده ای
آنقدر تلخ که طعم گسش سال هاست در دهانت مانده .
کاش می توانستم
از سرخی تنم برایت کلبه ای بسازم
با شومینه ای روشن
تا در آن گیسوان خیس ات را شانه کنی
چشم هایت را به سرمه زیبا
و آن صدای گرمت را به ذرات فضا بسپاری
بند رختی
تا پیراهن سفیدت را خشک کنی
و بستری که در آن
خواب خطوط لوقا
و آیه های قرآن
و عصای موسی ببینی

من زبان آدمی نمی فهمم
عود دیوانه ای بودم
که آتش گرفتم
گوزن سرخی شدم
تا در سرزمین تو
به تماشای رقصیدنت بنشینم
عجیب نیست که باران بند نمی آید
من چقدر خسته ام که به این بیشه زار بی درخت آمده ام
و چقدر جسورم که به سنجاقک گردن بندت هم حسادت می کنم
و چقدر شاعرم که به تو بر خوردم
که خوابم نمی برد
در این رویایی که خیال بیدار شدن ندارد.

آبان 87
/ مراکش

  2 دیدگاه به “گوزن می شوم برای نگار / امیر حسین تیکنی”

  1.  

    درود
    شعر تان را خواندم
    مويد باشيد

  2.  

    این ها به شعر هم باج نمی دهند
    این روزها گاهی فکر می کنم که اگر نتوانم مثل لیلا و شراره و باران و لیلا و فاضل و احسان وحسین و امید …. و یک دست آدم های دوست داشتنی و قلم به دست خشن که حتی به شعر هم باج نمی دهند به دنیا و پیرامونم نگاه کنم پس چطور این همه اغتشاش و توهم و انگاره را ببینم؟باید خودم یک دریچه بسازم از آنان بهتر اما کو دست توانای نجار پیری که در "خانه دوست کجاست" قدم به قدم می گفت این پنجره ها را من درستش کردم اما جایشان خالی بود و با درد می گفت بردند شهر و فقط پنجره ها را بردند و نمایش می دهند !!
    من از ماندگاری برای نمایشگاه ها برای توریستها و برای کسانی که پول می دهند تا با حقارت به ما با دید گلادیاتورها نگاه کنند و ما برای باید ماندگاری و زنده بمانی بکشیم نفرت دارم. این نفرت حداقل نگاهی به این وسعت می خواهم وگرنه کم می آورم . این روزها که ایسنا بر طبل شعر ساده می کوبد باید چنان بر ضد شفافیت و وضوح شورید که نتوانند با این کلمه ها بر ما بنشینند و نان بلیسند .
    شعر چیزی نیست که ما به ساده و پچیده جدا کنیم شعر تمام جهان شاعر در لحظاتی ست که دارد با همه داشته ها و نداشته ها و آرزوها و مزاحمت ها و دربدری ها و مستاجری ها و عاشقی ها و عرفان و لوس بازی ها و دزدی ها و پاکی و نزول ها و فقر و فحشا و رشوه و گل و مرگ و بیماری و سلامتی و ورزش و آسفالت و تصادف و شکستگی و جنگ و حسادت و رفاقت و میهمانی و عروسی و عزا و جدیت و طنز و تمسخر و گریه و خنده و عقل و جنون….را جلوی چشمش می آورد.
    این ها روال نو آوری و چینشی ست که حضرات منتقدین هنوز چشمشان به آن نخورده . گیج گاهیست که تا با خبر شوند تو از آن رد می شوی!
    یکروز که باران می گفت رقص ماهی توی تنگ آب به خاطر این نیست که ما از آن خوشمان بیاید او دارد زندگی اش را می کند و این ماییم که چیزهایی برای آن ساخته ایم .
    بیایید خوانش کنیم آنقدر که درک زیبایی شناختی جهان معاصر از یک سو نگری وحشتناکی که گریبان شعر خوان های تنبل و راحت طلب را گرفت برگردد.
    هنوز خیلی ها سهیل محمودی و کاروان شعر و موسیقی را به نان شب ترجیح می دهند.بله ! بگذار ایسنا آنان را بشورد و مطهر کند اما ای زمین من که می دانم تو می چرخی! من به ماندگاری فکر نمی کنم. می خواهم اگر چه کوتاه – کوچک ، خودم باشم و با این شعر تمام شوم! با احترام . احسان مهدیان

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي