پیغام- شاملو Ahmad Shamlo
پيغام
پسر خوب ام ،ماهان
پاشو
برو آن كوچه ي پائيني.
پيرمردي لاغر مي بينيروي سكوي دم خانه نشسته ست
با قباي قدك گل ناري ؛
غصه ي عالم بر شانه ي مفلوك اش
پنداري.
شايد از چشمان تركمني ش
زودتر بشناسي ش.
مي روي پيش و
بلند
( گوش هاي اش آخر
تازگي قدري سنگين شده )
مي گوئي : “ قورقومي !”
سر تكان خواهد داد
با تاثر به تو لبخندي خواهد زد
و تو را خواهد بوسيد ،
و تو آن وقت به او خواهي گفت
نوه ي كوچك من هستي و اسم ات ماهان
و براي اش از من پيغامي داري.
( خود او اسم اش مختومقلي ست
سعي كن يادت باشد .)
بعد ، از قول من
اين ها را
يك به يك خدمت او خواهي گفت :
آه ، مختومقلي
اين چه روياي شگفتي است كه در بي خوابي مي گذرد
بر دو چشم نگران من ؟
اين چه پيغام پر از رمز پر از رازي ست
كه كشد عربده بي گفتار
اين چنين از تك كابوس شبان من ؟
خواب سنگين پريشاني ست
ليك اشارت به مجازش نيست
به گمان من .
خواب مي بينم
چند تن مرديم
در ظلمت قيرين شبان گاهي
كه به گورستان بي تاريخ
پي چيزي مي گرديم .
شب پر رازي ست :
ظلماتي راكد
در فراسوي مكان ،
و مكان
پنداري
مقبره ي پوده ي بي آغازي ست
در سرانجام زمان .
ديرگاهي ست زمين مرده ست
و به قنديل كبود
روشنان فلكي
در فساد ظلمات افسرده ست .
ما وليكن
گوئي مي دانيم
كه به دنبال چه ايم ،
ليك اگر چند بدان
نمي انديشيم
در عمل گوئي مرداني هستيم
كز اراده ي خود پيش ايم .
راستي را
هرچند
شعله ي سردي آن سان كه برآن بتوان انگشت نهاد
سبب غلغله ي جوشش ما نيست ،
هيچ انگيزه يِ بيرون و درون نيز
مانع كوشش ما نيست :
بيل و كج بيل و كلنگ
بي امان در كار است
تا ز رازي كه به كشف اش مي كوشيم
پرده بردارد .
( آه ، مختومقلي
بارها ديده ام اين رويا را
با سري خالي
با نگاهي عريان .)
□
30 دیدگاه به “پیغام- شاملو Ahmad Shamlo”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
هرگز از مرگ نحراصیدم هر چند دستانش از ابتذال شکننده تر بود حراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گور کن از ازادی ادمی افزون باشد
سلاخی زار می گریست. به قناری کوچکی دلبسته بود.