کریم سهرابی—هزار قرن

مارس 232007
 

هزار قرن
پس ازگذارهزار قرن
هنوز زیبائی
هزار قرن گذشت
از آن نمایشی که باد با گیسویت داشت
و عطر تورا برد تا جلگه هائی

که حافظه من اسمشان را بیاد ندارد

هزار قرن گذشت

از واقعه رقصید نت

و رنگهای درهم دامنت

که معابد را درس اسطوره میدادند

و برگها را درس پائیز

هزار قرن گذشت

که با هم خواب بارانهای نیامده را دیدیم

و دانه های سینه ریزت

از بی طاقتی دستهای من

قطرات باران شدند

و روی فرش ریختند

هزار قرن گذشت

که مثل پروانه

از زندگی فقط عبور میکردیم

و نمیدانستیم

کی بهار میآید

و کی زمستان

و فصل

نه معنی داشت

نه حضور

هزار قرن گذشت

از شبی که بطری شراب را

در جان لحظه ها خالی کردی

و هردو تا حد تخدیر مست شدیم

و زیبائیت را در مستی

به تماشا گذاشتی

هزار قرن گذشت

اما بستر هنوز گرمی تنت را

نگه داشته است

و من هنوز

با نوازش انگشت هایت

به خواب میروم

هزار قرن گذشت

و من دختری را

که هر روز می دیدمش

در خاطره گم کردم

و هنوز دنبال صدائی میگردم

که روز ابری را آفتابی کند

دیروز بود که اینجا بودی

و امروز………….

انگار هزار قرن بر من گذشته است.

کریم سهرابی

بیستم ژانویه 2007 فرزنو

  یک پاسخ به “کریم سهرابی—هزار قرن”

  1.  

    afarin hezar bar baraye shereton

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي