گفتوگو با یدالله موقن دربارة کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده»
گفتوگو با یدالله موقن دربارة کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده»
روانکاوی انسان ابتدایی
گفتگو کننده علیرضا جاوید
ویژه نامه روز نامه شرق پنجشنبه 25شهریور 1389
روانکاوی انسان ابتدایی
گفتگو کننده علیرضا جاوید
ویژه نامه روز نامه شرق پنجشنبه 25شهریور 1389
از آنجایی که اندیشة لوسین لویـبرول برای مخاطبان ایرانی آشنا نیست، ضروری است که ابتدا بفرمایید او متأثر از چه متفکران و نحلههای فکری است؟
لوسین لویـ برول (1939-1857) فیلسوف و انسانشناس فرانسوی، استاد تاریخ فلسفة مدرن در دانشگاه سوربن و مدیر پژوهشهای فسلفی بود. کسانیکه شایستگی رسیدن به مقام استادی (پروفسوری) را در دانشگاههای مختلف فرانسه داشتند، باید با تأیید مدیر پژوهشهای فلسفی به این مقام ارتقا مییافتند و این سمت را لویـبرول داشت. رمون آرون در کتاب «خاطرات»اش پس از ستایش بسیار از خدمات دانشگاهی لویـبرول، او را پوزیتیویست [تجربهگرای] خردگرا مینامد. اما در حقیقت موضعگیری فلسفی لویـبرول در چارچوب هیچ مکتب فلسفی خاصی نمیگنجد. حتی میتوان ادعا کرد که آثاری که دربارة اخلاق و ذهنیت ابتدایی نوشته است، چارچوب فلسفههای ایدهآلیستی و پوزیتیویستی را درهم میشکنند و مسائل تازهای را در قلمرو جامعهشناسی شناخت مطرح میکنند. گورویچ، یکی از جمله کسانی بود که از آثار لویـبرول در زمینة مطالعة ذهنیت ابتدایی بسیار استقبال کرد، تا آن حد که لویـبرول را بنیانگذار جامعهشناسیِ «چندگانهنگر» دانست که شیوة تفکر چندگانه را ارائه داده است. لویـبرول نگرش جدیدی به مسئلة شناخت داد، از اینرو میتوان کار او را حرکتی انقلابی دانست.
به رغم انتقادهایی که لویـبرول از آگوست کنت و تایلور و جیمز فریزر میکند، بیش از همه تحت تأثیر آنها بوده است؛ و البته با مکتب جامعهشناسی امیل دورکم و اعضای آن ارتباطی نزدیک داشت و اصطلاحات مکتب دورکم را بهکار برد و آنان را پیش گام خود در انسان شناسی قلمداد میکرد. در ارتباط با این موضوع، ارنست کاسیرر نظر جالبی دارد، او معتقد است که نظریات مکتب جامعهشناسی دورکم در آثار لویـبرول به کمال و پختگی رسیدهاند. بنابراین میتوان گفت ذهن لویـبرول از ذهنیت دیگر اعضای مکتب دورکم، فلسفیتر و سیستماتیک تر بوده است.
تأکیدی که لویـبرول بر نقش عواطف و احساسات در ذهنیت ابتدایی دارد او را به فلسفة یاکوبی (فیلسوف آلمانی) و به «روانشناسی اندیشة عاطفیِ» هاینریش مائیر و به «منطق احساساتِ» ریبو نیز نزدیک میکند. اما به این نکته توجه داشته باشید که موضوع تأثیر پذیری این متفکر یا آن فیلسوف از دیگر اندیشمندان، همیشه بحث برانگیز بوده است، زیرا بیدرنگ این پرسش مطرح میشود که چرا او تحت تأثیر این متفکران قرار گرفته و نه تحت تأثیر کسانی دیگر؟ بنابراین از همان آغاز خود متفکر باید تمایلاتِ فکری خاصی داشته باشد تا تحت تأثیر اشخاص بهخصوصی قرار بگیرد.
به نظرم آنجایی که لویـبرول به چیستی ذهنیت ابتدایی میپردازد به فلسفه نزدیک میشود و زمانیکه به گذشته برمیگردد تا زندگی جوامع ابتدایی را روایت کند به قلمرو تاریخ گام میگذارد، و در نهایت وقتی به تحلیل و تبیین مفهوم «ذهن مدرن» با «ذهن پیش مدرن» یا به تعبیر او ذهنیت ابتدایی میپردازد، آشکارا وارد حیطة «فلسفة تاریخ» میشود. آیا در حوزة «فلسفة تاریخ» نیز میتوانیم مشخصاً به فیلسوف خاصی اشاره کنیم که بر لویـبرول تأثیرگذار بوده است؟
در این خصوص کسی به تاثیر فیلسوف ایتالیایی، جامباتیستا ویکو بر لوی-برول اشاره نکرده است. اما میتوان گفت که ویکو بیش از هرکس دیگری پش گام لویـبرول در ارائة شیوههای گوناگون اندیشه بوده است. آیزایا برلین در کتابی که دربارة ویکو نوشته، مدعی است که کمال و پختگی نظریات ویکو را در جامعهشناسی تفهمی ماکس وبر و در فلسفة دیلتای میتوان یافت. اما به نظر من تکامل اندیشة ویکو را بیش از هر متفکر دیگری، در آثار لویـ برول باید دانست. میگویند که کاسیرر نیز در جوانی خویش آثار ویکو را خواند و تا پایان عمر تحت تأثیر او قرار داشت. کاسیرر، ویکو را کاشف واقعی اسطوره میداند. اما برخلاف ویکو، رهیافت کاسیرر و لویـبرول به اسطوره از طریق مفاهیم عقلانی است. البته فراموش نکنیم که دورهبندی سهگانة آگوست کنت از «تکامل ذهن»، نیز متأثر از ویکو است.
کلود لوی- استروس مفهومی دارد به نام «ذهن وحشی» که در کتابی به همین نام آن را بهکار برده و این مفهوم را در مقابل مفهوم «ذهن علمی» قرار میدهد. به اعتقاد لوی-استروس ذهن علمی به منظور شناخت پدیدههای منفرد و صیقلخورده ازخلال فرایند روش تجربی عمل میکند، در حالیکه ذهن وحشی، بر مواد از پیش تعیین شده تأکید دارد و همین مسئله او را به سوی تمثیل ها و اسطورهها هدایت میکند. در کتاب لویـبرول نیز شاهد هستیم که اصطلاح «ذهنیت ابتدایی» نقش کلیدی در تحلیلِ او از فرایندهای اجتماعی دارد. آیا این اصطلاح قرابتی با اصطلاح «ذهن وحشی» کلود لوی استروس دارد؟
همانطور که خود لویـبرول بارها در صفحات همة کتابهایش اذعان میکند، اصطلاح «ذهنیت ابتدایی» اصطلاح گمراهکنندهای است. اگر اصطلاح «ابتدایی» را به معنی «بنیادین» و «آغازین» بگیریم، به مقصود لویـبرول از بهکارگیری این اصطلاح نزدیکتر شدهایم. اوانزـپریچارد میگوید که تایلور و فریزر معتقد بودند که چون انسان ابتدایی نادرست میاندیشد، به جادو اعتقاد پیدا می کند؛ اما لویـبرول مدعی است که چون انسان ابتدایی به جادو اعتقاد دارد، همین اعتقاد موجب میشود که نادرست بیندیشد. یعنی عقیدة لویـبرول وارونة عقیدة تایلور و فریزر است.ذهنیت ابتدایی قوانین طبیعت را مستقل از ارده انسان ها نمی داندو اعتقاد دارد که رفتار انسان ها در وقوع حوادث طبیعی نقش دارد.مثلاً شکستن محرمات می تواند موجب وقوع زلزله و جاری شدن سیل شود. ذهنیت ابتدایی به اموری اعتقاد دارد که مغایر با قوانین فیزیک و زیست شناسی هستند.
اما توجه داشته باشید که ذهنیت هر انسانی، اعم از ابتدایی و فرهیخته، اعم از شرقی و غربی، حاصل بازنماییهای جمعی جامعة او است . برخلاف نظر کندیاک، ذهن بشر لوحة سفیدی نیست که بهتدریج بر آن چیزی نقش ببندد. ذهن انسان از همان آغاز اجتماعی شده است، یعنی بازنماییهای جمعی گروه اجتماعی آن را شکل و فرم داده است. من و شما ایرانی هستیم، و خواهناخواه تصورات مشترکی داریم که این تصورات یا بازنماییهای مشترک را جامعة ایرانی در ذهن من و شما حک کرده است. من و شما با همین تصورات یا بازنماییهای جمعی است که میاندیشیم. اگر این بازنماییها به سطح ایدهها یا مفاهیم انتزاعی رسیده باشند، تفکر من و شما مفهومی یا انتزاعی خواهد بود و اگر این بازنماییهای هنوز به سطح مفاهیم انتزاعی نرسیده باشند و مفاهیم تصویری باشند، یعنی هنوز هم کانکریت [عینی و ملموس] باشند، تفکر من و شما نه کاملاً ابتدایی است و نه کاملاً مفهومی و انتزاعی. به نظر من تفکر در جامعة ما در چنین وضعیتی قرار دارد.همین طور نیز بر ذهنیتی که آن را ابتدایی مینامیم، بازنماییهای جمعی حاکماند که این بازنماییها با عواطف و احساسات شدید عجیناند و ذهن ابتدایی بهجای مفاهیم انتزاعی، بازنماییهای جمعی و نیز پیوندهای میانشان را در اختیار دارد. این بازنماییها سرشتی عرفانی دارند؛ به این معنی که هر چیزی را احاطه شده در نیروهای مرموز و جادویی و نامریی ارائه میدهند. سلطة مطلق این بازنماییها، که جمعیاند و نه فردی، و سلطة مطلق پیش- پیوندهای میانشان، پیش-ادراکها و پیش-داوریها، همه سبب میشوند که سمتگیری ذهن انسان ابتدایی با ذهن انسان فرهیختة غربی متفاوت شود.اما در باره ارتباط اندیشه لوی-ستروس با لوی-برول می توانم به نظرادموند لیچ استناد کنم که شارح اندیشه لوی-ستروس در انگلستان است .او معتقد است که بحث های لوی-ستروس در باره«منطق-اسطوره» و «ذهن وحشی» حتی اگر هم به طور غیر مستقم باشد متاثر از لوی-برول است.اما لوی-ستروس بر خلاف لوی-برول تفاوت «ذهن وحشی» با «ذهن متمدن» را در محتوامی داند نه در فرم ونوع.
چه عاملی موجب شد که لویـ برول به چنین تقابلی میان ذهنیتها هدایت شود؟
لویـ برول در سال 1903 از چینشناسی به نام شاوان، ترجمة اثری تاریخی از پژوهش گری چینی را دریافت میکند. لویـ برول به هنگام خواندن این کتاب از این موضوع شگفتزده میشود که اندیشههای نویسندة چینی بههیچوجه به هم مرتبط نمیشوند و انسجام ندارند. این موضوع او را به این پرسش اساسی رهنمون کرد که آیا منطق چینی همانند منطق اروپایی است؟ اگر یکی نباشند وظیفة فلسفی بسیار مهمی خواهد بود که علل این تفاوت منطقی را بررسی کنیم. میبینیم که مسئلة مطرح شده مسئلهای صرفاً مربوط به قبایل آفریقایی یا بومیان استرالیا یا سرخپوستان آمریکا نیست، بلکه فرهنگهای پیشرفتهای مانند چین و هند را نیز دربر میگیرد. ای. اچ. فرانکفورت همین مسئله را در متون دینی و تاریخی مردمان خاور نزدیک مشاهده کرده است که در کتابم « لویـ برول و مسئلة ذهنیتها» به آن اشاره کردهام.
وقتی لویـ برول «دو نوع» انسان را از هم تمیز میدهد و میگوید «انسان ابتدایی» و «انسان فرهیخته»، به نظر میرسد که او وجه ممیز بین این دو نوع انسان را نگرش آنها نسبت به رویدادهای محیط پیرامونشان میداند. بر طبق این مرزبندی، انسان ابتدایی در فهم رویدادها دچار «آمیختگی» میشود یعنی علت و معلول یک چیز را با علت و معلول چیز دیگری خَلط میکند. در صورتیکه انسان فرهیخته علت و معلول هر چیزی را در چارچوب خود درک و فهم میکند، یعنی هر رویدادی برای او دارای «منطق» است.
هم چنان که به درستی اشاره کردید،«آمیختگی» از اصطلاحات کلیدی لویـبرول برای تبیین ذهنیت ابتدایی است. ذهنیت ابتدایی برخلاف ذهنیت منطقیـعلمی، پایبند اصل امتناع تناقض نیست؛ مثلاً اعضای قبیلة سرخپوست بورورو سرسختانه ادعا میکردند که طوطیان سرخ هستند، یعنی هم انسانند و هم طوطی. آنان به این تناقض یا «ناسازگاری» ،یعنی یکی بودن انسان با طوطی، اعتنایی نمیکردند. این اینهمانی، اینهمانی علمی نیست بلکه عرفانی است. سایة انسان، تصویر یا مجسمة او با خود او یکی هستند و هر آسیبی که به یکی از اینها برسد، به خود انسان نیز میرسد. مثلاً در آفریقای جنوبی اگر کسی را در حین فروبردن سوزن در سایة شخصی دستگیر میکردند، بیدرنگ اعدام میشد، زیرا کار او به معنای فروبردن سوزن در بدن آن شخص محسوب می شد که نتیجة اش مرگ فرد بود. این نمونهای از قانون آمیختگی است که بر کارکردهای ذهنی انسان ابتدایی حاکم است. در میان قبایل سرخپوست در آمریکای جنوبی، نیز میان پدر و کودکش آمیختگی احساس میشود. مثلاً اگر کودک بیمار شود، دارویی را که پزشک برای درمان کودک تجویز کرده است نه کودک بلکه پدرش میخورد، زیرا این سرخپوستان میپندارند که پدر و کودک یکی هستند پس هر تأثیری که دارو بر پدر کودک داشته باشد، بر خود کودک نیز خواهد داشت. این اعتقادات از نظر ما مردودند چراکه برای ما فیالمثل عکس یا تصویر همان عکس یا تصویر است. در صورتی که توهمات ذهنی انسان ابتدایی مانع از این میشود که امور ذهنی را از امور عینی تمیز دهد. برای او هر چیزی پر از خواص عرفانی و قدرتهای جادویی است؛ بنابراین از نظر او تمثال؛ مثلاً تمثال ملکة انگلستان میتواند موجب شیوع بیماری مرگبار یا خشکسالی یا برعکس جاری شدن سیل شود. حرام بودن نقاشی و مجسمهسازی نیز در بعضی از ادیان ریشه در چنین اعتقادی دارد. اگر در مناسک و شعایر مرتبط با کشت و زرع، مرد مقدسی حضور یابد، بر اثر قانون آمیختگی تقدس او به بذرها و زمین نیز انتقال مییابد و موجب خیر و برکت میشود و محصول فراوانی به بار خواهد آمد.
بهنظر من لویـ برول بدون توجه به فرایند تکاملی جوامع، یعنی بُعد زمان و مکان، بر آستانة امروز ایستاده و، با منطق آن، گذشته را نقد میکند. برای تبیین بهتر گفتهام از چارلز تیلور کمک میگیرم: تیلور معتقد است هستة مرکزی هر نقدی بر عقلستیزی، «ناسازگاری» است. به این معنا که هر امری که در چارچوب منطق ما نگنجد، غیرمنطقی و، در نتیجه، غیرعقلانی است. در اینجا تیلور سؤال مهمی را مطرح میکند: آیا معیاری برای عقلانیت وجود دارد که برای همة فرهنگها معتبر باشد؟ لویـبرول در کتابش پاسخ روشنی به این سؤال نمیدهد، در صورتیکه محور اصلی کتاب او بر مدار این سؤال میچرخد.
اگر منظور شما این است که جوامع بشری در مراحل تکاملی متفاوتی قرار دارند و از اینرو ساختار ذهنیت گروههای اجتماعی متعلق به آنها با یکدیگر تفاوت دارد، سخنی مخالف لویـبرول نگفتهاید. او هم کوشیده است تا ساختار تفکر حاکم بر جوامعی را کشف کند که ابتدایی یا عقب مانده نامیده میشوند. علاوه بر این، نظریة لویـبرول فقط شامل کارکردهای ذهنی در جوامع واپس مانده نمیشود، بلکه موضوع فراگیرتری را مطرح میکند که عبارت از این است که ذهن انسان چگونه کار میکند، خواه انسان ابتدایی باشد خواه انسان فرهیخته. آنچه را او ذهنیت عرفانی مینامد، در انسان فرهیخته نیز وجود دارد، اما ذهنیت غالب نیست. حتی میتوان مدعی شد که ذهنیت عرفانی در متفکرانی مانند قدیس آگوستین و قدیس آکویناس و فیلسوفانی مانند مارکس و هایدگر بسیار پررنگ بوده است. بنابراین به نظر من نمیتوان گفت لویـبرول بر آستانة امروز ایستاده است و با منطق آن، گذشته را نقد میکند. جوامعی که ذهنیت ابتدایی همچنان برآنها حاکم است، امروزه هم وجود دارند و چیزی متعلق به گذشته نیستند. ذهنیت غیرعقلانی دوباره در حال سربرکشیدن است و چهبسا در خود جوامع غربی مجدداً دست بالا را پیدا کند. سخنانی مانند سخن تیلور، نشانة این است که متفکران غرب به قعر غیرعقلانیت سقوط کردهاند و روشنگری را به گورستان فرستادهاند. اما سخنان تیلور حتی از نظر خود او نیز پوچ و بیمعناست، زیرا اگر جناب پروفسور چارلز تیلور بیمار شود، مسلماً یکی از جادوگران قبایل سرخپوست کانادا را بر بالین خود احضار نمیکند، بلکه پیش حاذقترین پزشک خواهد رفت و بهترین و مؤثرترین داروها را مصرف خواهد کرد. بنابراین تیلور حداقل در محیط خودش میداند که چه تصمیمی عقلانی است و کدام تصمیم غیرعقلانی. اما آنجایی که او میخواهد ژست روشنفکری بگیرد و در قلوب روشنفکران جهان سومی برای خود جایی بازکند، چنین سفسطههایی میکند. شاید بگویید بله او در قالب فرهنگ غربی میداند چه کاری عقلانی است و چه کاری عقلانی نیست، اما در دیگر فرهنگها چطور؟ پاسخ من این است که امروزه علم غربی، جهانیشده است. متون درسیِ ریاضیات و علوم تجربی در همة کشورهای جهان همانندند و بشریت بر سر این که علوم تجربی غربی از اعتباری جهانی برخوردارند، به توافق رسیده است؛ پس عقلانیتی که شالودة این علوم است نیز اعتباری جهانی دارد. پس عقلانیت علمی، معیاری است که همة فرهنگها پذیرفتهاند. علاوه بر این، با نفوذ و گسترش ارزشهای سکولار فرهنگ غربی، امروزه مردمان همة کشورهای جهان ازجمله عقب ماندهترین آنها، آرزو دارند که پزشک متخصص و داروهای خوب در دسترسشان باشند، و از امکانات مساوی برای تحصیل و کسب درآمد برخوردار باشند. این ارزش های مدرن، کم و بیش، در همة فرهنگها حتی دینیترین آنها پذیرفته شدهاند و میتوانند به عنوان معیار عقلانیت به کار روند. به نظرم چارلز تیلور در مورد وجود میعارهای عقلانی که مورد پذیرش همة فرهنگها باشد خود را به تجاهل میزند. لویـبرول و ارنست کاسیرر نیز تفکر علمی و عقلانیت آن را معیار سنجش شیوههای اندیشه قرار دادهاند،و برخلاف پندار بسیاری کسان، نسبیگرا نبودند، آن دو به برتری اندیشة علمی بر دیگر فرمهای اندیشه باور داشتند؛ ولی در عینحال، طرفدار سلطة مطلق اندیشة علمی بر فرهنگ نیز نبودند.
نکتة اصلی بر سر درک جهان پیرامونمان براساس آن چیزی است که «هستند»، نه درک آنها براساس فُرم و شکلی که آنها بر ما ظاهر میشوند یا بر مبنای امیال شخصی ما.
کانت میگوید که اشیا، فینفسه، «چیستند»، برای ذهن بشر ناشناخته میماند، زیرا شناخت انسانی ما در محدودة پدیدارهاست. ولی این پرسش که آیا این شناختی که ما از جهان برون به دست میآوریم از حواس یامثلاً از آن چیزی که کانت «ترکیبی از پیشی» مینامد ناشی میشود ، سبب پیدایش مکتبهای فلسفی متخاصم شده است. آنچه لویـبرول کوشید تا نشان دهد این بود که انسانهای ابتدایی جهان پیرامون خود را مانند انسان غربی درک نمیکنند، پس فلسفة پوزیتویسم و حس گرایی متزلزل میشوند، زیرا معتقدند که شناخت ما از حواس مان ناشی میشوند. انسانهای ابتدایی به اموری سرسختانه اعتقاد دارند که به حواس بشر درنمیآیند و نامرییاند. پس نوع سمت گیری ذهن انسان و نوع ذهنیت او در شناختش از پیرامون خود، نقش اساسی دارد.
لویـ برول در فصل هفتم کتاب تأکید میکند که اگر میخواهیم رسمها و عادتهای انسانهای ابتدایی را بفهمیم، باید آنها را به ذهنیت پیش- منطقی و عرفانی ارجاع دهیم. از اینرو بر روی عملیات جادویی که شکارچیان قبل از شکار انجام میدادند متمرکز میشود. به عقیدة او چنین رسمهایی نشان میدهند که ذهنیت اقوام ابتدایی با ذهنیت انسان مدرن متفاوت است. نکتة کلیدی در تحلیل لویـبرول نتیجهگیری نهایی اوست: به عقیدة وی اگر مثلاً علت مرگ فردی بر اثر نیش مار باشد، ذهنیت جامعة مدرن میگوید سَم وارد خون فرد شده و در نتیجه ایست قلبی موجب مرگش شده است. اما ذهنیت اقوام ابتدایی علت مرگ را نه بر اثر نیش مار که به نیرویی عرفانی یا جادویی منتسب میکند. این نوع نتیجهگیری لویـبرول در تعیین تحلیل ذهن مدرن با ذهن پیش-مدرن است که مخالفاتهای زیادی را با او ایجاد کرده است.
مثالی که شما آوردهاید، نقش مقولة علیت را در ذهن علمی و ذهن ابتدایی روشن میکند. انسان ابتدایی وقتی در جستوجوی علت است، این علت برایش نه علت طبیعی است و نه علت روانی یا مکانیکی یا اجتماعی یا آماری، بلکه علت برای او از نوع عرفانی است. انسان ابتدایی در پس هر حادثهای دستی غیبی میبیند و بیشتر مواقع تصور میکند که شخص یا اشخاصی در پشت حادثه هستند. علت مرگ نه نیش مار بلکه جادوی جادوگر بوده است. پس باید جادوگری که این کار را کرده است شناخت و مجازات کرد. ممکن است منتقدی ایراد بگیرد که اگر انسان فرهیختة غربی پیرو یکی از ادیان توحیدی باشد او نیز علت مرگ را نه نیش مار بلکه ارادة خدا خواهد دانست. پس در این امر نیز میان انسان ابتدایی با انسان فرهیخته غربی هیچ تفاوتی نیست؛ هر دو، علت مرگ را بر اثر ارادة یک شخص میدانند. البته لویـبرول معتقد بود که کلیسا و کنیسه بقایای ذهنیت عرفانی هستند. اتفاقاً بررسی این نوع علیت یکی از نقاط قوت نظریة او است. آنچه منتقدان بر آن ایراد میگیرند این است که لویـبرول مدعی میشود که انسان ابتدایی کلاً جهان پیرامون خود را متفاوت با ادراک انسان غربی درک میکند؛ و میگویند که لویـبرول در این خصوص مبالغه کرده است. اما آنچه دستاورد لویـبرول را جاودان میکند، این است که او نشان داد که ذهن خرافهپرست نیز قوانین خود را دارد و ذهنی آشفته و لگامگسیخته نیست. او با این کار نشان داد که ذهن بشر چگونه کار میکند. ذهن بشر هم امور عقلانی را میآفریند و هم امور ضد عقلانی را. ذهن بشر هم خرافات را میآفریند و هم علم را. بنابراین لویـبرول نشان داد که ذهن هر انسانی از دو جزء «منطقی» و «عرفانی» تشکیل شده است. در غرب این ذهنیت «منطقی» است که دست بالا را دارد اما در جوامع غیر غربی، ذهنیت «عرفانی» غالب است.
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.