من حتا یک خط ساده نیستم —مهناز بدیهیان

نگفتم نگاه مکن به این همه انبوه جزوه و کتاب
من حتا یک خط ساده نیستم
نگفتم به این باغ پر از درخت و گیاه دل مبند
من حتا ریشه ی گل سوری نیستم که گاه
با التهاب یک هوای بهاری
سر از خاک بدر کنم.———————————————
من حتا یک خط ساده نیستم
در بر پاشنه لغزید
با سرعت آشنایی تو
و بسته شد،
بسرعت آهی بوقت بی برگشت.
نگفتم نگاه مکن به این همه انبوه جزوه و کتاب
من حتا یک خط ساده نیستم
نگفتم به این باغ پر از درخت و گیاه دل مبند
من حتا ریشه ی گل سوری نیستم که کاه
با التهاب یک هوای بهاری
سر از خاک بدر کنم.
.
جای پای زخمهای در خود شدن آزارم می دهد.
از خود بیخودم چنانکه نمیدانم آخرین بار
کسی که صدایم زد
نام مرا داشت یا هم نام مردگان بود.
نمیدانم حتی دست کدام مردی بود از آستین هوس
که گلی بزلفم نشاند و رفت..
فراموشی، فراموشی…
آیا رنگ چشمهای پدرم ،
رنگ حسرتهای سیاره ی کشف نشده ای بود
که روزی در آن دانه های آرزو خواهیم کاشت؟
خوب می دانم که بی عشق نفس نمی شود کشید
اما چه کسی می شناسد
اانتهای دالان دلبستگی را و
. امتداد دستان خدای دلتنگی را.
خواب خماری شراب را و پیرهن کوتاه نیلو فر را
چه کسی تعبیر می کند؟
من هنوز پس از دوره کردن هزار جزوه وکتاب
خیره ام در تفکر سر انگشت
مردی که هر روز عاشقم می شود
و پیداست که همین روزها
طعمه ی این مرد عشق خوار می شوم
باید به خواهرم بگویم مواظب دریچه های
خوش باور دلت باش..
قفلی بزن به آن
قفلی که باز کند تمام درهای آزادی ….
به روی تو….
–
Mahnaz Badihian
4 دیدگاه به “من حتا یک خط ساده نیستم —مهناز بدیهیان”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
سلام و اما با عشق نفس کشیدن هم مشکلات خاص خودش را دارد .
گاهي كه جيزي دچار حيرتم ميكند،قفل مي كنم.انگار شاگردي ابجد خوانم كه براي بيان حس وحالش آنقدر تا ياد گرفتن الفبا فاصله دارد كه حتا از نوشتن يك واژه ي آفرين عاجز است.مهناز جان شعرت آنقدر زيباست كه
دچار حيرتم كرده است و هيچ نمي توانم بنويسم.