هانا آرنت – در نگاه صبا نخجوانی – Saba Nakhjavani

ژانویه 282006
 
هانا آرنت

“هانا آرنت”، انديشمند بزرگ آلماني، سال 1906 در هانوور به دنيا آمد. در دانشگاه هاي ماربورگ و فرايبورگ تحت نظر استادانی چون “مارتين هايدگر” و “كارل ياسپرس” به تحصيل فلسفه پرداخت و به اخذ دكتراي فلسفه نائل گشت. با عروج هيولاي فاشيسم در آلمان، دورة پيگرد و دربدري او نيز آغاز شد و او را ناچار به ترك وطن ساخت. “آرنت” نخست به پاريس گريخت و سپس از آنجا به مهاجرت آمريكا رفت. وي در اكثر دانشگاه هاي آمريكا به تدريس فلسفه پرداخت و از خود آثار فلسفي – سياسي با ارزشي به يادگار گذاشت. از جمله مهمترين نوشته هاي او مي توان به “عنصرها و خاستگاه هاي حاكميت تام”,” حقيقت و دروغ در سياست”,” درباره انقلاب” و “قدرت و قهر” اشاره كرد. “هانا آرنت”،سال 1975 در نيويورك چشم از جهان فروبست.

“آرنت” در شناخته شده ترين رسالة فلسفي – سياسي خود يعني “قدرت و قهر”, با دقتي كم نظير و موشكافانه، به بررسي نقش قدرت و قهر در زندگي اجتماعي پرداخته است . خود او علت چنين پژوهشي را ناروشني مفاهيمي چون قدرت و به ويژه قهر ذكر مي كند كه مضمون آنها در بسياري از فلسفه هاي سياسي معاصر در ابهام و تاريكي مانده است . وي يادآور مي شود كه موضوع قهر در بررسي هاي سياسي و اجتماعي، به ندرت به مثابه پديده اي مستقل مورد توجه قرار گرفته است . “آرنت” علت اين امر را در يكسان گيري پديده هاي قدرت و قهر مي داند كه در واقع دو مفهوم كاملا متفاوت و حتي متقابل هستند. “آرنت” مي نويسد :” هنگامي كه با دقت به ادبيات كثيري كه در توضيح پديدة قدرت وجود دارد نظر مي افكنيم، به سرعت در مي يابيم كه مسألة قهر درست به اين دليل مورد توجه قرار نمي گيرد، زيرا كه همة صاحبنظران از چپ تا راست، در اين مسأله اتفاق نظر دارند كه قدرت و قهر مفاهيم واحدي هستند و يا به عبارت ديگر، قهر چيزي نيست جز بارزترين تجلي قدرت.”

“هانا آرنت” براي مستدل ساختن اين ادعاي خود، به نقل قولي از “رايت ميلز”، صاحبنظر علوم سياسي اشاره مي كند كه در آن گفته بود :”سياست سراسر پيكار براي كسب قدرت است و اوج قدرت نيز چيزي جز اعمال قهر نيست “. “آرنت” يادآور مي شود كه اين نظر “ميلز” در واقع دنباله روي از “ماكس وبر” و تعريف مشهور او از دولت است كه در آن گفته بود :” دولت يعني مناسبات سلطه گرانة انسان ها بر انسان ها كه بر ابزار مشروع (يا ظاهرا مشروع ) قهرآميز استوار است “.”آرنت” مي افزايد كه در واقع “ماكس وبر” نيز در اين زمينه، دقيقا به تأييد نظر “تروتسكي” پرداخته است كه در مذاكرات صلح برست ليتوفسك گفته بود :” هر دولتي بر قهر استوار است”.

در واقع امر نيز اين قرابت فكري درباره مسألة قهر شگفت آميز است، چرا كه يكي دانستن قدرت سياسي و قهر سازمان يافتة دولتي تنها هنگامي قابل فهم است كه انسان مانند “كارل ماركس” معتقد باشد كه “دولت، ابزار سركوب در دست طبقة حاكم است”. اما به نظر “هانا آرنت” عجيب تر اين است كه اين برداشت يكسان، در ميان اكثر صاحبنظران غيرماركسيست و كساني كه دولت را صرفا نهاد روبنايي جامعه نمي دانند نيز به چشم مي خورد . “آرنت” در اين زمينه به نمونه هاي جالبي اشاره مي كند. براي مثال “برتراند دوژوونل” جنگ را اقدامي مي داند كه “به ذات دولت مربوط است”. ” ماكس وبر ” گامي فراتر نهاده و ادعا مي كند كه “مشخصة ويژة دولت، داشتن انحصار در اعمال قهر مشروع فيزيكي است “. در اينجاست كه “هانا آرنت” با زيركي مي پرسد:” پس آيا به اين ترتيب بايد پايان قهر نظامي را به منزلة پايان سازمان دولتي تلقي كرد؟ و آيا پايان يافتن منازعات نظامي ميان دولت ها، به معناي پايان يافتن اين دولت ها نيست؟

زماني “ولتر” در تعريف مفهوم قدرت گفته بود :”قدرت يعني مجبور كردن ديگران براي انجام عملي كه ميل من است ” و “ماكس وبر” اين تعريف را به اين صورت تكميل كرده بود كه :” قدرت يعني هر امكاني كه در چارچوب يك رابطة اجتماعي بتوان ارادة خود را علي رغم مقاومت ديگران تحميل كرد” و باز “ژوونل” گفته بود “: بدون فرمان و اطاعت، قدرت معني ندارد “. حال به نظر “هانا آرنت”، اگر سرشت قدرت را در تأثيرگذاري فرمان بدانيم، منطقا بايد مانند “مائوتسه دون” نتيجه بگيريم كه :” نيرومندترين قدرت از لولة تفنگ بيرون مي آيد “. در اينجاست كه “آرنت” ما را در مقابل اين پرسش قرار مي دهد كه :”پس چه تفاوتي ميان فرمان يك مأمور پليس و يك تبهكار مسلح وجود دارد؟.

“هانا آرنت”، پس از قياس تعاريف و تعابير مشابهي كه در ميان متفكران فلسفة سياسي درباره مفاهيم قدرت و قهر و زور و اقتدار و غيره رايج است، نتيجه مي گيرد كه :” به نظر مي رسد كه علي رغم سطح دانش سياسي امروزين، زبان علمي ما به تفكيك مفاهيم كليدي ميان “قدرت “,”زور” ،” نيرو”،” اقتدار ” و “قهر” كه همگي پديده هايي كاملا متفاوت اند، نمي پردازد.” آنچه كه در اين زمينه مورد انتقاد “هانا آرنت” استة، اينست كه اين ناروشني مفهومي حتي در نظريه هاي سياسي نيز به چشم مي خورد، وگرنه اختلاط معاني و به كارگيري اين مفاهيم به جاي يكديگر در زبان روزمره كار غريبي نيست .

“هانا آرنت” سپس به تقسيم بندي اين مفاهيم كليدي و تبيين دقيق هر كدام مي پردازد . از ديدگاه او :” قدرت (MACHT) قابليتي است انساني، نه فقط براي انجام عملي، بلكه براي اتفاق ميان انسان ها و اقدام مشترك آنان. بنا بر اين تعريف، هيچگاه نمي توان قدرت را متعلق به يك فرد دانست، چرا كه قدرت همواره داراي سرشتي اجتماعي است و در اختيار گروهي از انسان هاست . مادامي كه اين گروه متحد است، قدرت آن پابرجاست . براي نمونه وقتي مي گوييم فلان شخص داراي قدرت است، به اين معناست كه او از طرف جمعي مسئوليت يافته است تا به نام آنان دست به اقدام بزند و لذا بدون حمايت آن جمع، قدرت وي معنا ندارد . بنابراين اگر در زبان محاوره از فرد يا شخصيت قدرتمند ياد كنيم، منظورمان بيشتر، شخصيت زورمند است و نه شخصيت داراي قدرت، زيرا “زور” (STARKE) بر خلاف قدرت هميشه ويژگي فردي است و آن را مي توان با كيفيت مشابه در افراد يا اشياء ديگر سنجيد . زور فردي را هيچ گاه ياراي ايستادگي در برابر قدرت جمع نيست .

“نيرو ” (KRAFT) كه آن را اغلب با زور يكسان مي گيرند، به نظر “آرنت” از مختصات پديده هاي طبيعت(نيروي طبيعي) است .

“هانا آرنت”، “اقتدار” (AUTORITAL) را از نظر معنايي دشوارترين مفهوم ارزيابي مي كند و امكان سوء استفاده از آن را از مفاهيم ديگر بيشتر مي داند . از نظر او، اقتدار هم مي تواند ويژگي فردي و هم ويژگي يك نهاد باشد . اقتدار فردي را براي مثال مي توان در مناسبات ميان والدين با فرزندان، يا استاد و شاگرد تشخيص داد . اقتدار را به مثابه نهاد مي توان در هيرارشي نهادهاي مذهبي مانند كليساي كاتوليك و يا ساختارهاي نظامي ديد . مشخصة اقتدار (آتوريته)، به رسميت شناختن بي چون و چراي آن توسط كساني است كه از آنان انتظار حرف شنوي و فرمانبري مي رود . اقتدار نيازي به جبر يا اقناع ندارد . براي مثال، اگر پدري فرزند خود را تنبيه بدني كند و يا براي متقاعد كردن او به استدلال صرف متوسل شود، در هر دو صورت اعمال آتوريته نكرده است. رفتار چنين پدري در مورد اول ،ديكتاتورمنشانه و در مورد دوم دمكراتيك است و اين هر دو روش ناقض آتوريته است . به نظر “آرنت”، تأمين و استمرار اقتدار، نيازمند احترام بي چون و چرا به يك شخص يا يك نهاد است و لذا خطرناك ترين نوع دشمني با آتوريته، مخالفت با آن نيست، بلكه بي توجهي و عدم التفات نسبت به آن است.

سرانجام مفهوم “قهر” (GEWALT) است كه به عقيده “هانا آرنت”، اعمال آن همواره نيازمند ادوات و ابزار است . شايد بتوان نزديكترين مفهوم به قهر را زور ناميد . زيرا وسايل اعمال قهر مانند ساير ابزار در خدمت آن است كه زور اعمال كنندة آن را افزايش دهد و در نتيجه، وسايل اعمال قهر، چيزي جز ابزاري براي اعمال زور نيست . براي نمونه، يك نفر مي تواند با مسلسل دستي خود، جمع بزرگي را در حالت آچمز نگه دارد و اگر به جاي مسلسل، جنگ افزاري چون بمب اتمي را در نظر بگيريم، مي توان با اتكاء به آن، موجبات رعب ميليون ها انسان را فراهم آورد و با آنان به زبان زور سخن گفت و بدينسان اعمال قهر كرد .

“هانا آرنت” در رسالة يادشده، پس از تبيين مفاهيم فوق الذكر، به ژرف انديشي در مورد مفاهيم قدرت و قهر و تفكيك دقيق ميان آنها مي پردازد . همان گونه كه ذكر شد، در نزد اكثر نظريه پردازان فلسفة سياسي، اختلاط معاني عجيبي در مورد قدرت و قهر به چشم مي خورد و اكثر آنان متفق القول هستند كه قهر چيزي جز بارزترين تجلي قدرت نيست . اما براي “هانا آرنت” ميان اين دو مفهوم، تفاوتي ماهوي وجود دارد: يكي از تعيين كننده ترين تفاوت هاي ميان قدرت و قهر اين است كه قدرت هميشه وابسته به تعداد است، در حالي كه قهر تا درجة معيني مستقل از تعداد عمل مي كند، زيرا كه قهر متكي بر ابزار است .

“آرنت” خاطر نشان مي سازد كه براي روشن تر شدن اين تفاوت كافي است افراطي ترين حالت هر يك از اين دو مفهوم را در نظر بگيريم : افراطي ترين حالت قدرت را مي توان در تركيب “همه در برابر يك نفر ” در نظر گرفت و افراطي ترين صورت تجلي قهر، در تركيب ” يكي در برابر همه ” خود را نشان مي دهد و اين دومي، هرگز بدون ابزار و وسايل اعمال قهر ممكن نخواهد بود . البته چنين نمونه اي بيشتر خصلت نمادين (سمبوليك) دارد و به خودي خود توضيح روشني در مورد تفاوت ماهيت قدرت و قهر نمي دهد . “هانا آرنت” با بررسي رابطة ميان “هدف و وسيله” بر اين ناروشني پرتو مي افكند :” قهر داراي طبيعتي ابزارمند است و مانند همة وسايل و ادوات، هميشه نيازمند هدفي است كه آن را هدايت و استفاده از آن را توجيه كند . و آنچه كه براي توجيه خود نيازمند چيز ديگري است، خصلت كاربردي دارد ، اما هرگز تعيين كننده نيست .

از نقل قول بالا مي توان نتيجه گرفت كه ماهيت قدرت را نمي توان با پديدة قهر توصيف كرد . قهر بر خلاف قدرت، داراي سرشتي ويرانگر است و نه سازنده . هدفي كه با قهر قابل دسترسي است، نيازمند ابزاري است كه خصلت مخرب، رعب آور و زورگويانه دارد . اما اين امر براي قدرت صدق نمي كند . قدرت، ويژگي فردي نيست و تنها هنگامي پديد مي آيد كه انسانها متحد شوند . قدرت همواره نيازمند فضاي صلح آميز و اعتماد متقابل است، در حالي كه جوّي كه با وسايل قهرآميز ايجاد مي گردد، سرشار از ترس و اضطراب و بي اعتماديست . “هانا آرنت” اين تفاوت را به صورتي درخشان جمع‌‏بندي مي كند :”در قاموس سياسي كافي نيست بگوييم كه قدرت و قهر يكي نيستند .قدرت و قهر نقطة مقابل يكديگرند . در جايي كه يكي از اين دو بطور مطلق حاكم باشد، آن ديگري حضور ندارد . قهر هنگامي در دستور كار قرار مي گيرد كه قدرت در خطر باشد . اگر سرنوشت قدرت را در گرو قهر بگذاريم، هدف نهايي بطور همزمان پايان كار قدرت و نابودي آن است. بنابراين حتي نمي توان ادعا كرد كه نقطة مقابل قهر، عدم خشونت است و طبعا صحبت از قدرت “بدون قهر” نمي تواند معنا داشته باشد … قهر مي تواند قدرت را نابود سازد، ولي هيچ گاه قادر به ايجاد آن نخواهد بود . چيزي كه از لولة تفنگ بيرون مي آيد، مي تواند فرمان مؤثري باشد كه اطاعت فوري و بي چون و چرا طلب مي كند، اما از لولة تفنگ هرگز قدرت بيرون نخواهد آمد .

با توجه به تأملات بالا مي توان گفت كه قدرت در انديشة سياسي “هانا آرنت” داراي ذاتي اجتماعي ست و از پيوند و اتحاد داوطلبانة نيروهاي انساني ناشي مي شود . عناصر سازندة قدرت، مردم و اراده و اقدام مشترك آنان است . فرد و يا حتي گروهي ناموافق و پراكنده، داراي قدرت نيستند . زيرا سرچشمة پيدايش و پويش قدرت، ارتباط و مراودة آزاد انسان ها با يكديگر و اتفاق نظر و اقدام مشترك آنان است . علاوه بر آن، “هانا آرنت” به توضيح يكي از ضروريات قدرت، يعني مشروعيت آن مي پردازد و مي نويسد :” قدرت نيازي به توجيه خود ندارد، زيرا امري است في نفسه و در ذات جوامع انساني وجود دارد . اما قدرت نيازمند مشروعيت است . ليكن مشروعيت قدرت مبتني بر اهداف يا وسايلي كه يك گروه اجتماعي به كار مي گيرد نيست، بلكه از سرچشمة قدرت كه با تشكيل گروه به وجود مي آيد، ناشي مي شود. قدرت براي مشروعيت خود به گذشته متوسل مي شود، در حالي كه غايتي كه وسيله را توجيه مي كند، امري مربوط به آينده است . قهر را مي توان توجيه كرد، اما هرگز نمي توان براي آن مشروعيت قائل شد .

“هانا آرنت” در بخش ديگري از رسالة خود به موضوع “از خود بيگانگي قدرت دولتي ” مي پردازد . به نظر او، اين امر هنگامي صورت مي پذيرد كه دولت قانوني، به مثابه نهاد اعمال ارادة مردم، از جادة وظيفة اصلي خود به انحراف كشيده مي شود و دولتمردان براي حفظ سيطرة بي پشتوانة خود، تدريجا قهر را جانشين قدرت مي سازند . “آرنت” مي گويد :” آنچه كه به نهادها و قوانين يك كشور، قدرت مي بخشد، پشتيباني مردم است كه در واقع خود نيز تداوم ميثاق اوليه اي است كه اين نهادها و قوانين را به وجود آورده است. در يك دولت قانوني با نمايندگان پارلماني، مردم حاكمان واقعي هستند و بر كساني كه حكومت مي كنند، تسلط دارند . تمام نهادهاي سياسي كه مظهر و تبلور قدرت هستند، به محض اينكه حمايت و پشتيباني توده هاي مردم را از دست بدهند، رو به انجماد و فروپاشي مي گذارند.

به بيان ديگر، هنگامي كه يك نهاد اجرايي، خواه رهبري يك حزب باشد يا يك حكومت، ديگر مورد اعتماد و پشتيباني انتخاب كنندگان خود نباشد، بطور قانونمند قدرت خود را از دست مي دهد . اين قدرت از دست رفته را با هيچ وسيلة ديگري نمي توان جبران كرد، مگر بازگرداندن قدرت به سرچشمة اصلي آن يعني مردم و كسب اعتماد دوبارة آنان . اين نيز در واقع اصل اساسي همة نظام هاي دمكراتيك است : احياي دوبارة قدرت از طريق انتخابات و رأي مردم. حال به نظر “هانا آرنت” اگر حكومتي از اين كار سر باز زند، ناچار است براي حفظ موقعيت خود، به ابزار ديگري متوسل شود و در واقع قهر را جانشين قدرت از دست رفته سازد . در صورت بروز چنين امري، نخستين گام در راستاي نابودي كامل قدرت برداشته مي شود . گام هاي بعدي، يعني تحديد آزادي، پيگرد دگرانديشان و تعطيل كردن زندگي مسالمت آميز اجتماعي، بطور اجتناب ناپذيري به دنبال گام نخست برداشته خواهد شد . بدينسان كل جامعه به ورطة بحران ژرفي كشيده مي شود و جنگ تمام عيار قهر عليه قدرت و مسخ و ميان تهي كردن كامل نهادهاي قدرت آغاز مي گردد . در چنين وضعيتي به گفتة “هانا آرنت” :”مي توان قهر را جانشين قدرت ساخت و حتي به پيروزي موقت رسيد، اما هزينه اي كه بايد براي اين پيروزي پرداخت بسيار گران است، چرا كه در اين حالت، نه تنها مردم تاوان سنگيني مي پردازند، بلكه حاكمان نيز اين هزينه را از سرماية معنوي قدرت خويش مي پردازند و در واقع هر دو طرف بازنده اند … آنچه كه از نهاد قدرت باقي خواهد ماند، چيزي نيست جز ابزار اعمال خشونت .

ژرف انديشي “هانا آرنت” درباره روند “از خود بيگانگي قدرت “، هنگامي كه نگاهي به تجربة انقلاب بهمن 1357 در ميهن خود مي اندازيم، برايمان مفهوم تر مي‌‏شود :

حاكميت برآمده از انقلاب كه در آغاز از پشتيباني وسيع ترين لايه هاي اجتماعي برخوردار و به مفهوم “آرنتي” داراي قدرت واقعي بود، با گذشت زمان و براي انحصاري كردن سيطرة خود، تدريجا قهر سازمان يافته را جانشين قدرت واقعي ساخت و سرانجام به رويارويي با مردم، يعني سرچشمة اصلي قدرت كشيده شد . امروز با مسخ همة نهادهاي قدرت در ايران، از آنها چيزي جز ابزاري براي ارعاب، سركوب و يا تحميق مردم باقي نمانده است .

گويي در همين زمينه است كه “هانا آرنت” تصريح مي كند :” عنصر مخرب پيروزي قهر بر قدرت، در هيچ جا روشن تر از قلمرو حكومت ترور بروز نمي كند . البته ترور همان قهر نيست، زيرا حكومت ترور هنگامي جانشين حكومت قهر مي شود كه اين دومي پس از نابودي همة نهادهاي قدرت، كناره گيري نمي كند، بلكه بر عكس كنترل مركزي دستگاه دولتي را عهده دار مي شود .

با اين حال به نظر “هانا آرنت”، هرگز دولتي وجود نداشته است كه بتواند بطور كامل فقط بر وسايل قهر متكي باشد . زيرا حتي حكومت هاي تامگرا (توتاليتر) كه مهمترين ابزار حكمراني شان زندان، ترور پليسي و شكنجه است نيز به پاية قدرتي نيازمندند كه در چنين حالتي از پليس مخفي و مزدوران خبرچين آن تشكيل مي شود .

“هانا آرنت”، زندگي انسان را شديدا تحت تأثير رويدادهاي سياسي مي داند كه در مركز همة آنها قدرت سياسي قرار دارد . لذا بررسي قدرت سياسي، موضوع كانوني پژوهش “آرنت” را مي سازد . به عقيدة او، قدرت سياسي پديده اي است كه از انسان ها و روابط آزادانه و داوطلبانة ميان آنان سرچشمه مي گيرد . مادامي كه قدرت سياسي محصول مستقيم ارادة مردم است، زنده و پابرجاست . اما هر آينه اين قدرت ملعبة دست گروهي زورگو و انحصارطلب قرار گيرد، رو به مسخ و فروپاشي مي گذارد .

“هانا آرنت” به مثابه انديشمندي آزاده و انسان دوست، در سرتاسر آثار درخشان و ماندگار خود، منادي قدرت و شكيبايي و مخالف قهر و انحصارطلبي است

  5 دیدگاه به “هانا آرنت – در نگاه صبا نخجوانی – Saba Nakhjavani”

  1.  

    ممکن است بپرسیم منبع این الهامات قدسی و این همه سو فهم کجاست؟ امروز ترجمه های زیادی به عنوان تألیف به خورد مخاطب بدبخت ایرانی داده می شود و این نوع برخورد های لت و پار کننده با متن باید جایی تمام شود. Gewalt در زبان آلمانی و در این بافت معنایی به معنای قهر نیست، بلکه مراد از آن خشونت، زور و اعمال زور و قدرت است! اگر نوشته بودید که این نوشته از کجا جمع و جور شده است، شاید می شد با نگاهی به متن اصلی کمی از این همه بدفهمی کاست. این نوع مطالب باعث می شود که هیچ وقت نتوانیم نقدی دقیق داشته باشیم و مهمل بافی همچنان ادامه پیدا خواهد کرد. 2. هیولا عروج! نمی کند، شاید منظور شما ظهور و رخ نمودن و… باشد. به جای کلمه ی هیرارشی که هیچ تصوری به خواننده نمی دهد، بهتر بود از سلسه مراتب قدرت یا چیزی شبیه این استفاده می شد. البته اگر واژه ی درست در آن مورد هژمونی یا سطله- و برتری طلبی نبوده باشد!

  2.  

    فکر می کنم دوست عزیز مان محسن کمی دچار هیجان و غلو شده اند.به نظر من که مطلب خوبی است.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي