نصرت اله مسعودی—-درابتدای ناگهان

 شعر
دسامبر 272006
 

درابتدای ناگهان

جنون که در نمی زند عزیزدلم!
مگر لبخند تو
که از هره ی بهار پرید و
پا پی دلم شد
هیچ نبض مرا شماره کرده بود
که هر سحر گاه
تا شبی که شاید
برای همیشه بی سحر بماند
چقدرسکندری می خورد؟
راستی خاک آن دوشنبه
یادت مانده
وعطربدرقه
که تنگ بغل مان کرده بود
اما تووباران
درابتدای ناگهان
مرا در آن چهار راه
سر راه گذاشتید
تا تمام روزهای نیا مده را
از نگا ه تر دخترانی
که هرگز نمی شناختم
سراغ تا ن را بگیرم.
پارمیدای شاید!
کوچه ها ی چقد ررا
چنان برایت گریسته ام
که رنگ لبخندت دارد می پرد
ونام روزها
که هرگزدوست شان نداشته ام
کم کم دارند یادم می آیند.
پارمیدا! تورابه دوشنبه
که نام تمام روزهاست
نگذاراین جنون از دستم بپرد
ومن
زنگ در خانه مان را بشناسم.

نصرت اله مسعودی
آخرین تحریر 30 آذر85

  17 دیدگاه به “نصرت اله مسعودی—-درابتدای ناگهان”

  1.  

    راستی شاعرتورا که می فهمدچرا آنگونه پرشکوه با رنجهای تلخ تر از
    شوکران می سازی اما همچنان عشق را می سرائی؟کاش چون تو بزرگ بودم وبی پروا.
    کاش دکتر بدیهیان مینوشت که چه شرافتمندانه آّبروی شعر و عزت نفسی.امادریغ که ما اکثرا اسیر خویشیم.

  2.  

    ziba bood, pozesh azinke nemitavanam farsi tipe konam computeram roberah nist ostad nazanin.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي