نصرت اله مسعودي

 شعر
آوریل 192007
 

براي آنان كه دركلاس هاي درس ِدانشگاه ويرجينيا

null

با صداي گلوله پر كشيدند وكتا ب شان گشوده ماند.
چگونه زاده اي تو

چپ افتاده بودم

چنان كه جهان

از زير ِپاي من

تب كرده

مي گريخت

تا پاهايش را

در آب هاي پيش از هبوط

فرو كند

وچشم هايش را

در باران هاي اوليه

چنان بشويد

كه از رد پاي آدمي

چيزي به جا نماند.

چه چرخ مي خورد در خود

و از جبهه ي قابيل به بعد

چقدر بالا مي آورد اين چرخ

در اين سرگيجه ي بي امان!

چپ زاده بوده ام

از دنده اي

كه برق ِ چاقوي ِ سلاخ خانه ها را

در خود پنهان كرده بود

تا روزي آن را

درچشم هاي كودكان تل ِزعتربتاباند

و روز ديگر

در دانشگاهِ ويرجينيا

دل را با آن

چنان به ديوارهاي گلوله آجين بدوزد

كه درخت ها

آوريل هاي نيامده را سقط كنند

وپرستوها

سر از كوچ شان برنگردانند.

چگونه زاده اي تو

كه لعنت هم

از ديدنت رنگش مي پرد

وجهان اين بار

چنين تلخ

تو را در كلاس هاي ويرجينيا

بالا آورده است!

نصرت اله مسعودي

  6 دیدگاه به “نصرت اله مسعودي”

  1.  

    درود بر دل آگاه وپرعشق چنین شاعری که کارش دوست داشتن است وبرایش فرق نمی کند این انسان رنج دیده کیست
    وحال می فهمم سعدی شیرازی چه گفت:
    چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار. ودلم می خواهد بگویم کاش همه اینقدر انسانی می اندیشیدند تاانسان از نظر انسانیت جایگاه واقعی خود را پیدا می کرد وگاه از حیوانات پست تر نمیشدوبه گمانم گفت وگوی تودن ها را باید فقط به رفتار وکردار نشان داد.

  2.  

    انسان ، تنها واژه اي كه جغرافيا نمي شناسد . احساسات انساني همواره در قلب كساني مي تپد كه خود بارها و بارها همانند تل زعتر تيرباران شده اند . كاش انسانيت مثل شاعر معاصر نصرت اله مسعودي در قلب سراني كه سنگ انسانيت را به سينه مي زدند جريان داشت .

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي