نصرت اله مسعودي—ته ِ نه ايستاد ن هاست
…….
وساده تر ازگيسوي شانزده سالگي ات
در نازِ باد وُباران
بگويم:
كه حاشا اگر تو همه ي بهار نبوده باشي
ته ِ نه ايستاد ن هاست
براي پارميدا كه نيامده رفت
از كناره هاي هميشه بيرون زده اي
آخربا آن نگاه
هميشه
كه حجمي نداشت.
ونه كه نگاهت
دست بر نمي داشت
من درهرچه كه كلاس و هر چه كه درس
جز برق آن نگاه
كه درسي پس نمي دادم
وچه كه نگاهت سربه هوا شده است درته ِاين روز
مگربه ماتي دهان ِهيچ شاگردي
از من
پاسخي جز حاشا
شنيده اي!
چقدر چنگ مي زني به دلم
كه صداي در آمدنش را
سالهاي سال پيش از تو هم گم كرده بود
وحال
دراين بي حالي نه ايستادن ها
با آن سر انگشت
كه هرگز
حساب ِهيچ چيز را نداشت
با نوازش ِحرف هاي آن كي بورد
چيزي بنويس
كه دراين نفس هاي سايه به سايه ي نبودن ها
سربر سينه ي سنگينم بگذارد
تا دراين جمله ي آخر
دست از آن همه حاشا بردارم
وساده تر ازگيسوي شانزده سالگي ات
در نازِ باد وُباران
بگويم:
كه حاشا اگر تو همه ي بهار نبوده باشي
نصرت اله مسعودي
14 مرداد 86
5 دیدگاه به “نصرت اله مسعودي—ته ِ نه ايستاد ن هاست”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
پارميدا
براي حاشا كردن همه ي بهارهاي باورت
چشمانت را در نگاه باراني ام قاب مي گيرم
و به اشارت انگشتي كه حساب هيچ چيز را نداشت
تمام درسهاي نخوانده ات را از برمي كنم
و مي خوانم
كه روزي از وراي همين سادگي ها
گيسوي شانزده سالگي ات را بر باد دادي.
و من كه سايه به سايه ي همين نفسهاي پاياني ام
هر روز خواب تو وباراني نيامده را مي بينم
پارميدا
هنوز كه هنوز است
شيطنت نگاهت دست از سر ما بر نمي دارد
بخدا ته نه ايستادن هاست.
با كمال شرمندگي ، اميدوارم گستاخي بنده را به دل نگيريد همچنان زيبا و بسان نوشته هاي ديگرتان پر معني و پر محتوا و در آخر بگويم : كه حاشا اگر تو همه ي بهار نبوده باشي.
چقدر قشنگ است مثل مسعودي عاشق بودن ومدام پارميدا را سرودن.اجازه بده من هم
شيفته چون مسعودي بگويم
حاشا اگر تو همه ي بهار نبوده باشي