وحید ضیایی

 شعر
آوریل 032007
 

war

درخت کاجی را میتکانم

سیب های ریخته اش را جمع میکنم

و لابد این تیر که سوراخم می کند

سر مداد رنگی قرمز دخترم است

که کاج نقاشی میکند

و سیب می خورد .

————-
کفلک

کفلک

الا ک لنگ میزنی

که پستچی نامه را کپک زده می قاپد

سگنابوسه هایی سرتاخط

طاق باز

*

کفلک

به لیالی میلی می مانی

قدیمتر از آدم

_ برگناموسه ای از آن حوا_

*

فرشته به کسی میدهد_

عرشیا

برشته به کسی میدهد

شته بر بریت خواهران یوغ است

بر میلیشیای کفلک

*

به قاموس چاک مقدست !

*

صور چرانی

چشم چرانی

اسرافیل چرانی

بوق دمیدن ممنوع

یکهزار و چیدن و هشتاد و پنچری

عید به کمرکش می رسد .

*

به معشوقم پوست خربزه می دهم

تا برایم لیز بخورد

*

کفلک می فرماید:

سر زمینم پر آفتابه!


وحید ضیائی/www.bekhoon.blogfa.com

  یک پاسخ به “وحید ضیایی”

  1.  

    غم یار

    دويديم دويديم به آغاز رسيديم
    رسيديم رسيديم ولي هيچ نديديم

    نديديم چه ديديم ولي باز دويديم
    دويديم ازآغاز به احساس رسيديم

    رسيديم رسيديم غم يار خريديم
    خريديم خريديم ولي باز نديديم

    نديديم چه ديديم به دلدار رسيديم
    به دلدار رسيديم ولي هيچ نديديم

    دويديم شنیدیم كه بر خاك رسيديم
    رسيديم چو بر خاك دگر يار نديديم

    نديديم نديديم از اين عشق گذشتيم
    گذشتيم چواز خاك به افلاك رسيديم

    رسيديم به افلاك دگر درد نديديم
    نديديم ولي باز غم يار خريديم

    نوشته صلا…

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي