مهناز بدیهیان- Mahnaz Badihian-Tabaar-تبار
فلک را سقف بشکافیم……..
و نپرس
چگونه، خواهد شکوفه شدن
غنچه را
و کجا
آنجا آیا که اشگ با خون دل
در تلاقی یک اندوه؟
دوخته بدر
دیریست
چشم ها که بسته
و دستی که خالی از پر است.
وقت رسیده اما
که آسمان بشکفد
و طرح تازه
دلبندانه، شیوا
به رقصی،
از آسمان به زمین
و به شوری از خاک به ستاره
آذین شود.
تبار
من از کجایم
که پیرهنم بوی ترخون های
کرته ی باغ پدر می دهد؟
و گونه هایم
به سرخی گل های انار باغ همسایه؟
از کجایم
که دستانم
ساقه ی ترد بوته ی بنادر است؟
و طعم دهانم
مزه ی گل بید مشک چای مادرم؟
از کجایم
که شوق هایم آبی اند
به رنگ مینای آبهای شمال؟
از کجایم
که بهاران
شکوفه های سیب
در دلم جوانه می زند؟
و طرح هفت سین عجیبی
در آینه بندان چهره ام؟
می دانی. ..می دانی…
از آن بالنده رودم.
زاینده
از آن بلند کوهم
البرز
از سر زمینی ام که
به زرتشت می رسم
اولین شاعر زمین….
………………………….2001
مهناز بدیهیان
3 دیدگاه به “مهناز بدیهیان- Mahnaz Badihian-Tabaar-تبار”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
باتشکرواحترام به سرکارخانم بدیهیان
شعراول پرازتصویرهای جذاب است که خواننده حرفه ای را راضی میکند وبا یک سوال ذهن درگیر شعرمی شود.ودستهایی که پرازپراست درارتباط زمین وآسمان.واما شعردوم که مثل دیگراشعارخانم بدیهیان زیبایی خاصی داردمخصوصا" صرح سوالات مختلفی که باز زیبایی خاصی به شعرایشان افزوده است ودرآخربه زرتشت که پیامبرایرانیان است می رسد یعنی پندارنیک گفتارنیک کردارنیک
1
وخدا ا فرید
آ ب
خاک
آ تش را
وبه پاسداریشان
فرشتگان را آ فرید.
با بالهائی برای پرواز
تا تنفس ممنوع گتها.
پشت این جمله
اگر(دوستت دارم بود)
ادامه می دادمت تا بهشت.
2
در نگاهت
همیشه یک نفر با خود لبخند می ریزد
امسال
دستانم پراز بهشت
و چشمانت اینه خدا
دو باره اگر…
همین که این جاده ی دراز
راهی به روز های نیامده
تا هرگز
و سرودی که
غم هایم را
به اینه ها می بخشد
3
قدم می زنم
نفس می کشم راه را
ان طرف سرد خانه ایست
پر از ادم های زنده
پراز صدای مرگ
نفس می زنم
قدم
قدم
قد می کشم میان تو
تا ضربان قلبم
کمی تند تر
کمی
این طرف تر
زندگی پراز ما
که می رسیم به جاودانگی
4
با هجوم دست هایم
سرازیر
به ساعت های از کار افتاده ی سال ها
تا چشم کار می کند
گریه هایم را می ریزم روی میز
میزی پر از ادم های ندیده
و روز نامه هایی که
از دروغ بافته می شوند
تا خبر های داغ را بخوانم
با جمله هایی ولرم
که چشم را ماساژ می دهند
از سازم یک جمله می سازم
مخلف تمام قبله ها
و جنوب صدایم
که هر وقت تو را بخش می کنم
هنوز هم بخشی از منی که باز
با زبان بی زبانی
چشم درچشم حروف
حرف هایت را پریشان کنم
میان هجوم دست هایم
که لبریز از زنجیر های بافته ایست و
عمو زنجیر باف…
5
به چشم هایت می روم
به دنیا
که پراز رازهای ممنوع ست
ومن که
فقط خودم را پنهان کرده ام
می خواهم چند قدم بردارم
چوبه های دار را
دار بزنم
پشت میله های هیچ
چشمانم پراز دنیاست
خوشحالم بیشتر از خود
که هنوز هم ممنوعم
اینجا نوع دیگری حرف می زنند
من هم با چشمهایم حرف می زنم
حتما"
زیر کاسه نیم کاسه ای ست
و دستانی
پر از اینه
که قد می کشند در من
تا چشم های اسمان
6
همین چند دقیقه پیش بود
هنوز هم چیزی نگذشته است
داشتم خود را
می نوشتم
داستان من
پر از دستهای بی صداست
که حتی
صدای شکستنشان نمی آید
جز سکوتی که احاطه ام کرده
و صدایی که توفانی تر
با لحظه های رنگی گل های سرخ می شکند
اخر من در این ماه متولد شدم
"اردیبهشت"
در همین روز
ساعتش را مادرم هم نمیداند
چه برسد به من
که همین چند دقیقه پیش متولد شدم
نزدیک خودم
و صدایی که شاید
صدای ساکت ماه بود
پشت گریه های بچگی
10/2/84
7
می ریزم از روزها
نمی رسم به روز هایت
روز هایی که از من بزرگ ترند
حتی از پدر بزرگم
که سال هاست
در مرگ مانده است
حالا کجاست کو دکیهایم
و شاخه ای که
از پشت دیوار همسایه آویزان بود
تا بیاویزم به آن
و روز ها را بریزم در دهانم
تو را حرف می زنم
هر روز.
فرزاد عزیز:
لطفا نام فامیل خود را هم بنویسید تا شعر زیبایت را در صفحه ی اصلی بگذاریم.
با مهر
م-ب