نصرت الله مسعودی / نُت آخر

 شعر
جولای 282008
 
Nosrat M

تقدیم به جان ِشیفته ی شمس لنگرودی
که دلش را می سراید.

خیلی پش تراز جنگ ِ« چالدران»
تا همین چکه ی آخری
روی دست ِ نعش ِ زمین مانده ام
———–

تقدیم به جان ِشیفته ی شمس لنگرودی

که دلش را می سراید.

نُت آخر

با تنهایی به روزم

صدای مرا نکند نادیده بگیری

و به سرکشی ِتنهایی نیایی

بی دقیقه ی ازآن لطف

که به هیچ کس گوش نمی کند

وازعطرِ بناگوش ات بالا می گیرد.

با تنهایی به تب ام

و ابروی عطاری کهنه کار گفت

پایین نمی آید

جزدرسایه ی درهم آن گیسو!

همیشه گرفتارگیجی بوده ام

وامضای هایم زیر ِنامه های تقاضای کار

شکل گیسوی توشده است

که درگذرگاه های باداباد

فرمان ِایست را

به هیچ می گیرد

و درپی

این همه فرودین ِمالیده شده

دنبال ِداغ ننگ می گردد

و از این روست که رد می شوم همیشه

که رد می شوی همیشه

و به جا می ماند ازما

آوازی از برگ هایی

که لکنت ِپاییز

نُت آخرشان است.

به روزم با سقف ِتاریخی که چکه می کند

وبه جان تو

خیلی پش تراز جنگ ِ« چالدران»

تا همین چکه ی آخری

روی دست ِ نعش ِ زمین مانده ام

و می توانی خاشاک ِبادها وُ سیل ها را

لای موها وُانگشتانم

نظاره کنی.

چکه کن با سینه ریز ِصدای چلچله

تا بی مَجاز ِاین همه حرف مَجازی

پرده را بکشم

وبی آنکه به این روز باشم

سایه هامان را

درذرات ِشب وُمهتاب

به هم گره بزنیم

تا زندگی درختی شود

که برگ برگ آن می خندد.

نصرت الله مسعودی

1مرداد/87

  2 دیدگاه به “نصرت الله مسعودی / نُت آخر”

  1.  

    زیباست ومن هم با شما همصدا می شوم:

    چکه کن با سینه ریز ِصدای چلچله

    تا بی مَجاز ِاین همه حرف مَجازی

    پرده را بکشم

    وبی آنکه به این روز باشم

    سایه هامان را

    درذرات ِشب وُمهتاب

    به هم گره بزنیم

    تا زندگی درختی شود

    که برگ برگ آن می خندد.

    امید که آن قلم همیشه پادار بماند.من اصولا اهل نوشتن کامنت نیستم واین اولین کامنتی است که برای یک شاعر هموطن می نویسم.

  2.  

    دوست دارم….. دوست دارم نت آخر خودت بنوازی…..
    دوست دارم نت آخر را زیبا بنوازی ……
    دی این زندگی پاییز زده ملودی بهار جودان را بنوازی

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي