ناهيد سرشكي

مارس 092007
 

شاید !
شعر همین است
که من عاشق تو باشم
و تو!
باهر که می خواهی
…………………………………………
اي كاش
همچون آب
بر جويبار
نشانه اي داشتم

________________________

حالا که این قصه به پایان می رسد
بی رو در بایسی !
شما هم در قتل من دست داشته اید

ارديبهشت

چه كسي؟

هنوز مانده كه بدانم

نامه هايم را

چه كسي

باز مي كند در اين تابوت يخي را

كه تنم چسبيده به آن

به رگهايم كه مچاله مي شوند

وسط رنگ هايي كه جماع مي كنند

و جماعتي

كه نمي دانند ارديبهشت

در كدام فصل امسال است ؟

اسفند 84

_________________________
می گویم : سلام
کسی جوابم نمی دهد
پس خدانگهدار می گویم !
شاید از سر اتفاق
کسی دست هایش تکان بخورد
تو كه رفتي !

ماه هم راهش را گرفت و رفت
و مسيري از مورچگان
که قي شده هاي ديروز را مي برند
___________________________________

با تو پرنده شدن
چه آسان است
_________________________________…

پا گیر شده ام
پا گیر مذهبی تازه
که حرمت آفتاب را لکه دار ! نه
و عصمت عشق را
بی هیچ کدورتی
در رنجش عصر پنچ شنبه ها
می بخشد به اولین سلام
____________________________________

دیگر آدمی را دوست نمی دارم
می خواهم درخت باشم
پرنده گان را بیشتر دوست دارم
______________________________________

فکر می کنی
برای فریب دادن شب
چقدر باید مهربانی کرد ؟
________________…

مي خواهم نگاهت كنم
اماَ
ديرم مي شود
__________________________

وقتی دست هايت لرزيد
و دلت ليز خورد
در رودخانه اي
كه ماهي هاي قزل
تسليم نمی شوند
تازه می فهمی
عاشق شده ایی
___________________________________

گفتم :
پيامبرم !
نامه ها را به صندوق هاي پستي شما مي رسانم
گفت : پس معجزه کن
معجزه كردم
روبه رويم نشسته بود !
__________________________________

شاعر که باشی

دنیا برای بخشیدن

کوچک ترین واژه است

_____________________________

_ بی حوصله

حوصله ام كه خالي مي رفت

هل ام مي دادند به سمت راست رفتنم

كج رفتنم

كج روي نيست

زمين كج است

و من اريب

و خواب هايمان

اگر چپ نزند

مي شود تعبير كرد

مي گويند :

خواب زن چپ است

و خواب هاي كه بعد از اين

جاي تماشاي چي خالي نيست ديگر زمين

زميني كه

اريب بود

مثل من

مثل تو

و اين شعر

كه هر نيمه شب

در شيار هاي كج اش

ما را دور مي زند

و خط مي كشد

روي خواب هاي كه

ديده اند برايمان

تافته اي جدا جدا
مي خواهي جلو بزنيم از خودمان ؟
بيا اين جا
بايست ! كنار من
مي خواهم ببافمت
تافتة جدا جدا
از ديگران ببافمت
از مردگاني كه از ازل ابد بودند
به تنهايي يك پرنده
3/84 سرودار
__

زخمه ها

دهانت را باز كرده اي

چشما نت را بسته !

چه مي گويند انطرف ها ؟

زخمهاي من است كه سر باز مي كنند

و استخوان هايم روبه تركيدن

زمين سخت شد زير پا ها یم

وآسمان چشم تنگ

براي چشمهايم !

گريختم از شب

از هنوز

از تو

كه همبازي خدايان كودكي ام بودي

باز كن چشمهايت را

هنوز تمام نشده بازي

كه تو بكشي موهايم

سایه های کرکس

این روز ها

سایه به سایه می آید و دشمنی می کند

و مرگ

که کرکسی شده

از درون می جود !

بی آن که کسی هیبتُ اش را نظاره کند

و اعتراض کند

آقا !

چرا سبیل هایتان را تاب می دهید

و من را در تابی گذاشته اید

که نه زمینم پیداست

و نه آسمانی که آن روز با تو قسمت کردم

4/85

ر ف ت ی

بعد از این با خط شکسته می نویسم : ت و !

و گوشواره هایم را

بر درخت سیبی می آویزم که با هر تکان باد

بی برگ می شود و بی بار

درست مثل همین حالای من

که دست هایم خالی شده اند از تو

از بهاری که قول داد

بعد هر سینه خیز شدن

زیراین سیم های خاردار- که پا به پای ما می آیند،-

به دیدار فصلی برویم

که بی پیراهن سر ایستگاه می ایستاد

و اناری با چراغ های روشن ،

راننده ایی بی اعتنا

از کنارش می گذرد

85 بهار

________________________________

نشاني ات …
كي مي رسد اين ماه بي خبر
كه ول كند خود را / گوشه اي / تنبل !

و روز كه يله بر مبل

در حضور تو بگذرد

در اشپزخانه / باز مي كنم شير آب را

آب ها

مي گذرند از سرم

وقت ملاقات اش را نگيريد از من !

شايد برسد از راه

او كه گوشه تنبل ماه

تقويم را تسبيح كرده

در دست سال مي چرخاند

5/3/84

با تشکر ناهید سرشگی 85 بهمن ….

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي