پا در هوا در فرهنگسرای هاشمی – یاور بذرافکن Y. Bazrafkan

مارس 062006
 

نشستی که درباره وضعیت زنانگی در ادبیات فارسی به درازا می کشد می خواهد این فراشد دراماتیک را چه در وجوه زیبایی شناختی و چه در سطوح فیزیولوژیک و تنانه اش به تعلیق بیاندازد.می خواهد بازی کند و کشش بدهد. اما بازی جدی جدی نمی شود.جدّیت به گفته باختین مثل خشونت سازمان یافته در انحصار حاکمان هر عصر است؛در خدمت مردان و بدتر از آن در خدمت پدران.هر سه سخنران این جلسه در وهله نخست می کوشند که جدی گرفته شوند؛پس به دیگر _ روایتی از تاریخ بر می گردند.راوی خیال دارد به زن(مادر) به مثابه یک سوژه،ادای دین کند؛دینی که به قول کریستوا “جاودانه” است و ادای آن در گیر و دار خوانشی دیگر به آرمانی نامحتمل بدل می شود:”از خود دفاع می کند و کینه توز تر می گردد”؛زیرا با دامن زدن بر تقابلی متافیزیکی _ تاریخی که زشت را در برابر زیبا،بد را در برابر خوب، دروغ را در برابر حقیقت،غیاب را در برابر حضور و زن را در برابر مرد می گذارد، عملا در راستای همان نیرو های مسلطی اعمال می شود که به زعم او و مطابق پیش انگاره های او از اقتداری مردانه سرچشمه می گیرد.صدای شکوه گر(و نه حتی اعتراض آمیز) راوی نه بر علیه استیلای نظام پایگانی حاکم بر نوشتار و نه بر ضد مرکز گرایی و انسجام چیدمانی عناصر آن،که به اتکای به آنها به گوش می رسد.او وضعیتی متمایز نمی خواهد و از این رو می رود رو به روی وضعیت زنانگی می ایستد،لباس مردانه ای می پوشد،تا جایی که می شود صدایش را کلفت می کند و با لحن فاخری میگوید ” ادبیات ما مرد محور بوده است” و دیگر نباید باشد؛او با تفخّری که ذاتی زبان و ادبیات مردانه می باشد به پشتوانه کلان روایت های چیره بر مطلق زبان(به معنای سوسوری کلمه) به سرکوب امر زنانه مبادرت می ورزد؛ به سرکوب خود که حالا خود به خود دیگری شده است؛آیا بدست می آید؟ولی سوال واقعی این است:آیا به دست می گیرد؟ درازه های دلالی همچنان دست نایافتنی هستند زیرا راوی نمی تواند به کارکرد رمزگان زبانی که خود به درازا می کشاندش پشت کند.این بسیار خطرناک است و علاوه بر این که ارتجاعی خواهد بود می تواند به خونریزی بیانجامد؛گرچه راوی گمان می کند “اینها در شعر خون خودش را به جا می گذارد” ولی من فکر نمی کنم این تمام حقیقت باشد.اصلا فکر نمیکنم حالا ها تمام شود. تازه روی دور افتاده و می گوید تمام شاعران کلاسیک ما معتقدند که زن ها را باید کتک بزنند و رخت هایشان را درآورند.من هم می خواهم در بیاورم.این زیر(زمین) زیادی گرم است.حالم می خواهد به هم بخورد.می ترسم این یکی هم زیرم دوام نیاورد و از من سوءاستفاده کند.نباید به صندلی هایی که در نشست هایی به روی هم رفته شبیه به این چیده می شود اعتماد می کردم.اتفاق عجیبی رخ نداده است.اما چرا در نمی روم؟راوی چرا به وضعیت زنانگی تن نمی دهد؟او وضعیتی متمایز نمی خواهد.به کارکرد نمادین زن در تاریخ نوشتار بدبین است و باز به قول کریستوا از “درک تمایزات جنسی و نمادین” خود طفره می رود و فاصله می گیرد.یعنی به فاصله می افتد و تکانه های نهادی-زبانی خود را سرکوب می کند.اما اين خود انکاری طی فرآيندی تبديلی(conversional) خود به وضعيتی نمادين منجر می شود؛او بر عکس خود خيره می شود نعره می زند و ديگر نمی بيند:

اين(و يا آن) عکس،در مقام نشانه ای درون متنی،مجموعه ای از قرارداد ها و کد های «آشنا» را می پذيرد که زيبايی شناسی مسلط و مقبول نظام پايگانی حاکم بر نوشتار را بازتوليد می کند.عناصر بصری،ترکيب بندی و کنتراست چيره تصوير بر نقش کهن الگويی زنی دلالت دارد که همواره در جايگاه نشانه شناختی و نمادين ويژه خود در متن کلان روايت ها،مورد ستايش و يا نکوهش مردان قرار گرفته و (چنان که راوی گمان می کند) به مثابه ابژه ای توليدی،نيازهای مصرفي زبان و کلام «مرد محور»را برآورده می کند: لب لعل،چشم های خمار و طره های پريشان. اين عکس برگردان ده می شود.”نه نمی تواند اين باشد/من را به ياد من نياندازيد”راوی به پشت می افتد.”کدام قله،کدام اوج؟” چرا پا نمی شوم؟

———————————————————————-

1-ژوليا کريستوا/زمان زنان/نيکو سرخوش/سرگشتگی نشانه ها/نشر مرکز/

2-گفتگوی پگاه احمدی با پويا عزيزی

3-بهنام بدری

4-فروغ فرخزاد/تولدی ديگر/وهم سبز/

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي