مینو نصرت

 شعر
ژوئن 242007
 

ای کاش!

باران سر مان را گرم می کرد

تا نفهمیم

باد چگونه ویرانمان می کند!

در کویر بدنها

افق از چهار سو به ویرانی می رسد

چاله ای ؛ گودالی مگر

تا آخرین بذر مانده بر کف دستانم را …………..شاید !

ابرکی که رویای اقیانوس ها را بر گرده می کشد

از این برهوت

عبور دهد!

2

پلک چشمه افتاده

و در بوم آسمان

طرحی به جز کلاغ نمی روید

فصل

فصل ناسپاسی دل ها و چشم هاست

و

مهر بانی

تکه نانی ست

که از کف دستان فواره می زند و

با کرور ها گنجشک

بر زمین می پاشد.

ای کاش!

باران سر مان را گرم می کرد

تا نفهمیم

باد چگونه ویرانمان می کند!

  2 دیدگاه به “مینو نصرت”

  1.  

    ABRAKI K ROYAE OGHYANOSHARA BAR GORDE MIKESHAD BESYAR JOMLEYE DARAKHSHANIST K TAMAME SHER RA DAR YEK HEJMONIE MARKAZGERA MIKESHAND,ZIBATAR B JAYE gorde DIDE ZIBATAR AST TA ANDOHE ABRAKI KOCHAK HAJME BOZORGE DARYA RA DAR BAR MIGIRAD ,BISHTARHA HAM BA SHERHAYE ZIBAYE KHNOME NOSRAT ASHENAE DARAM

  2.  

    یکی گشتی در چشمانت
    باد را مسخر می کرد.
    چشمان تو ولایتی بود
    که به آنی بازش می شناسند.
    صبور،
    چشمانت ما را انتظار می کشید.
    زیر درختان جنگل ها
    در باران در بوران
    بر برف ستیغها
    میان چشم ها و بازی کودکان،
    صبور
    چشمانت ما را انتظار می کشید.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي