نصرت اله مسعودي—-سهم ِتوچشم هاي من

 شعر
ژوئن 022007
 

و اين زخم

null

كه از دهان ِدريده ي ِتو باريده بود
حالا هي برگرده ي من مي دود
و صداي پاي قطار هايي را در مي آورد
كه ضجه را به آشويتس مي برند.
اين ريل
كلافه مي شود از صدا
واما باز
روياي نوعروسان دزديده مي شود
ومن كُت كَت بسته اي را مي بينم
كه هنوز طنين كِل را
به بازو دارد
اگر چه
دهه ها از روياي هر عروسي دور بوده است.
چه بوي سوختني بالا گرفته
در خط ِاين جناغ وُ گرماي آن ريل
اما تنها تو بد نام گشته اي آشويتس!
و گرنه
من در لحظه هايي به سنگيني ِ دمادم
دربارش ِ كوره از آسمان ِنفتي ِبغداد
سوي دو چشمم را

گم كرده ام

و اين هيچ ِ پر بركت را

تا تازه تر بماند وُبدانند

زير باران گريه مي گيرم.

چه بد آوردني است آشويتس!

وگر نه

اين همه ناو ِاز كوره در رفته

در كور سوي اين خليج

تو را

در انگشت ِكوچك ِخود هم نمي كنند.

وچه بد آورده ايم بد

كنار ِكلماتي كه اين روز ها

زير پوست تزريق مي شوند.

نصرت اله مسعودي

5/خرداد/ 86

  16 دیدگاه به “نصرت اله مسعودي—-سهم ِتوچشم هاي من”

  1.  

    به شما استاد بزرگ تبریک می گم

  2.  

    عزيز دلم جناب مسعودي اين عزيز كلهر كه پدر شعر وحشت است كه تو را هم زياد زياد دوست دارد با آن عزيزاله بالا يكي نيستند
    من اگر نظر حاج عزيزاله را ميداشتم خدمت خودت مي گفتم. ما كه شما را هميشه مي بينيم به كامنت هم نياز نداريم.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي