پیروز شریف از ایران—-ضرورت سنجشگري اسلام

ژانویه 142007
 

ضرورت سنجشگري اسلام

null

توسط نيروهاي طرفدار دموكراسي

پیروز شریف از ایران

ما ايرانيان به ويژه اكثريت روشنفكران و مردم ايران در داخل كشور هنوز كه هنوز است بنا به دلايل تاريخي و حاكم بودن رژيم هاي استبدادي طي اعصار مختلف، متاسفانه با تاريخ و فرهنگ كهن و اصيل ايراني خود( فرهنگ سيمرغي ) نه تنها آشنا نيستيم بلكه در جهل و خرافات و دگم انديشي نيزغوطه ور هستيم
. اينكه در عصر فضا و اينتر نت و ماهواره همچنان شاهد بر گذاري آيين ها و مراسم مذهبي به شكل نهايت خرافي آن هستيم تا جايي كه صداي برخي از مسئولان رده بالاي حكومتي هم بلند شده است .( رجوع شود به رهنمود هاي ريس مجلس آقاي حداد عادل به مبلغان اسلامي در استانه محرم )‌ اينكه بعد از گذشت 28 سال از عمر رژيم ديني يكي از عمده ترين بحث هاي تشكل هاي دانشجويي كشور (‌دفتر تحكيم وحدت و شعبات آن ) بر سر هويت اسلامي است . اينكه نيروهاي به اصطلاح ملي مذهبي به دانشجويان رهنمود مي دهند كه به هويت اسلامي خود باز گردند و صف خود را از ديگر دانشجويان منتقد حاكميت جدا سازند. اينكه بعد از گذشت 28 سال از عمر رژيم ديني و فجايع آن ، هنوز عده اي از نيروهاي جامعه تحت عنوان ملي – مذهبي عليرغم همكاريهاي پنهان و آشكار خود با رژيم ولايت فقيهي به دنبال تحقق و پياده سازي اسلام راستين و نظريه پرداز مردم سالاري ديني هستند. اينكه نظام آموزشي كشور از مدارس ابتدايي بگير تا دبيرستان و دانشگاه با استفاده از اساتيد خود فروخته 28 سال است نه تنها تاريخ و فرهنگ كهن ايران را بلكه تاريخ معاصر يكصد ساله ايران را مطابق با ايدولوژي و شريعت خود تحريف كرده است و هنوز هم ميكند. اينكه در قرن 21 ام هنوز شيوه ها و روشهاي قرون وسطايي انگيزاسيون و تفتيش عقايد در ايران حاكم است و اكثريت مردم ايران به دليل حاكم بودن نظام تفتيش عقايد از مشاركت در ابندايي ترين امور كشور محروم هستندو تنها عده قليلي چاپلوس و خود فروخته سالهاست بازي گردان صحنه اقتصاد و سياست در ايران شده اند و اكثريت جامعه بايد با فقر و فلاكت خود تاوان سياستهاي ضد ملي و منافع ملي آنها را بپردازد و دم بر نيارد.

فاكت هاي فوق بيانگر اين است كه عليرغم مبارزات نيروهاي سياسي كشوردر يكصد سال اخير تحت ايسم هاي مختلف ، مردم يا خلق يا پرولتارياي ايران هنوز اندر خم يك كوچه مانده است. در مملكتي كه قبل از گذار به سرمايه داري ايدولوژي هاي ضد سرمايه داري و امپرياليستي تحت عنوان انواع ايسم ها ي مختلف سالهاست كه همه توان و انرژي نيروهاي جوان و تحول خواه مملكت را هرز داده است و هنوز هم هرز مي دهد. در جايي كه 28 سال است طبقه آخوند و روحانيت مملكت را به ورطه نابودي كشانده است ، هنوز روشنفكران اين مملكت تحت انديشه هاي ماركسيستي ( آنهم در مملكتي كه عمده درآمد آن از محل نفت و گاز و ديگر منابع معدني تامين ودر انحصار مطلق رزيم ديني است و نه از محل ماليات و ارزش افزوده طبقه سرمايه داري )‌ دشمن را سرمايه داري يا بورژوازي ريغوي ايران مي دانند كه در عمل وجود خارجي ندارد. اين نيروها به جاي پرداختن به دشمن اصلي جامعه ايران كه جهل و خرافات ونظام ديني ولايت فقيهي توليد كننده آن است با استدلال اينكه طبق آموزه هاي ماركس طبقه اي به نام روحانيت جزو طبقه خرده بورژوازي محسوب مي شود و در نتيجه طبقه خرده بورژوازي متحد طبقه كارگر است ، هنوز كه هنوز است به دنبال اتحاد با آن هستند. ( رجوع شود به بيانات آقاي فرخ نگهدار در استانه انتخابات شوراهاي اسلامي ) و به جاي روشنگري و اشاعه فرهنگ خرد ورزي و فرهنگ كهن و سيمرغي ايران همان مشي غلط و نخ نما شده خود را ادامه مي دهند. از نقطه نظر سردمداران اين قبيل سازمانها هنوز رژيم ولايت فقيهي ايران طبق فرموده كيانوري در مرحله كه بر كه است و هنوز تثبيت نشده است . در كنار انفعال و ستروني اين قبيل نيروها ، رژيم ديني حاكم بر ايران همچنان مي تازد. بعد از انقلاب فرهنگي ، جنگ 8 ساله با هدف فتح قدس و نابودي استكبار جهاني و تبعات سياستهاي فوق تازه در سال گذشته پديده جديد و نوظهورمكتب خود (احمدي نژاد ) را به مردم ايران و جهان معرفي كرده است كه تبعات آن را مردم ايران در اين يكسال و اندي با پوست و خون خو به خوبي لمس كرده اند.

در ادامه براي نشان دادن يك نمونه كار وتلاش اصولي كه با هدف پاسخگويي به ريشه مسائل و مشكلات اساسي مردم ايران و پاسخگويي به يك ضرورت تاريخي انجام شده است ، خلاصه اي از كتاب ” آزادي حق انتقاد از اسلام است ” استاد منوچهر جمالي ارائه شده است. آنچه كه جامعه و مردم ايران در شرايط حاضر با توجه به شرايط حاكم به آن شديدا نياز دارد، مطالعات و پزوهش هايي از اين نوع مي باشد. جا دارد كليه نيروهاي سياسي طرفدار دموكراسي و ايراني سربلند ونيروهاي طرفدار آنها با توجه به امكانات خود در نشر و ترويج آن هر چه در توان دارند انجام دهند.

• مبارزات علیه اسلام و علیه طبقه آخوندی” در این صدوپنجاه سال در ایران، نتایج خود را نداده است. این مبارزات، بسیار سطحی گرفته شده بود. این مبارزات بر پایه آشنایی عمیق با اسلام و افکار و احکامش نبود، بلکه بر پایه ” وام اسلحه های روشنفکران اروپایی که علیه مسیحیت به کار برده اند” بود. همان طور که شاه اسلحه وارد می کرد، روشنفکران ایرانی نیز .اسلحه های فکری و تاریخی از اروپائی ها وام می کردند تا علیه اسلام بجنگند، ولی اسلحه، همیشه باید بر پایه شناسایی دشمن و امکانات دفاعی و تهاجمی اش باشد. اسلحه را باید بر طبق ایده های دشمن ساخت. اسلحه بر ضد طبقه آخوندی و بر ضد اسلام را نمی شود از روشنفکران اروپایی وام گرفت. در دوره پیش از انقلاب فرانسه، مبارزات علیه دین، غلط فهمیده می شد. دین را با طبقه روحانی عینیت می دادند و فکر می کردند وقتی علیه آخوند های مسیحی می جنگند، علیه مسیحیت جنگیده اند. اساسا ً پدیده دین را خیلی سطحی می گرفتند. این روش مبارزه، به روشنفکران ایرانی به ارث رسید. ولی این روش، برای مبارزه با اسلام کفایت نمی کرد.

• روشنفکران به ندرت با قرآن و تاریخ اسلام و افکار قرآنی و قوانین اسلامی آشنایی کامل داشتند به ندرت در این زمینه .تحقیقات می کردند و به ندرت این تحقیقات را منتشر می کردند
رژیم اسلامی خمینی می خواست که روشنفکران ایرانی را وادارد که در یک جبهه علنی، علیه اسلام بجنگد. رژیم اسلامی خمینی آن ها را تحت فشار قرار داده است که از این به بعد درست با اسلام آشنا شوند و اسلحه را از دست خود اسلام بگیرند و با اسلام مبارزه کنند. ولی هنوز این روشنفکران تا به حال جرأ ت گرفتن چنین جبهه ای علنی را ندارند، نه برای آن که فقط از ” عامه” می ترسند، بلکه چون به ضعف خود آگاهند. ضعفی که نتیجه عدم آشنایی با اسلام است

” ولایت فقیه” ، ادامه ایده ” امامت” است و امامت چه در شکل تشیع اش چه در شکل خلافت ( اهل تسنن) زائیده ایده خود اسلام است. این ها انحرافات از اسلام نیست. این ایده ” ولایت فقیه” ایده ای ضد اسلامی و ضد شیعی نیست بلکه نتیجه مستقیم شیعه و اسلام است. این ها خود اسلام است. اسلام، تنها در یک شکل ظهور نمی کند. اسلام می تواند صد شکل مختلف به خود بگیرد و در همه این شکل های مختلف همان اسلام می ماند و ماهیت مشترکش را علی رغم همه این شکل های متفاوت ظاهری نگاه می دارد. همان طور که کمونیسم تنها یک شکل در تحقق ندارد. می تواند شکل های مختلف داشته باشد و همه این اشکال، در همان ایده کمونیسم نهفته است. این که پیروان هر مذهبی ادعا می کنند فقط این شکل و این مذهب از همه آن مذاهب و اشکال، صحیح و حقیقی است و مابقی همه ناحق و کاذب می باشند،و حرفیست که در مشاجرات داخلی میان دستجات کمونیستی یا مذاهب اسلامی مورد استفاده قرار می گیرد. هر دسته ای، دستجات غیر از خودش را انحرافی و گمراه و دروغزن می شمارد. این فکر، از اعتقاد به ” حقیقت واحد” می آید. ولی از لحاظ تاریخی و واقعیت همه این دستجات و مذاهب در ایده اسلام یا در ایده کمونیسم نهفته اند. این ها تراش های مختلف از یک کریستال هستند. اسلام خلفای راشدین، اسلام علوی، اسلام اموی ، اسلام عباسی، اسلام صفوی، اسلام فاطمی (مصر) اسلام عثمانی، اسلام مغول ها در هند، اسلام خمینی و حتی همین اسلام راستین مجاهدین خلق،همه مظاهر مختلف یک ایده اند، همه تراش های مختلف یک کریستال هستند و با همه مشاجرات میان خودشان، وجه اشتراکشان بیش از وجه ختلافشان است

آن چه را که ما به نام آزادی می خواهیم تحویل “عامه” بدهیم، او لازم ندارد و آن ها را نمی شناسند. و به دردش نمی خورد.ه تنها ازادی که ” عامه” در مرحله نخستین لازم دارد ، فقط یک نوع آزادی است. عامه باید از ” تقلید از مراجع تقلید ” رهانیده شود، تا بتواند به آزادی های دیگرش آشنا گردد.تا در این ” تقلید” گرفتار است، ازادی سیاسی و آزادی اجتماعی هیچ معنا و محتوایی برای او ندارد. ” عامه”، نمی تواند از آزادی سیاسی خود استفاده ببرد و ارزش آزادی سیاسی را نمی داند، قدرت استفاده از آن را ندارد، چون مقلد است و تا تقلید است، عامه، از لحاظ سیاسی ” صغیر” می باشد، و قیّمش، همان آخوند است و ولایت اگر به طور رسمی به آن شکلی که خمینی می خواهد تحقق نباید، به طور غیر رسمی ادامه خواهد یافت، این ولایت فقیه، همیشه در ایران از دوره صفوی تا به حال بوده است. فقط مسئله تحول این ” ولایت فقیه غیر رسمی ” به ” ولایت فقیه رسمی” .بود

مبارزات، برای آزادی سیاسی و دموکراسی موقعی معنا و محتوا پیدا می کند که ما بتوانیم، عامه را از تقلید بیرون بکنیم. هنوز سخن به آزادی و دموکراسی اقتصادی و سیاسی نرسیده است. ما هنوز در خم کوچه اول گیریم. از آن چه که در اروپا در زمان لوتر صورت گرفته است، هنوز ما انجام نداده ایم. رژیم خمینی ما را تحت فشار قرار می دهد که این انقلاب را که چهارصد سال پیش در اروپا صورت گرفته است در آغاز جبران کنیم. آزادی فردی و سیاسی و اقتصاد، فقط بر پایه این .رهایی عامه از تقلید” امکان دارد

• تا این ” رهایی عامه از تقلید” شکل به خود نگرفته است، همه تلا ش های ما نافرجام خواهند ماند. روشنفکران و سیاستمداران و طبقه متوسط این مسئله را باید در آغاز حل کنند. این برنامه های عریض و طویل، هیچ کدام بدون چنین پایه ای، ساختن کاخ های رؤیایی بر روی هواست. هر اصطلاحی، هر نهضتی، هر انقلابی، تا این ” عامه مقلد” بوده باشد، سر به نیست، خواهد شد. ما خلق ها نداریم ما عامه داریم. این پنداشت خام ولی شیرین روشنفکران از ” خلق ها” آن ها را می فریبد. این کلمات غالب گرفته اروپایی در مورد “خلق ” درایران درباره ” عامه ” صادق نیست. عامه هنوز خلق نشده است. عامه نمی تواند بداند که آزادی فردی” و ” آزادی سیاسی” چیست و نه ” احساس و خودآگاهی ملی” دارد. جبهه ملی، بدون” ملت” است. چون ملت، ملت نیست بلکه ” عامه” هست نه ” ملت”. عامه با ملت تفاوت دارد. ملت، یک نوع خود آگاهی نیرومند سیاسی و فرهنگی است که .عامه ندارد و نمی تواند داشته باشد تا از مراجع تقلید، تقلید می کند

نباید فراموش ساخت که ” نارضایتی عامه” از دست یک مشت ملا، دلیل نفی و طرد مرجعیت آخوندی نیست. ما در ایران .عامه” داریم نه ” خلق” و نه “ملت.
تا مرجعیت آخوندی اعتبار اجتماعی خود را دارد، ” خودآگاهی ملی” نمی تواند رشد بکند. اگر این خودآگاهی ملی نیرومند بود آخوند ها نمی توانستند دو ماه نیز حکومت کنند. ” خودآگاهی ملی” یعنی ” تقدم بستگی ملی” به ” بستگی دینی”. یعنی “سود جامعه ملی” را درصدر سود های دیگر قرار می دهد. ولی اگر مردم چنین جدولی از سود ها داشته باشند و سود ملی پیش از سود دینی بیاید، روحانیون نفوذ خود را به عامه از دست خواهند داد، چون او مرجع برای ” سود ملی” او نیست

تاریخ پیدایش افکار، تاریخ در هم کوبیدن ” حقایق مطلق ” است. روشنفکری که پروا نمی کند، تقیه می کند. ” روشنائی انداختن” به ریشه های قدرت، همیشه “پروا” لازم دارد روشنفکری که فکرش، روشنی نمی اندازد، تقیه می کنداوبرضدواقعیت فکرش که بایستی روشن بکند،رفتارمی نماید.اونقض روشنفکری خودرا می کند. . روشنفکری که تقیه میکند، خیانت به فکرمیکند.روشنفکری که تقیه می کند،روشن نیست وفکری که روشن نیست وروشنی نمی اندازد، برضد فکراست.تنها” وظیفه شناسی،علاقه مندی،پشتکاروزحمت” کفایت نمی کند.هرچند این ریاضت های فکری وجسمی لازمست،شرط کافی برای ابتکارات و کشفیات نیست. بلکه همین” پروای قهرمانانه” است که جهنم رابه خود می خرد وحاضراست به نام شیطان لعن بشود(ازحقیقت) ودرقعر جهنم بدنامی و تحقیر انداخته بشودوملامت بشودواین دردها راقبول کند، بدون این که واویلای ” مظلومیت” راه بیندازد که همه دنیارا به گریه وادارکند وبیش ازهمه خودش به خودش بگرید

• خدا به انسان علم می آموزد تا از او سلب استقلال و حاکمیت کند

در اصول کافی، جزء سوم این گفته از امام باقر نقل می شود ” سمعت ابا جعفر یقول : الناس کلهم بهائم الا قلیل من المؤمنین والمؤمنین غریب” شنیدم که امام باقر علیه السلام گفت: مردم همه شان بهائم (چهارپا) هستند به غیر از معدودی از مؤمنین، مؤمنین میان این چهار پایان غریبند. طبق احادیثی که در اصول کافی تکرار می شود، مقصود از مؤمنین، اهل شیعه هستند، و شیعه در آن موقع، اقلیت بسیار قلیلی بودند. حتی در این احادیث تخمین می زند که در هر شهری حتی دویست یا سیصد نفر هم نیستند. بدین سان همه هل عالم و همه مسلمانان را به جز معدودی قلیل از این دویست یا سیصد هزار نفری که شاید در آن روزگار شیعه بودند، جزو بهائم محسوب می دارد. بعد از این خواهیم دید که شأ نی را که به این اقلیت معدود نیز داده بودند، فاصله زیادی با آن بهائم نداشت، بلکه کمتر از آن بهائم بود.ه
و از آن جا که در حدیثی دیگر یکی از این امام ها این نکته را تأئید می کند که ” مؤمن مانند کبریت احمر” است مطلب به این جا می کشد که همه مردم بهائم هستند

آیا این گفته های امام ها از کجا آب می خورند؟ آیا سرچشمه ای غیر از قرآن دارند؟ بهتر است سخن را با آیه 33 از سوره 72 آغاز کنیم.ه
“انا عرضنا الامانه علی السموات والارض الجبال ان یحملنا و اشفقن منها و حملها الانسان، انه کان ظلو ما جهولا- ما ایمان را که امانتی از ماست به آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم و همه از حملش اباء کردند ( از کشیدن بارش سر باز زدند) و از آن ترسیدند ولی انسان آن را حمل کردو او در واقع ظلوم و جهول بود.

• ” ظالم” در قرآن، برعکس امروز، معنای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ندارد، بلکه در درجه اول، به معنای ” کافر” می آید.ه در این زمینه همه تفاسیر این نکته را تأئید می کنند. و ” کافر”، معنی اش ” پوشاننده حقیقت” است و عبارت دقیق تر ” پوشاننده نعمت” و ظالم هم که اشتراک ریشه با کلمه ظلمت دارد، در واقع مؤید همان خصوصیت ” حق پوشانی یا حقیقت پوشانی” انسان است. ه
خدا، ایمان را به شکل” امانت” به همه کائنات عرضه می دارد. در واقع، ایمان، عمل هیچ کسی نیست. جریان خود جوشی نیست که درون انسان صورت می گیرد، و یک فعالیت و حرکت درونی ا نسانی که زائیده از خود انسان باشد، نیست. بلکه ” مالکیتش” در دست خداست.ه
انسان، ایمان را به شکل یک جنبش ذاتی و جوهری خود، در روح خود ندارد. انسان، در اصل، بدون ایمان است، به عبارت دیگر، انسان خود، خود را نمی تواند ببندد، چون ایمان همان ” بستگی شدید” است. انسان، ایمان را به طور قرضی می تواند حمل کند (به عنوان بار، بکشد). ه

• ایمان هیچ گاه یک حرکت بنیادی درونی انسان نمی گردد. بلکه ” مالک اصلی آن”، خدا می ماند.ه
انسان از خودش و به خودش مإمن نیست و مإمن من نمی شود بلکه مالکیت و تصرف ایمان، در مشیت ( اراده) خدا قرار می گیرد.ه
مؤمن در این که مؤمن است، هیچ امتیازی نمی تواند برای ” ایمان آوردن خود” ادعا بکند. چون او از خود و به خود، ایمان ندارد. ” بستگی” و ” خود را بستن”، در اختیار او نیست. انسان، خود، نه ” حق بستن خود” ، و نه ” قدرت بستن خود” را دارد

• دل بستن، از حیطه قدرت و حق انسان،خارج است. انسان حتی آزادی ندارد، خود،خود را ببندد. بلکه در ” خود را بستن” آزادی از او گرفته می شود
قبول ایمان از طرف انسان، بر پایه ” جهل و کفر” اوست. نه از ماهیت آزادی او. او نه برای این که آزاد است به اختیار ایمان را می پذیرد. بلکه انسان ایمان را انتخاب می کند، چون جاهل و کافر است. در جریان قبول ایمان،تکیه به آزادی و اراده او نمی .شود، بلکه نقطه ثقل بر “جهل و کفر فطری او” گذارده می شود

• انسان سقراطی، دوست حقیقت است. انسان محمدی، دشمن حقیقت است. سقراط به انسان خوش بین است، محمد به انسان بدبین است (همه جا این اکثریت مردم است که ایمان نمی آورند و کافرند و به هلاک و عذاب سپرده می شوند. هر انسانی در اثر نعمت، کافر و مشرک می شود) سقراط هر انسانی را سرچشمه معرفت می داند. محمد، علم را فقط به خدا اختصاص می دهد و انسان را از لحاظ معرفت عقیم می ماند

انسانی که پوشاننده حقیقت و جاهل است، ضرورتا ً در مقابل خداوند که حقیقت است قرار می گیرد. خداوند در مقابل ” پوشاننده حقیقت”، فقط یک امکان دارد
” و یمح الله الباطل”، خداوند باطل را نابود می سازد. بنابر این هر فردی یا جامعه ای که ” پوشاننده محض حقیقت” است، مستحق هلاکت و فناء می باشد. حق باید ناحق را از بین ببرد. خداوند با مؤلفه ” حق پوشانی” در انسان فقط با نیستی و هلاکت رو برو می شود اما خداوند درمقابل انسان به عنوان “جاهل” وظیفه دیگری دارد. جهل انسانی برای محمد ” فراموش شدگی” سقراطی نیست که با سؤال بتوان زائل ساخت
انسان از لحاظ معرفتی، عقیم است. جهل، یک حجاب موقت به حقیقت نیست که در انسان قرار داشته و بتوان آن را با کوشش عقل، پاره کرد و برطرف شدنی نیست. براساس همین اصل، خداوند، همیشه پیامبرانش را می فرستد ( از لحاظ شیعه، همیشه باید حجت خدا در میان مردم باشد). با وجود پیامبر در میان جامعه انسانی، ” امکان حکومت حق” در جامعه پدید می آید.

رفتار اخلاقی یک مقتدر نسبت به ضعیف ” رحم” است. از این رو در قرآن، هیچ گاه رابطه ” محبت” در خدا اصالت ندارد .محبت از خدا شروع نمی شود و ” فراگیر” نمی باشد و بدون شرط نیست ( در حالی که محبت حقیقی بدون شرط است). محبت خدا چون آتشفشانی نیست که فرو ریزد و همه را بدون استثناء فرا گیرد. این ” عبد” است که می تواند و باید در اثر ” .اطاعت”، خدا را ” دوست بدارد”. .دوستی خدا، فقط در اطاعت ممکن می شود، در حالی که رابطه حقیقی محبت، فاقد عنصر ” اطاعت” است. در محبت، ” برتری” وجود ندارد. در محبت، ” فاصله” نیست. بر عکس در رحم، ” برتری” و ” فاصله” و ” اطاعت” هست. و وقتی عبد در محبت، خدا را اطاعت کرد، ” آن گاه” خدا نیز او را دوست خواهد داشت. رابطه اصلی خدا با انسان در قرآن، ” رحم” است.از این رو، همه سوره های قرآن با ” بسم الله الرحمن الرحیم” شروع می شود. و این “رحم”، ” رحم به جهل انسان” .است که ضعف اساسی و برطرف نشدنی او را ایجاد می کند. خداوند نسبت به ” کفر و ظلم” او، نسبت به فراموش سازی او نمی تواند ” رحم” داشته باشد، نسبت به ظلم و کفر او، خداوند فقط “عزیز و قهار” است

• سقراط می خواست از همه سؤال کند. امام می خواهد که همه از او سؤال کنند. درک همین دو نوع سؤال، ما را به کنه مطلب .راهبری می نماید
.علم در قرآن، جریانی نیست ” گفتگوئی”
علم، جریانی نیست که از ” برخورد دو انسان” (دیالوگ) پدید آید و رشد کند. بلکه علم، فقط از ” یک سو” گرفتنی و به عبارت .صحیح تر ” وام کردنی” است
انسان، هیچ گاه مالک علم نمی شود. علم مانند ایمان، همیشه ” امانت خدا” است. سرچشمه علم فقط یک جاست. عقل دو انسان که با هم گفتگو می کنند، نمی تواند در تولید وخلاقیت علمی شرکت داشته باشد، بلکه باید فقط به ” نقش وام گیری” اکتفا کنند
خداوند هیچ گاه عقل را به عنوان ” سرچشمه خلاقه معرفت” به انسان نمی دهد، بلکه او محصول معرفتی (علم ساخته شده) که ” معلومات” باشد به انسان می دهد. سؤال، هیچ گاه حق ندارد که شک باشد. سؤال، فقط بیان ” مقدار تحمل و طاقت درک و ظرفیت انسانی برای وام کردن بهرهای از معلومات” است. علمی که خدا می دهد، همیشه ” معلومات” است، نه یک جریان و .گسترش و روش گسترش یک اندیشه

• انسان در آموزش، ” معلوماتی” می گیرد و ” معلوماتی” به دیگرا ن انتقال می دهد
انبیاء و امام ها و علماء اسلامی، ” گنجینه معلومات” بودند. هدف علم، ” جمع آوری و روی هم انباشتن معلومات” بود. هنوز این آرمان علمی که، روی هم انباشتن معلومات، باشد در ملل اسلامی مانده است و آن ها را از رشد علمی باز می دارد. اما معلومات، چندان ارزشی ندارد. حتی معلومات، چون فاقد روش و گسترش وجریان است، به رشد عقل ضرر می زند معلومات، خلاقیت عقلی را خفه می کند. عقل را از خلاقیت محروم می سازند. بنابراین ” سؤال از امام” برای کسب معلومات”، هدفش ” نفی و محو خلاقیت عقلی انسان” بود. علمی را که خدا به انسان می آموخت، ” معلوماتی” بودند که ” خلاقیت عقلی انسانی” را نابود می ساختند. خدا در آغاز ادعا می کرد که انسان هیچ گاه سرچشمه علم نیست ولی در واقع، انسان سرچشمه علم بود. اما ” معلومات خدائی” در اثر ” تربیت وحکومت الهی و ارشاد”، خلاقیت انسان را از بین می برد، چون ” علم”، تبدیل به ” معلومات” یعنی تبدیل به ” .علم سنگ شده” گردیده، حق جریان و حرکت ندارد. بدین سان سؤال، هیچ گاه حق ندارد، ” شک” باشد. در ” علم مذاب”، در ” علم روشی و گسترشی”، شک، ” روش حرکت و .گسترش” است. وقتی که علم، سنگ شد، شک باید از بین برود. از این رو قرآن و احادیث، شک را به سختی منفور می دارند. سؤال به عنوان ” شک روشی”، در تعقل، به شکل یک ” جریان خلاقه” شرکت نمی کند. بلکه سؤال فقط ” آمادگی” خود را .برای “مفعولیت عقلی” می نماید.

میان انسان و امام (نبی)، گفتگو صورت نمی بندد. این پرسنده، همیشه پرسنده باقی می ماند و آن پاسخگو، همیشه پاسخگو .است
دیالوگ، جا به جا شدن مداوم همین ” سؤال کننده” و ” جواب دهنده” است. ولی انسان هم می پرسد و هم پاسخ می دهد. انسان هم می پذیرد و هم می دهد. سرچشمه علم، همه انسان ها هستند و شاگرد علم، همه انسان ها می باشند. انسان هم معلم و هم شاگرد است (بعدا ً نتایج این تئوری معرفت را در تقسیم قدرت و حق حاکمیت در اجتماع خواهیم دید) در دیالوگ، کسی وجود ندارد که همیشه بپرسد و دیگری همیشه به طور ثابت جواب بدهد. دموکراسی، دیالوگ همه با همه است. در استبداد، همیشه یکی است که تعلّم می دهد و همه جز او، باید بیاموزند. در دیکتاتوری یکی است که درباره معنای حقیقت ( توجیه و تفسیر .حقیقت) در مورد، هر اتفاقی تصمیم می گیرد ( همین قضیه در مورد کمونیسم رخ داد)
تعلیم، یک طرفه صورت می بندد. یک نفر است که حقیقت را دارد. هر کس که حق تفسیر و توجیه انحصاری حقیقت را دارد، .فقط او حقیقت را دارد، و دیگران فقط می توانند ان را وام بگیرند

• حقیقت هر انسانی از سؤال، آبیاری می شود. سقراط به هیچ کس، علم نمی آموخت. حقیقت خود را نمی داد بلکه با سؤال، خاک سفتی را که دور ریشه هر فردی را گرفته بود، شخم می زد و شل می کرد، تا ریشه، امکان دویدن پیدا کند. سؤال، امکان ریشه دوانیدن به هر فردی می داد. حقیقت، ثمری بود که هر درختی ( هر فردی) خود می آورد. برای سقراط، یک سؤال، عقل طرف را می توانست برانگیزاند. سقراط، ایمان داشت که هر کس، حقیقت دارد. ایمان داشت که هر کس خود می تواند به عمیق ترین معرفت ها راه یابد. سقراط در سؤال و جوابش، ” معلومات” به هیچ کس نمی داد. در همه دیالوگ های سقراط، هیچ کدام به نتیجه ای نمی رسند. همه جنبش و روش اند


درست در همان سؤال هایش عقل هر فردی را به خلاقیت بر می انگیزد. او جواب هیچ کس را نمی داد. مردم احتیاج به ” .سؤال” دارند. مردم در خرافات و در ایمان ها و در حقیقت ها، به زنجیر افتاده اند، سنگ شده اند
مردم، احتیاج به حرکت دارند. این زنجیر ها را باید شکست. این سنگ ها را باید از هم شکافت


مردم احتیاج به تزلزل و تکان دارند. باید عقاید آن ها را متزلزل ساخت. باید حقایق آن ها را متزلزل ساخت. قیامت روحی .زلزله است

سؤال، باید زلزله بیاندازد
مردم احتیاج به سؤالی دارند که زلزله در آن ها بیندازد. احتیاج به کسی ندارند که سؤال های آن ها را که ” زائیده از این عقاید و حقایق سنگ شده آن هاست” پاسخ بگوید. به جای آن که صد سؤال مرا جواب بگوئید، یک سؤال از من بکنید تا وجود من .تکان بخورد

• یک سؤال است که وجود یک رژیم را به می اندازد. یک سؤال است که یک تئوری علمی را متروک می سازد. یک سؤال است که یک حقیقت را باطل می سازد. آخرین سؤال انسان، راجع به خود ” جوابگوی همه سوالات” است و معمولا ً .جوابگویان همه سؤالات، در جواب این سؤال عاجز می مانند. سؤالی که علی رغم همه جوابسازی ها، جواب داده نشده است، همیشه بر می گردد.سؤالی که جواب داده شد، تکرار نمی شود .سؤال موقعی تکرار می شود که هنوز جواب نیافته است
هر رژیمی یک سؤال دارد که همیشه می کوشد جواب بدهد و همه تلاش هایش برای جواب دادن این سؤال است ولی با همه این تلاش ها و با همه تسلیت خاطر که جواب آن ها داده شده است، باز این سؤال از سر می آید و این سؤال همیشه پیشاپیش و در پی این رژیم می آید و این سؤا لیست که رژیم آن را جواب نمی گوید، بلکه این سؤالیست که آخرالامر آن ر ژیم را جواب می .گوید
.این سؤالیست که رژیم را بالاخره نفی می کند

با هر حقیقتی، با هر سیستمی، با هر ایدئولوژی چنین سؤالی همراه هست و آن حقیقت و سیستم و ایدئولوژی نیست که جواب این سؤا ل را خواهد داد بلکه این سؤال است که طومار آن حقیقت و ایدئولوژی و سیستم را در هم خواهد پیچید

وقتی یک فرد یا گروه، حق تفسیر تأویل رسمی قرآن یا یک ایدئولوژی را دارد، دیگر قرآن یا آن ایدئولوژی، مرجع حقیقت نیستند، بلکه آن فرد و آن هیئت، مرجع حقیقت هست. کسی که روی حقیقت قرآن و معنی صحیح ایدئولوژی، حق تصمیم دارد مرجع واقعی قدرت اوست. نه تنها حقیقت در دست اوست، بلکه حقیقت، اوست

• قدرتی که خود را مساوی با حقیقت کرد، مسئولیت را از خود سلب می کند. با حقیقت شدن، هر فردی یا گروهی، وراء سؤال و شک و انتقاد قرار می گیرد. امروزه ایدئولوژی ها و جهان بینی ها و ادیان این عینیت دادن حقیقت را با رهبر به عهده می گیرند. هر قدرتی که بر حقیقتی بنا شده است، وراء سؤال قرار دارد و اوست که حق دارد جواب همه سؤالات را بدهد

سقراط با سؤال خود، سراسر قدرت خود را از خود نفی می کرد و به انسان می داد. سقراط با این سخن می گفت که انسان، سرچشمه علم است، علی با سخنش می گفت که علم از انسان و در انسان نمی جوشد. سقراط با این سخن می گفت که قدرت و حاکمیت سیاسی به انسان و جامعه انسانی باز می گردد، علی با سخنش می گفت که قدرت و حاکمیت سیاسی باید از انسان و جامعه انسانی سلب گردد و به خدا و نمایندگانش به طور مطلق و انحصاری داده شود.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي