محمود معتقد ی —-

 شعر
اکتبر 122007
 

برا ی آنکه با سری برهنه می خوا ند
وطن اردوی یا س ها و/ یا سمن ها
همین که تومی خوا نی
آسما نی به سرزمین پروا ز
گویی
توا ز سرنوشت هیا هویی
به صف خا نه
با زمی آیی
د لی بر شانه ها ی آتش
داریم
نگا ه ا زهزاره ا ی سرخ و
سقوط
به تخیلی دشوا ر
ما
این همه را
با ابری برهنه
می بینیم
با با را ن رنگین کما نی سبز
از خلوت تو
می آییم
آه
تو دیگر چه می دانی
آبی ها ی دریا یت
پس
بر ما چگونه می وزد
وقتی همه مرگ
تا همه با را ن
بر آغا ز خاکستر و
با د
دست ها ی ترا
برصلیب دوشنبه ای ممنوع
وا می نهد
دیگر کسی
ازنا م عا شقا نه ات
چیزی به عشق
نمی گوید
آه
وطن اردوی یا س ها و/ یا سمن ها
گورستا ن این سا ل
فنجا ن ها ی ترا
بر دوش می کشند
دریا
ا زآشوب تو
بر می گردد

محمود معتقد ی

شهریور86

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي