محمود معتقدی —دارم شبیه سه شنیه ها ی تو می شوم

مارس 302007
 
null

آنکه د رمن ایستا ده می خواند / اسمش را نمی گویم

چیزی بگو / دارم شبیه سه شنیه ها ی تو می شوم
1

مگر

چقدر می توان

شاعر نبود

هنگا می که

سفر

به زیستنی مد ا م

د ر آبی ها ی چشم ها ی تو

ممکن نیست

2

مهم

همین گربه هایی ست

که

در سقوط ها ی تو

انگا ر

میا ن تفکر و

خوابی زلال

هنوز

بیدارند

3

انگا ر

تمام نمی شود

روزانه ها ی من و

فنجا ن ها یی که

هی

به یا د تو

پرو

خا لی می شوند

همین که

مثل

سرزمین ها ی عا شقی ات

تا

گنجشگ ها ی سرخ گمشد ه

با سری برهنه

باز می آیی

چیزی بگو

دارم

شبیه سه شنیه ها ی تو

می شوم

کا فی ست

کمی

به صف وا ژ ه ها ی تو

برگرد م

محمود معتقدی

بهنن 85
—————
Download the original attachment

شگفتا سه شنبه ها ی این خانه با توهنوز می آیند

1

تا پستوها ی بوسه و

لبخند

همین تویی

عاشق

با سری برهنه و

شانه ای پرازپاییز

تو اینک

نامی برای پرند ه با ش

آبی

2

در عصر هایی که

باران نمی بارد

این

توفان چشم ها ی توست

که سرخی ها ی زمین را

دوباره

به هم می ریزد

آسوده با ش و

دستی به سرزمین موهایت

ببر

مگر

پار ه ها ی این جنگل

چقدر

با رویا ها ی فاصله دارد

3

تو و

جاده های آتشنا ک

من و

آشوب ها ی این همه پاییز

این رنگین کما ن

هنوز

نقش ها ی ترا

می طلبد

از همه باران

چیزی بگو

4

نه به سود و

زیان تو

که تنها

به افق ها ی باز تو

فکر می کنم

کافی ست

به روز ها ی جهان

دوباره بر گردی

5

بعد از صدا ی باد و

همهمه با ران

کوچه ها ی پاییز

به جمله ها ی تو

بر می گردند

نگا ه کن

چه آرامش شبگیری

به چشم های تو

باز می آیند

6

قاب ها ی ابری و

پاییزها ی نشسته در آتش

دارم

به صدای خرد ه ریز ها ی تو

گوش می سپارم

تا ساعتی دیگر

سطرها ی این باران

با حس گیسوان تو

برپا می شود

در کوچه ها ی با د

دوباره می بینمت

7

این روسری آبی

چقدر

به روزها ی تو

می آید

از من چیزی مپرس

برای خاطرم

تنها

سیگاری روشن کن

تا سرزمین دریا

باور کن

کسی نمانده است

8

اینجا

هنوز

عصری به آواز چهارشنبه ها

پیش می راند

وتو

با فنجان ها ی شبانه ات

گویی با هزار پله دریا

دوباره

فاصله داری

شاید

این تما م لحظه های ویرانی ست

9

پرواز چه کسی ست

اینجا

که دست ها ی خاطرش

به یا د ها ی سرخ حادثه

می ماند

تو قلبت

از نام کدام دغدغه

پرو

خالی می شود

چه پرچمی

به خواب های تو می تازد

ازدقیقه ها ی وطن خاکستر و

خاک

باری

تو چه می دانی

10

سطر ها ی آری و

نه

کدام رشته ها ی این خیال

سهم رنگین کمان ترا

باز می سازند

ما

درجمهوری مرگ

مردان بزرگی

نبوده ایم هرگز

11

همچنا ن و

همیشه می گویم

بازهم

به خاطر باران

پرنده باش

پیش از آنکه

از یاد رفته باشیم

12

جها ن

هنوز

با نام رویا ها ی تو

پیش راند

از این هزاره

تراچه سود

تو

پاییز این سال را

چگونه به گور خواهی برد

13

ساده باش

رفیق شعله های پاییزی

مثل درختانی از کوچه های دریا و

نامی سبز

از دریچه ها ی کوچک با د

بگذار

ساده باشیم

مثل

مرگ ها ی آن طرف دیوار

14

پژمرد ن سطر ی ا زآینه و

سقوطی از پنجره ها ی باد

اینجا

پرچم ها از رویا ها ی تو

چگونه

لبریز می شوند

آه

چیزی بگو

دارم

سرد رهوای تو می خوانم

روزی که قصه ها ی این پاییز

مرا

چشم ها ی تو

باز می رساند

15

روزی که دست ها ی تو

پرواز می شوند

هیچ کس

نامی برای شانه ها ی تو نمی جوید

همین که تو باز می آیی

رشته ها ی توفان

به گیسوان سرخ تو

بر می گرد د

شگفتا

سه شنبه ها ی این خانه

با تو

هنوز می آنید

ما

میا ن لبخند ها ی تو

می میریم

محمود معتقدی

پاییز85

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي