وحید ضیائی

مارس 142007
 

…نسیم

null

پستانهایت را به ابر بخیه میزنم

بهار گریه ی گاه گاه توست

در فواصل دوری

هرزگی علف های تنم استدر هرس بوسه های معصومت

قطره قطره انگشتانت می بارند لاغر و لرزان

نگاهت را بکار

که خیسند

و به کسی نگو در انبوه مژه هایت زوزه ی کسیست

سحر کرشمه بلند نان و پنیر است

و سبزه ای که به عید می ماند/

ساق های لخت سفید برفی… شاخه ای که به برگی نام من است

بلند بلند می خوانمت

بلند بلند می خوانمت

:بهار

قوطی خالی سرمه ی کبود توست

و سر گرانی اسپندی که جیب خالی درخت را دود می شود

بگذار هفت سین باشد

:سبز

سبز

سبز

سبز

سبز

سبز – آلوده مردی که به خاطر زنی /همیشه جوان است .

نزدیکی های نوروز 86 /وحید ضیائی

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي