گلبرگ نسترن / از: بهار سعید

ژانویه 182009
 

مانم بیادگاری در روی بستر تو
یک دسته عشق تازه گلهای پیرهن را

گلبرگ نسترن از: بهار سعید

یکشب کنم نظاره از دور خویشتن را

در مه غزل نوشته تابیده عشق زن را

شاید مرا بگیری از شاخه ی درختی

در موجها که رقصد گلخوشه ی سمن را

آواره ی خیالت از خویش گشته راهی

در کوچه باغ عشقت یادم ببر وطن را

در شعر خود فشانم چرخیده در هوایت

در دامنم که چیدم گلبرگ نسترن را

از مژده ی شکفتم گر در برت بیافتم

در تو شکوفه ریزم تا صبح خویشتن را

مانم بیادگاری در روی بستر تو

یک دسته عشق تازه گلهای پیرهن را

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي